پیشدادیان

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
پادشاهی پیشدادی

پَرَداتَ
پیشدادیان
۰–۲۴۳۲ (پس از کیومرث)
پرچم پیشدادیان
وضعیتپادشاهی
پایتخت
دین(ها)
حکومتپادشاهی موروثی
پادشاه 
• ۳۰ سال
(۰–۳۰)
کیومرث
• ۴۰ سال
(۳۰–۷۰ پس از کیومرث)
هوشنگ
• ۳۰ سال
(۷۰–۱۰۰ پس از کیومرث)
طهمورث
• ۷۰۰ سال
(۱۰۰–۸۰۰ پس از کیومرث)
جمشید
• ۱۰۰۰ سال
(۸۰۰–۱۸۰۰ پس از کیومرث)
ضحاک
• ۵۰۰ سال
(۱۸۰۰–۲۳۰۰ پس از کیومرث)
فریدون
• ‌ ۱۲۰ سال
(۲۳۰۰–۲۴۲۰ پس از کیومرث)
منوچهر
• ۷ سال
(۲۴۲۰–۲۴۲۷ پس از کیومرث)
نوذر
• ‌ ۵ سال
(۲۴۲۷–۲۴۳۲ پس از کیومرث)
زَوْ
دوره تاریخیدوران اساطیری ایران
• بنیان‌گذاری
۰
• فروپاشی
۲۴۳۲ (پس از کیومرث)
پسین
کیانیان


پیشدادیان (به اوستایی: ت.ت.'پَرَداتَ'؛ از سال ۰ تا ۲۴۳۲ پس از کیومرث) نخستین دودمان پادشاهی ایران در اوستا، شاهنامه و اسطوره‌شناسی ایرانی پیش از کیانیان می‌باشند. پادشاهی پیشدادی به‌دست کیومرث بنیان‌نهاده شد، پادشاهان پیشدادی نُه تن بودند و نامورترین آنها، جمشید، ضحاک و فریدون هستند و با مرگ زَوْ این پادشاهی ۲۴۳۲ ساله سرنگون می‌شود و جایش را به پادشاهی کیانی می‌دهد. پایتخت‌های پیشدادیان شهرهای آمل و تمیشه گزارش شده‌است. پادشاهی پیشدادی به دو بخش اساطیری (از آغاز پادشاهی کیومرث تا پایان پادشاهی فریدون) و پهلوانی (از خیزش کاوهٔ آهنگر) بخش‌بندی می‌شود.

کیومرث که این پادشاهی را بنیاد گذاشت، در شاهنامه نخستین پادشاه و در نوشته‌های اوستایی نخستین کسی بوده‌است که از فرمان اهورامزدا پیروی کرده و اهورامزدا همهٔ تباران آریایی را از او آفریده‌است. ولی برخی از تاریخ‌نگاران که از نوشته‌های پهلوی بهره برده‌اند، کیومرث را نخستین انسان و هوشنگ را نخستین پادشاه می‌دانند.[۱] در اساطیر ایران از کیومرث (گَیومَرَتَنْ، به‌معنای نخستین انسان) به‌عنوان نخستین انسان یاد شده، و کمتر بر پادشاهی او تکیه می‌شود. ولی در شاهنامه او نیز جزو پادشاهی پیشدادی به‌حساب می‌آید.[۲] در نوشته‌های پهلوی، هوشنگ کسی است که دارای لقب پیشداد می‌باشد؛ و چنین گمان می‌رود که او را نخستین پادشاهی می‌دانسته‌اند که بر هفت کشور فرمان رانده‌است.[۳] پایان پیشدادیان با پادشاهی زَوْ است و سپس پادشاهی کیانی آغاز می‌شود.

