حافظ: تفاوت میان نسخه‌ها

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
[نسخهٔ بررسی‌نشده][نسخهٔ بررسی‌نشده]
محتوای حذف‌شده محتوای افزوده‌شده
Mamadsadriii (بحث | مشارکت‌ها)
بدون خلاصۀ ویرایش
برچسب‌ها: ویرایش همراه ویرایش از وبگاه همراه
2 ویرایش Mamadsadriii (بحث) خنثی‌سازی شد: منبع؟. (توینکل)
برچسب: خنثی‌سازی
خط ۹: خط ۹:
|ملیت = [[ایرانی‌ها|ایرانی]]
|ملیت = [[ایرانی‌ها|ایرانی]]
|تاریخ تولد = حدود ۷۲۷ هجری قمری
|تاریخ تولد = حدود ۷۲۷ هجری قمری
حدود ۷۰۶ هجری خورشیدی
|محل تولد = [[شیراز]]
|محل تولد = [[شیراز]]
|والدین =
|والدین =
|تاریخ مرگ = ۷۹۲ هجری قمری
|تاریخ مرگ = ۷۹۲ هجری قمری
۷۶۹ هجری خورشیدی
|محل مرگ = شیراز، [[امپراتوری تیموری]]
|محل مرگ = شیراز، [[امپراتوری تیموری]]
|محل زندگی =
|محل زندگی =

نسخهٔ ‏۲۶ مهٔ ۲۰۱۹، ساعت ۱۶:۵۷

حافظ شیرازی
آرامگاه حافظ در شیراز
آرامگاه حافظ در شیراز
نام اصلی
خواجه شمس‌الدین محمد بن بهاءالدّین محمد شیرازی
زادهحدود ۷۲۷ هجری قمری
شیراز
درگذشته۷۹۲ هجری قمری
شیراز، امپراتوری تیموری
آرامگاهحافظیهٔ شیراز
لقبلِسان‌ُالْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسان‌ُالْعُرَفا و ناظِم‌ُالاُولیاء
پیشهشاعر
زمینه کاریادبیات فارسی، شعر، فلسفه و عرفان
ملیتایرانی
دورهفرمانروایی آل اینجو، مظفریان و تیموریان
سبک نوشتاریسبک عراقی
دیوان اشعاردیوان حافظ
دلیل سرشناسیغزل‌سرایی فارسی
تأثیرپذیرفته ازآیین‌های مزدیسنا، زروانی و مهرپرستی، فردوسی و خواجوی کرمانی
تأثیرگذاشته برادب فارسی و ادبیات جهان

خواجه شمس‌ُالدّینْ محمّدِ بن بهاءُالدّینْ محمّدْ حافظِ شیرازی (زادهٔ ۷۲۷ هجری قمری – درگذشتهٔ ۷۹۲ هجری قمری در شیراز)، نامدار به لِسان‌ُالْغِیْب، تَرجُمانُ الْاَسرار، لِسان‌ُالْعُرَفا و ناظِم‌ُالاُولیاء، شاعر سدهٔ هشتم هجری ایران است. بیش‌تر شعرهای او غزل هستند که به غزلیات شهرت دارند. گرایش حافظ به شیوهٔ سخن‌پردازی خواجوی کرمانی و شباهت شیوهٔ سخنش با او مشهور است. او از مهم‌ترین اثرگذاران بر شاعران پس از خود شناخته می‌شود. در سده‌های هجدهم و نوزدهم میلادی، اشعار او به زبان‌های اروپایی ترجمه شد و نام او به گونه‌ای به محافل ادبی جهان غرب نیز راه یافت. هرساله در تاریخ ۲۰ مهرماه مراسم بزرگ‌داشت حافظ در محل آرامگاه او در شیراز با حضور پژوهشگران ایرانی و خارجی برگزار می‌شود. مطابق تقویم رسمی ایران این روز روز بزرگ‌داشت حافظ نامیده شده است.