نام‌شناسی[ویرایش]

پیشداد (به اوستایی: ت.ت.'پَرَداتَ') به‌معنای نخستین قانون‌گذار مقدم است.[۴] پیش به معنای مقدم و داد به معنای قانون‌گذاری است؛ از این‌رو «پیشداد» یعنی «نخستین کسی که قانون آورده‌است». این نام طبعاً نام یک خاندان نبود، بلکه نامی است که بعدها بر این گروه نهاده‌اند؛ زیرا این گروه را از نظر قانون‌گذاری مقدم بر دیگران شمرده‌اند.[۵] پیشدادیان بیشتر از اینکه در تاریخ اساطیری قابل درک باشند، در تاریخ‌نگاری اندیشه اهمیت دارند.

همچنین پیشداد در اوستا لقب هوشنگ است.

منبع‌شناسی[ویرایش]

ذکر پیشدادیان در کتاب‌های پهلوی مانند بندهشن، دین‌کرد، مینوی خرد، شهرستان‌های ایرانشهر و… و همچنین اوستا (کتاب مقدس زرتشتیان) آمده‌است. شناخته‌شده‌ترین منبع از تاریخ پیشدادیان شاهنامهٔ فردوسی می‌باشد. همچنین در کتاب‌های اسلامی مانند: آثار الباقیه، فارسنامه، تاریخ بلعمی، تاریخ پیامبران و شاهان، تاریخ سیستان، تاریخ طبرستان، تاریخ طبری، تاریخ مسعودی، طبقات ناصری و… از پیشدادیان گفته‌شده است.

در شاهنامه[ویرایش]

بخش اسطوره‌ای[ویرایش]

کیومرث که این دودمان را بنیاد گذاشت، در شاهنامه نخستین فرمان‌روا و در نوشته‌های اوستایی نخستین کسی بوده‌است که از فرمان اهورامزدا پیروی کرده و اهورامزدا همهٔ تباران آریایی را از او آفریده‌است. ولی برخی از تاریخ‌نگاران که از نوشته‌های پهلوی بهره برده‌اند، کیومرث را نخستین انسان و هوشنگ را نخستین فرمان‌روا می‌دانند.[۶] کیومرث پسری به‌نام سیامک داشت که در جنگ با دیوان کشته شد. سپس هوشنگ (پسر سیامک) کین خون پدرش را از دیوان ستاند و پس از مرگ کیومرث پادشاه هفت کشور شد. او چهل سال فرمانروایی کرد و آهن و آتش را کشف کرد و جشن سده را بنیاد گذاشت و ساختن پوشاک از پوست جانوران را به مردم آموخت.[۷] پس از او، تهمورث بر تخت نشست و در برانداختن دیوان رنج بسیار برد و برخی از چهارپایان را رام کرد و آیین‌های نیکو را پدید آورد.[۸]

پس از تهمورث، فرزندش جمشید پادشاه شد و به ساختن ابزار رزم و خود و زره و آب کردن آهن پرداخت. او گوهرها را از سنگ‌ها بیرون آورد و بوی‌های خوش پدیدآورد و به مردم کشتی‌رانی و رشتن و بافتن و دوختن جامه را آموخت. مردم در روزگار او به چهار گروه آتشبان‌ها، جنگجویان، کشاورزان و دست‌ورزان دسته‌بندی می‌شدند. او تختی ساخت و در روز هرمزد (اولین روز هر ماه در ادبیات زرتشتیان) از ماه فروردین بر آن تخت نشست و مردم آن روز را نوروز خواندند. او با این نیکی‌ها و پرستش یزدان و درستی سیصد سال فرمانروایی کرد. ولی پس از چندی خودبین شد و خود را خدای جهان دانست و فرّه ایزدی از او دور شد. سرانجام، سپاهی از ایران به سوی تازیان رفت و ضحاک را به پادشاهی ایران و هفت کشور برگزید و او به ایران آمد و از ایرانیان و اعراب سپاهی گردآورد و بر جمشید تاخت و جمشید گریخت و صد سال پنهان شد. ولی او روزی در کنار دریای چین پدیدار شد و ضحاک او را به دو نیم کرد و دخترانش ارنواز و شهرناز را به زنی گرفت.[۹]

ضحاک فرمان می‌دهد که جمشید را به دو نیم کنند.