مشهور است که در سال‌های نوجوانی و آغاز جوانی، شاگرد نانوا بوده و از نسخه‌های خطی نیز رونوشت برمی‌داشته است. آگاهی‌ها دربارهٔ تحصیل و تدریس حافظ، تنها در اشاره‌های حافظ در اشعار خویش و نیز مقدمه‌ای است که محمد گلندام در نهایت اختصار نگاشته، محدود می‌شود. به‌گفتهٔ فخرالزمانی، حافظ در اوقات فراغت به مکتب‌خانه‌ای که نزدیک دکان نانوایی بوده می‌رفته و خواندن و نوشتن را در همان‌جا فراگرفته است. بنابر آنچه از «مقدمهٔ جامع دیوان» به‌دست می‌آید، حافظ و محمد گلندام هردو در مجلس درس قوام‌الدین عبدالله بن نجم‌الدین محمود شیرازی شرکت داشته‌اند. حافظ در اشعار خویش به حضورش در مدرسه، چهل سال تحصیل علم و فضل، درس صبحگاهی، و حفظ قرآن برپایهٔ قرائت‌های گوناگون نیز اشاره نموده است. تخلصش به «حافظ» و برخی عناوین داده‌شده به وی مانند «ملک القراء» مؤید این مطلب است. شهرت حافظ سبب دعوتش از سوی حاکمان سرزمین‌های دور و نزدیک شده بود. سفرش به یزد و اصفهان را می‌توان احتمال داد. در فارس‌نامهٔ ناصری از سفر حافظ به هرمز در اوایل دههٔ ۷۸۰ ه‍.ق سخن رفته است که برخی پژوهشگران آن را افسانه می‌دانند؛ اما درصورت پذیرش سفر حافظ به هند، باید سفر وی به هرمز را نیز پذیرفت. در برخی از منابع جدیدتر هم به سفر حافظ به مشهد اشاره شده که این داستان واقعیت ندارد.

حافظ در طول زندگی خود با بسیاری از سلاطین و درباریان تعامل داشت و با اهل علم و ادب و شعر هم هم‌نشینی داشت و از احوال صوفیان و درویشان زمانش هم باخبر بود اما خودش هرگز در هیچ از این گروه‌ها قرار نگرفت. کنایه‌های تلخ و تندی که در دیوانش به صوفیان فریبکار و سلاطین متظاهر به دین‌داری زده است، اثباتی بر این ادعا هستند. حافظ هیچ گناهی را سنگین‌تر از مردم‌فریبی و ریاکاری نمی‌دانست و همواره به افراد متظاهر در اشعارش می‌تاخت. مکتب حافظ رندی است و رند و رندی کلیدی‌ترین و بنیادی‌ترین اصطلاح در شعر و جهان‌بینی حافظ است؛ ازاین‌رو، شناخت رندیْ شناخت جهان‌بینی، اندیشه و هنر حافظ را نتیجه می‌دهد، به‌گونه‌ای‌که رندشناسی برابر با حافظ‌شناسی است. رندی در نگاه حافظ، نظامی روشنفکرانه و فلسفی است؛ و رند متفکر روشنفکر. انسان‌گرایی رندانه با انسان‌گرایی غربی تفاوت دارد و آن به‌خاطر پشتوانهٔ معنوی و الهی‌اش است. عشق روش رندان است، تقدیر آنان عشق ورزیدن است و رنج کشیدن در راهش. بیش از هر شخصیت دیگری که در دیوان دیده می‌شود، رندْ حامل پیام حافظ است، و نزدیک‌ترین فرد به طرح‌ریزی جهان‌بینی خود شاعر و اندیشهٔ قهرمانانه‌اش است. او با زاهد در تضاد است، روحی آزاد است که از لذات زندگی لذت می‌برد و آن را تکلیف خود در مبارزه با بی‌اعتباری در همه اشکالش می‌بیند. بنابراین رند آرمان معنوی تازه‌ای است؛ مصالحه‌ای میان انسان کامل با وضعیت انسانی. حافظ، اگر انسان کامل نیست، اما کاملاً انسان است. حافظ بیش از مبتکر بودن، شاعری به‌کمال‌رسانندهٔ سنتِ خوبِ آفریدهٔ گذشتگان بود. سبک شعر حافظ دارای سه فضای عاشقانه، عارفانه و مدحی است. اما مهم‌ترین شاخصهٔ سبک حافظ، عدم ارتباط و به‌عبارتی پریشانی و پراکندگی موضوع و استقلال ابیات است که همچنان مورد بحث حافظ‌پژوهان است. حافظ با دگرگونی‌های پی‌درپی در صور خیال و بن‌مایه‌ها سبب ایجاد این توهم می‌شود که موضوع شعر نیز تغییر می‌کند، درحالی‌که شاید چنین نباشد. ازاین‌رو، برای تحلیل درست غزل حافظ باید مرز ظریف میان موضوع بیان‌شده و روش‌های گوناگونِ بیان آن موضوع را در نظر داشت.