ضحاک هزار سال فرمانروایی کرد. از آنجا که ضحاک با وسوسه‌های اهرمن پیش‌تر به جای پدر نشسته بود و پدر خویش مرداس را کشته بود، بار دیگر ابلیس با چهرهٔ جوانی راستگو و خردمند به پیشگاه ضحاک آمد و گفت: «من مردی هنرمندم و هنرم ساختن خورش‌ها و خوراک‌های شاهانه است.» لذا ضحاک وی را به سفره‌آرایی و پخت خوراک گمارد. اهریمن سفره بسیار رنگینی با خورش‌های گوناگون و گوارا از پرندگان و چهارپایان، آماده می‌کرد و ضحاک خشنود می‌شد. اهریمن پلید هر روز به شکوه سفره‌هایش می‌افزود تا اینکه روزی ضحاک شکم‌پرور از اهریمن بسیار شادمان شد. پس به او گفت: «هرچه آرزو داری از من بخواه.» اهریمن که جویای این زمان بود گفت: «شاها، دل من از مهر تو لبریز است و جز شادی تو چیزی نمی‌خواهم. تنها یک آرزو دارم و آن این‌که اجازه‌دهی دو کتف تو را از راه بندگی ببوسم.» ضحاک اجازه داد. اهریمن لب بر دو کتف شاه نهاد و ناگاه از روی زمین ناپدید شد. از جای بوسهٔ لبان اهریمن، بر دو کتف ضحاک دو مار سیاه رویید. مارها را از بن بریدند، ولی به جای آن‌ها بی‌درنگ دو مار دیگر رویید. ضحاک پریشان شد و در پی چاره افتاد. پزشکان هرچه کوشیدند سودمند نیفتاد.

زمانی‌که همه پزشکان درماندند، اهریمن خود را به شکل پزشکی ماهر درآورد و نزد ضحاک رفت و گفت: «بریدن ماران سودی ندارد. داروی این درد مغز سر انسان است. برای آن‌که ماران آرام باشند و گزندی نرسانند چاره آن است که هر روز دو تن را بکُشند و از مغز سر آن‌ها برای ماران خورش بسازند. شاید از این راه سرانجام ماران بمیرند.»

اهریمن که با آدمیان و آسودگی آنان دشمن بود، می‌خواست از این راه همه مردم را به کشتن دهد و تخمهٔ آدمیان را براندازد. در روزگار ضحاک آیین فرزانگان پنهان و کام دیوان آشکار شد و هر روز مغز دو مرد جوان را برای خورش به مارهای روی شانه‌های ضحاک می‌دادند. اما دو تن به نام‌های ارمایل و گرمایل هر روز جان یکی از جوان‌ها را رهایی می‌بخشیدند. وقتی که چهل سال از پادشاهی ضحاک مانده بود، در شبی سه نفر را که فر کیانی داشتند، در خواب دید. خواب‌گزاران او را از پیدایش فریدون آگاه کردند و هنگامی که او در جستجوی فریدون بود، کاوهٔ آهنگر بر او به پا خاست و فریدون را به پادشاهی برگزید.

نگارهٔ بازسازی شده از درفش کاویانی که کاوهٔ آهنگر در میدان اصفهان برافراشت.