در اثرپذیری حافظ از قرآن تردیدی نیست. در حوزهٔ صورت یا ساختار، مهم‌ترین ویژگی شعر حافظ یعنی استقلال ابیات، بیش از هر چیز اثرپذیرفته از سُوَر و آیات قرآن است. این ویژگیْ انقلاب حافظ در غزل است. حافظ چنانکه قرآن در یک سوره به بسیاری از موضوعات و مفاهیم می‌پردازد، در یک غزل چندبیتی، گستره‌ای وسیع از حکمت و معنا را می‌گنجاند. در قلمرو معنا، حافظ در جایگاه شاعری اندیشمند که شعرش نمایندهٔ جهان‌بینی‌اش است، فرهنگ باستانی و فرهنگ اسلامی ایران را با دین، کلام، فلسفه و عرفان پیوند داد و در شعر خویش متبلور ساخت. او عناصر بنیاد جهان‌بینی رندیِ خویش را وامدار فردوسی، خیام، سنایی، عراقی، عطار و مولوی است و از این راه نظامی مستقل به‌نام نظام رندی بنیاد کرد. به‌گزارش خرمشاهی حافظ از ۲۵ شاعر اثر پذیرفته است. این اثرپذیری‌ها هم جنبه‌های لفظی و هم جنبه‌های محتوایی را دربرمی‌گیرد. افزون بر تسلط حافظ بر ادب فارسی، شواهدی نیز نشان‌دهندهٔ آگاهی قابل توجه وی از زبان و ادب عربی است. سبک بنیان‌گذاردهٔ حافظ هم در مضمون و هم در محتوا، افزون بر شاعران روزگاران پس از او، بر شاعران دوران خودش نیز اثر گذاشت. آوازهٔ شعر حافظ در زمان زندگی‌اش، به سرزمین‌های دیگر مانند شبه‌قارهٔ هند رسید و شاعران آن سرزمین‌ها تلاش کردند تا ویژگی‌های شعرش را به‌کار برند و به‌مانند حافظ مضامین عاشقانه و عارفانه را به‌هم پیوند دهند و از صنایع ادبی به‌روش حافظ بهره گیرند. در حوزهٔ زبان عربی، پس از خیام، حافظ بیشترین اثرگذاری را داشته است. ابراهیم امین شواربی، طه حسین، محمد فراتی، صلاح صاوی و محمدعلی شمس‌الدین از کسانی هستند که در این زمینه دست به نگارش آثاری زده‌اند.

زمینهٔ تاریخی

آرامگاه حافظ در شیراز

در سده‌های هفتم و هشتم هجری، به‌دنبال حملهٔ مغول، درگیری‌های ایلخانان، آلِ مُظَفَّر و تیموریان، سرزمین ایران شاهد دگرگونی‌هایی در زمینهٔ نظام اجتماعی و فرهنگی بود. عدم ثبات و بی‌خاستگاهْ بودنِ حکومت‌ها، سبب فشارِ حکومتی بر مردم می‌شد. در آشوب و آشفتگی، حکومتی به قدرت می‌رسید و چندی با روش و هنجار و سیاستِ اجتماعی و فرهنگیِ ویژهٔ خود حُکم می‌راند و سپس جای به دیگری می‌داد. این جابه‌جایی‌ها قهراً بر روشِ اندیشه و الگوی رفتاریِ طبقات اجتماعیِ سرزمین فارس و رسوم و سنت‌های مردمانش اثر منفی می‌گذاشت و معیارها و ارزش‌های اخلاقیِ جامعه را متزلزل می‌نمود.[۱] پس از مرگ ابوسعید بهادرخان در سال ۷۳۶ ه‍.ق، سرزمین‌های تحتِ حکومتِ ایلخانان تجزیه شد و در گوشه‌وکنار گروهی از سردارانِ قدرتمندِ ابوسعید، دعویِ استقلال نمودند و اینچنین، حکومت‌های آل جَلایِر، چوپانیان، آل مظفر، آل اینجو، طُغاتیموریان، سَربِداران و دیگران پدید آمدند و حکومت‌های سَلْغُریان، مُلوکِ شَبانکارهٔ فارس، اتابکان یزد و لرستان، قَراخِتاییان کرمان، آل کَرْتِ هرات و ملوک طبرستان و رویان با پذیرش ایلی در نواحی گوناگون ادامه یافت. اتابکانِ سلغریِ فارس در صلح با محمد خوارزمشاه، موفق به انجام اصلاحاتی اجتماعی شدند و فارس را از ویرانی در امان داشتند و اینچنین شیراز مرکزِ ادبی و علمیِ روزگارِ مغول شد.[۲] در دورهٔ سلغریان، شیراز دیگربار پایتختِ ایالتی شد و آبادانیِ بسیار در آنجا صورت گرفت. پس از دوره‌ای از دشمنیِ ویرانگر میانِ سلسله‌ها و قحطی در اواخر سدهٔ ششم هجری، اتابک سعد بن زنگی، پنجمین حاکم سلغریان فارس، با حکومتی عادلانه، مالیات‌های پایین و حمایت از هنر و کشاورزی، برخی موفقیت‌ها به‌دست آورد.[۳]

پایان کارِ آل اینجو به‌دست آل مظفر و مرگِ شیخ ابواسحاق، سبب اندوه نویسندگان و شاعرانی چون عبید زاکانی و حافظ شد. عبید برای وی مرثیه‌ای سرود و حافظ در سروده‌هایش از روزگار پر شور و نشاط شیخ ابواسحاق می‌گفت. اما پس از سقوط اینجویان و روی کار آمدنِ مبارزالدین محمد از آل مظفر، دورانِ خوشِ شیراز و شاعرانش پایان یافت و مُحتَسِبان بر اوضاع اجتماعی و مردمی شهر تسلط یافتند. این وضع دوامی نیافت و سرانجام شاه شجاع، فرزند مبارزالدین، بر پدر شورید و او را دستگیر ساخت و به زندان انداخت. روزگارِ طولانیِ حکومت شاه شجاع، با آزادی و تساهل و تسامح گذشت، اما بااین‌حال نگرانی از عدم ثبات جریان داشت. این نگرانی به‌خاطر درگیری‌های شاه شجاع با برادرانش بود که سبب شد برای مدت سه سال حکومتِ شیراز از دست شاه شجاع بیرون شود. پایان کار مظفریان با یورشِ تیمور رقم خورد که ایران را تحت سیطرهٔ خویش درآورد.[۴]