کاوه او را به جنگ با ضحاک برانگیخت و فریدون هم پس از نبرد و شکست ضحاک او را در کوه دماوند در غاری آویخت. فردوسی بارها ضحاک را اژدها خطاب کرده‌است:[۱۰]

فریدون چنین پاسخ آورد بازکه گر چرخ دادم دهد از فراز
ببرم پی اژدها را به خاکبشویم جهان را ز ناپاک پاک
که گر اژدها را کنم زیر خاکبشویم شما را سر از گرد پاک

فریدون از تبار جمشید و فرزند آبتین و فرانک بود. او گسترهٔ فرمانروایی خود را به سه پاره کرد و هر پاره را به یکی از پسران خود سپرد. او پادشاهی ایران به ایرج، توران به تور و روم را به سلم داد. تور و سلم، ایرج را کشتند و فریدون به‌دست منوچهر به کین‌خواهی پسرش ایرج به‌پا خاست.[۱۱] منوچهر نیز که نوادهٔ فریدون و پسر پشنگ بود، تور و سلم را به‌یاری پهلوانانی مانند نریمان و قارن کشت. پس از آن منوچهر نزد فریدون آمد و فریدون او را به پادشاهی برگزید و خود درگذشت.[۱۲]

بخش پهلوانی[ویرایش]

از سام نریمان پسری پدید آمد که به نشان موهای سپیدش او را زال نامیدند، ولی سام او را نپذیرفت و او را در کوه البرز نهاد و سیمرغ او را یافت و پروراند. پس از چندی سام در خوابی پهلوانی را دید که از وجود زال در البرز کوه مژده می‌داد و این خواب دو بار تکرار شد؛ بنابراین سام به البرز رفت و سیمرغ، زال را به او داد. زال از جانب سام پادشاه سیستان شد و شیفتهٔ رودابه دختر مهراب کابلی شد؛ ولی چون مهراب از نژاد ضحاک بود، زال به زناشویی با او تن نمی‌داد تا این که موبدان به زال و منوچهر مژده دادند که از رودابه پهلوانی زاده خواهد شد. بنابراین زال، رودابه را به زنی گرفت و از این پیوند رستم زاده‌شد. زایش رستم با رنج بسیاری همراه بود و سیمرغ دستور می‌دهد که پهلوی رودابه را شکافته و رستم را از شکم او بیرون بیاورند. رستم دو برادر به نام‌های شغاد و زواره داشت. از رستم پنج فرزند به نام‌های فرامرز، سهراب، جهانگیر، بانو گشسپ و زر بانو پدید آمد. سهراب به‌دست رستم کشته‌شد، ولی از او فرزندی به نام برزو و از برزو فرزندی به نام شهریار به‌جای ماند. جهانگیر نیز مانند رستم جنگی با ایرانیان و پدر خود رستم و برادر خود فرامرز کرد که در پایان شناخته شد و از مرگ گریخت، ولی در پایان دیوی او را از کوه پرتاب کرد و کشت.[۱۳]

رستم با نیزه‌اش اَلکوس (پهلوانی تورانی) را می‌کشد.

پس از منوچهر، فرزندش نوذر بر تخت نشست و چون از راه پدر سرپیچی کرد، لشکریانش بر او شوریدند، ولی سام دوباره او را به راه آورد. پشنگ (پادشاه وقت توران) دو فرزند خود افراسیاب و اغریرث را با بزرگان توران زمین و سپاهی بزرگ به نبرد با نوذر فرستاد. افراسیاب پس از سه جنگ نوذر را اسیر کرد و کشت و زال به جنگ افراسیاب رفت و زَوْ را پادشاه کرد.[۱۴] زَوْ به‌یاری پهلوانان ایران با افراسیاب جنگ‌های بسیاری کرد و چون خشکسالی و کمبود جهانیان را آزرده کرده‌بود، زو و افراسیاب به آشتی تن دادند و آمودریا مرز ایران و توران شد. سرانجام، زَوْ پس از پنج سال پادشاهی در هشتاد و شش سالگی درگذشت.[۱۵]

پس از زَوْ، گرشاسپ بر تخت نشست و نه سال پادشاهی کرد و در بازپسین سال پادشاهی او، افراسیاب به فرمان پشنگ به ایران روی آورد و گرشاسپ درگذشت و روزگار آزار و ستیز ایرانیان به دستِ تورانیان فرارسید تا زال، رستم را به جستجوی کی‌قباد به البرزکوه فرستاد.[۱۶]