زبان و ادب فارسی در روزگار حافظ

آنه‌ماری شیمل می‌گوید حدود سال ۷۵۰ ه‍.ق در شیراز و دیگر شهرهای ایران شاعران کم‌شمار نبودند و به‌باور ادوارد بِراوْن، سدهٔ هشتم هجری، پربارترینِ روزگارِ ادبیِ ایران بوده که تحت حمایتِ شماری از حکومت‌های کوچک قرار داشته که سعی در رقابت برای پشتیبانی از شاعران و نویسندگان داشتند. سلمان ساوجی، شاعرِ ستایندهٔ جلایریان در بغداد و تبریز، به مهارت در کاربرد ایهام در قصیده‌های مصنوع شهرت داشت. کمال‌الدین خواجوی کرمانی که در شیراز اقامت گزیده بود، در همانجا درگذشت. شباهت میان شعر او و حافظ مورد توجه است. افزون بر دیوان غزلیاتش، خمسه‌ای با درون‌مایهٔ عرفانی دارد و یکی از آن‌ها، همای و همایون است. کمال خُجَندی مُفَسِّرِ نظریهٔ وحدت وجود بود و ظاهراً با حافظ مراوده داشت. حتی در شیراز شعر عمادالدین فقیه کرمانی مطرح بود. او بزرگ‌ترین مدح‌کنندهٔ مظفریان و نویسنده‌ای غنایی و سرایندهٔ پنج مثنوی عرفانی بود. ظاهراً میان او و حافظ ارتباطی نبوده است. او ادامه می‌دهد در روزگار حافظ، دورهٔ زُهدِ ابن خفیف، تجربه‌های عرفانی روزبِهان بَقْلی و دوران سعدی پایان یافته و روش مذهبیِ متکلم اَشعَری، عَضُدُالدّین ایجی رخ نموده بود. اثر او به‌نام مَواقف، از کتاب‌های مرجع و معیار شد و متکلمانِ پس از او، بر آن شرح‌هایی نوشتند.[۵]

به‌گفتهٔ ذبیح‌الله صفا، روش استادان قدیم شعر فارسی در سده‌های هفتم و هشتم هجری هنوز کنار گذاشته نشده بود و با آنکه حکومت‌های بزرگ خوارزمشاهیان و غوریان سقوط کرده بودند، اما اثری بزرگ در شعر درباری ایران نگذاشت و افزون بر این‌ها، حکومت‌های کوچک نیز خود را پشتیبان علم و فرهنگ و هنر نگاه می‌داشتند. بااین‌همه، به‌خاطر غیرفارسی‌زبان بودنِ حکومت اصلی و مرکزی ایران، تا اندازه‌ای رویکردِ درباری شعرِ فارسی رنگ باخت و ادب فارسی بیشتر دارای بُعدی عمومی شد. با کمرنگ شدن شعر درباری، شعر ذوقی و عارفانه رواج بیشتری پیدا کرد. صفا در ادامه می‌گوید اما با وجود این رنگ باختن شعر درباری، قصیده و شعرِ مدح‌گونه از بین نرفت و در این دوران، شاعران قصیده‌سرایِ مدح‌گویی چون اَثیرُالدّین اومانی، بَدرِ جاجَرمی، مَجد هَمگَر، رُکنِ صایِن، ابن یمین، سلمان ساوُجی و برخی دیگر سربرآوردند و البته کسانی چون سِیف‌ُالدّین فَرْغانی با وجود مهارت در قصیده، زبان به مدح نگشودند. از سوی دیگر، با افول قصیده در سده‌های هفتم و هشتم هجری، غزل راهِ اوج می‌پیمود و در اواخر سدهٔ ششم هجری با آنکه قصیده همچنان در کانون توجه بود، اما در کمتر دیوانی از آن دوران می‌توان ردِّ پایی از غزل مشاهده نکرد. در آغاز سدهٔ هفتم هجری، دو نوع غزل عاشقانه و غزل عارفانه دیده می‌شود که اگرچه غزل عارفانه هنوز زیر سایهٔ غزل عاشقانه بود، اما نشان از آینده‌ای مستقل داشت. در آغاز سدهٔ هفتم و در غزل‌های کمال‌الدین اسماعیل این پیوند کمابیش دیده می‌شود و غزلِ عارفانهٔ این دوران در شعر عطار به‌کمال رخ می‌نماید. پس از آن در غزل سعدی، غزل عاشقانه به نهایت کمال خویش رسید و هم‌زمان نیز غزل عارفانه به‌دنبال شیوهٔ عطار رشد یافت و در شعر شاعرانی چون فخرالدین عراقی و مولوی به اوج خود رسید. سیف فرغانی نیز در این دوران غزل‌هایی عارفانه سرود که برخی در پاسخ غزل‌های شاعر هم‌روزگارش، سعدی است. با آنکه در بیشتر سدهٔ هفتم هجری، روند غزل عاشقانه و عارفانه جدا می‌نمود، اما اثری که شاعرانِ بزرگِ غزل‌سرای سدهٔ هفتم هجری مانند سعدی، مولوی و عراقی بر غزل گذاشتند، سبب درهم‌آمیختن دو غزل عاشقانه و عارفانه شد و روشی تازه در غزل پدیدار شد. در این روش، میان اندیشهٔ عارفانه و حکمت و وَعظ با زبانِ لطیفِ شعرِ تغزلی و دقت شاعرانش در به‌کاربردن الفاظ مناسب پیوند برقرار شد و مجالی را فراهم کرد تا با بهره از تعبیرات و ترکیبات عاشقانهٔ پیشین، اندیشه‌های متعالیِ خویش را بیان کنند و این پیوند در غزل شاعرانی چون خسرو دهلوی، اوحَدی، خواجو، عماد، کمال خجندی، سیف فرغانی و حافظ نمود یافت و البته در شعر حافظ به اوج کمال خویش رسید.[۶]