جلال خالقی مطلق ابیات مربوط به پادشاهی گرشاسپ را الحاقی و غیر اصیل می‌داند، و این ابیات را در نسخهٔ تصحیحی خود ندارد؛ زیرا که این ابیات در نسخه‌های فلورانس (۶۱۴ هجری) و استانبول (۷۳۱ هجری) نیست و در ترجمهٔ عربی بنداری هم نیامده است. و همچنین با توجه به اشعار شاهنامه پس از درگذشت زَوْطهماسپ، ایران بی‌شاه می‌ماند و ایرانیان به زال پناه می‌برند و از زابل، زال و رستم و سپاه ایران برای مقابله با افراسیاب می‌شتابند.[۱۷]

گاه‌نگاری پادشاهان اسطوره‌ای ایران بر پایهٔ منابع ایرانی و بر اساس پژوهش جهانشاه درخشانی.[۱۸]

پایتخت پیشدادیان[ویرایش]

فردوسی در شاهنامه مقر و مسکن پادشاهان پیشدادی را تا زمان فریدون مشخص نمی‌کند. فریدون جنیدی ادیب و فرهنگ‌شناس، بنابر ابیات شاهنامه، نخستین پایتخت پیشدادیان و پایتخت فریدون را در شهر باستانی «کوس» در تبرستان دانسته‌است.

ز آمل گذر سوی تمیشه کردنشست اندر آن نامور بیشه کرد
کجا کز جهان کوس خوانی وراجز این نیز نامی ندانی ورا

بنابر پژوهش‌های وی، کوس یکی از شهرهای باستانی ایران در تبرستان بوده که موقعیت جغرافیایی آن در آمل استان مازندران امروزی قرار داشته‌است و تا شهر تمیشه که نیز از شهرهای تبرستان بود امتداد داشت که پس از یورش‌های پیاپی اعراب، مغولان و تیموریان ویران شد و از شهر کوس نیز پس از ویرانی دو روستای کوچک در شهرستان نور مازندران امروزی به نام‌های کوسه زر و کوسه مله بر جای مانده‌است. از گفتار فردوسی پیدا است که جایگاه کوس را در زمان فردوسی نمی‌دانسته‌اند، ولی پیش از اسلام بر ایرانیان روشن بوده‌است. چنانچه رفتن خسرو انوشیروان به گرگان در شاهنامه آمده‌است:

ز گرگان، به ساری و آمل شدندبهنگام آوای بلبل شدند
در و دشت، یکسر، پر از بیشه بوددل شاه ایران پر اندیشه بود
ز هامون بکوهی برآمد بلندیکی باره‌ای برنشسته سمند

بدین‌سان شهر باستانی کوس در تبرستان نخستین جایگاه فرمانروایی در ایران بوده‌است. فریدون جنیدی پایتخت منوچهر را هم در آمل تبرستان دانسته و چنین می‌افزاید: پس از فریدون نیز به هنگام فرمانروایی منوچهر (نژاد مانوش) باشندگان کوهستان‌های پیرامون دماوند پایتخت، اندکی از جایگاه خویش که در زمان فریدون در کوس واقع بود به‌سوی خراسان به‌پیش می‌رود و در شهر آمل پای می‌گیرد. آنجا که سام نریمان برای نبرد با مهراب کابل خدای بسوی نیمروزان، سپه می‌راند، فرزندش زال به‌پذیره او می‌رود و در میان سخنان می‌گوید:

به ارّه تنم را بدو نیم کن ز کابل مپیمای با من سَخُن

و سام در نامه ای که به منوچهر می‌نویسد، از این داستان چنین یاد می‌کند:

مرا گفت بر دار آمل کنیاز آن به که آهنگ کابل کنی

و این گفتار چنان می‌نماید که بدان هنگام آمل پایتخت ایران بوده‌است[۱۹]. بنای تمیشه را به فریدون پیشدادی نسبت داده‌اند. فردوسی تمیشه را تختگاه دوم فریدون پیشدادی خوانده‌است. ابن اسفندیار به نقل از شاهنامه آورده‌است: «فریدون پس از پیروزی بر ضحاک تمیشه را پایتخت کرد.» ظهیرالدین مرعشی نیز گفته‌ است:

«چون آفریدون پیر شد، مقام خود در تمیشه بساخت و این تمیشه … اکنون خرابه است و تمیشه کوتی می‌خوانند و هنوز اطلال و دمن آن در موضعی که بانصران می‌خوانند، ظاهر است.

واژه «کوت» در زبان مازنی منطقه به معنی انباشته، انباشته شده یا روی هم قرار گرفته می‌باشد. منظور ظهیرالدین مرعشی از «تمیشه کوتی» بنظر می‌رسد که خرابه‌های انباشته شده شهر بوده‌است. پژوهشگران در ارتباط با نام «بانصران» (یا بانسرا یا بانوسرا) که امروزه منطقه‌ای مشتمل بر زمین‌های مسطح و کشاورزی است، معتقدند که این واژه شکل محلی واژه «بانوسرای» است که احتمالاً باید نام یکی از کاخ‌هایی باشد که اسپهبد خورشید برای یکی از زنان خود ساخته بود.[۲۰] ابن اسفندیار آورده‌است: «گرشاسف ایرانی در حمله‌ای به سرزمین‌های شرقی، فغفور چین را با هشتاد پادشاه دیگر توسط نریمان به تمیشه نزد فریدون فرستاده بود»[۲۱]. در مجمل التواریخ و القصص نیز دربارهٔ پایتخت فریدون آمده‌است: «پس به گرگان ببود، اول به زمین بابل بنشست، پس دارالملک (پایتخت) به تمیشه بساخت و تبرستان».[۲۲] ابن اسفندیار در تاریخ طبرستان، زادگاه فریدون را روستای ورکه لاریجان تبرستان معرفی می‌کند.[۲۳]

فهرست پادشاهان پیشدادی[ویرایش]

این فهرست بر پایهٔ شاهنامهٔ خالقی مطلق فراهم شده‌است:

چیدمان پادشاه نگاره پادشاهی پدر
۱ کیومرث ۳۰ سال
(۰–۳۰)
ندارد
۲ هوشنگ ۴۰ سال
(۳۰–۷۰ پس از کیومرث)
سیامک
۳ طهمورث ۳۰ سال
(۷۰–۱۰۰ پس از کیومرث)
هوشنگ
۴ جمشید ۷۰۰ سال
(۱۰۰–۸۰۰ پس از کیومرث)
طهمورث
۵ ضحاک ۱۰۰۰ سال
(۸۰۰–۱۸۰۰ پس از کیومرث)
مرداس
۶ فریدون ۵۰۰ سال
(۱۸۰۰–۲۳۰۰ پس از کیومرث)
آبتین
۷ منوچهر ۱۲۰ سال
(۲۳۰۰–۲۴۲۰ پس از کیومرث)
پشنگ
۸ نوذر ۷ سال
(۲۴۲۰–۲۴۲۷ پس از کیومرث)
منوچهر
۹ زَوْ ۵ سال
(۲۴۲۷–۲۴۳۲ پس از کیومرث)
طهماسپ

تبارنامه پیشدادیان[ویرایش]

گیومرث
سیامک
هوشنگ
تهمورث
جمشیدمرداسگرشاسپ
آبتینفرانکضحاکنریمان
ارنوازفریدونشهرنازمهراب کابلیسین‌دختسام
کیانوش برادر فریدونماه آفریدایرجسهیسلمتوررودابهزال
پشنگ داماد ایرجدختر ایرجپشنگ شاه تورانرستمتهمینه
منوچهرگرسیوزافراسیاباغریرثسهراب
نوذرتهماسپ برادر نوذر
توسگستهمزو
گرشاسب

یادداشت[ویرایش]

  1. از آغاز پادشاهی فریدون

پانویس[ویرایش]

  1. صفا، حماسه‌سرایی در ایران، ۳۹۶–۴۰۱.
  2. پژوهشی در اساطیر ایران، ص ۱۸۹.
  3. تاریخ ایران کمبریج، ص ۵۳۰.
  4. «دوره پیشدادیان شاهنامه». ویکی شاهنامه. دریافت‌شده در ۲۰۲۳-۰۶-۰۶.
  5. جستاری چند در فرهنگ ایران، ص ۸۵.
  6. صفا، حماسه‌سرایی در ایران، ۳۹۶–۴۰۱.
  7. صفا، حماسه‌سرایی در ایران، ۴۱۱–۴۱۲.
  8. صفا، حماسه‌سرایی در ایران، ۴۱۸.
  9. صفا، حماسه‌سرایی در ایران، ۴۲۴–۴۲۵.
  10. صفا، حماسه‌سرایی در ایران، ۴۵۱–۴۵۲.
  11. صفا، حماسه‌سرایی در ایران، ۴۶۲.
  12. صفا، حماسه‌سرایی در ایران، ۴۷۴–۴۷۵.
  13. صفا، حماسه‌سرایی در ایران، ۵۵۴–۵۵۵.
  14. صفا، حماسه‌سرایی در ایران، ۴۷۸.
  15. صفا، حماسه‌سرایی در ایران، ۴۸۰.
  16. صفا، حماسه‌سرایی در ایران، ۴۸۲.
  17. گل رنج‌های کهن؛ برگزیده مقالات دربارهٔ شاهنامه فردوسی، جلال خالقی مطلق، به کوشش علی دهباشی، انتشارات محمود افشار، با همکاری انتشارات سخن: ۱۳۹۷.
  18. آریاییان، مردم کاشی، امرد، پارس و دیگر ایرانیان، جهانشاه درخشانی، ۱۳۸۲، ص. ۶۸۹.
  19. «پایتخت فریدون». بنیاد نیشابور، فریدون جنیدی. بایگانی‌شده از اصلی در ۲۸ فوریه ۲۰۱۹. دریافت‌شده در ۱ نوامبر ۲۰۱۹.
  20. «مقاله نگاهی به تاریخ سیاسی-نظامی شهر تمیشه (از ورود اسلام تا هجوم مغولان) عنوان نشریه: مسکویه: زمستان ۱۳۸۷ - بهار ۱۳۸۸ , دوره ۳ , شماره ۱۰ ; صفحات ۱۷۵ و ۱۷۶». پایگاه مرکز اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی.[پیوند مرده]
  21. «مقاله نگاهی به تاریخ سیاسی-نظامی شهر تمیشه (از ورود اسلام تا هجوم مغولان) عنوان نشریه: مسکویه: زمستان ۱۳۸۷ - بهار ۱۳۸۸ , دوره ۳ , شماره ۱۰ ; صفحهٔ ۱۷۴». پایگاه مرکز اطلاعات علمی جهاد دانشگاهی.[پیوند مرده]
  22. کیا، صادق (۱۳۵۳). شاهنامه و مازندران. تهران چاپخانه تمدن بزرگ: انتشارات وزارت فرهنگ و هنر. ص. ۱۹.
  23. نصری اشرفی، جهانگیر (۱۳۹۹). جعفر شجاع کیوانی، ویراستار. دانشنامهٔ تبرستان و مازندران جلد سوم. نشر نی. ص. ۴۶.

منابع[ویرایش]

پیوند به بیرون[ویرایش]