داستان‌های زندگی

آرامگاه حافظ در شیراز

باآن‌که حافظ شاعری مشهور و شناخته‌شده در روزگار خویش بوده، اما شرح احوال و زندگی‌اش به‌طور عجیبی مجهول و پنهان است و نویسندگان هم‌عصر او یا کاتبان دیوانش، دراین‌باره اطلاعاتی را بازگو نکرده و تنها ذکر نام و تخلص و برخی اشعار را کافی دانسته‌اند.[۷] جنبه‌های کمی از زندگی و نویسندگی حافظ — و به‌ویژه از ۱۹۳۰ تا ۱۹۵۵ م، مباحثه‌های علمی قوی در مورد موضوعات تفسیر و حقیقت — وجود دارد که به آنها پرداخته نشده است. او نه تنها در ایران بلکه در سراسر شرق و غرب به‌عنوان سراینده مسلم برخی از باشکوه‌ترین، فنی‌ترین و نفیس‌ترین سروده‌های جهان شناخته می‌شود، بی شک این مشکلات همچنان حل نشدنی هستند و در نهایت ممکن است برخی از آن‌ها به سختی قابل حل باشند. به‌جز چارچوب کلی تاریخی، برای مدت طولانی حقایق احتمالی زندگی حافظ به‌طور عمده از پیشگفتارهای شرح‌حال‌گونه، منابع رسمی تذکره‌ها مانند دولتشاه یا منابع غیررسمی نویسندگانی مانند میرخواند و نوه او گرفته شده است. البته بیشتر این مواد خبری مشکوک یا افسانه‌ای به‌نظر می‌رسند؛ اما اکثر آن‌ها با ماهیت خود سخت در تضاد هستند و در یک یا دو مورد پژوهش (به‌عنوان نمونه در ملاقات ادعایی با تیمور در سال ۷۸۹ ه‍.ق/۱۳۸۷ م) تنها تمایل دارند آن حکایت‌ها را تقویت کنند — و اگر به طور کامل تایید نشده باشد — افسانه بپندارند.[۸] آگاهی‌های ارائه‌شده در مقدمهٔ محمد گلندام — دوست و جامع دیوان حافظ — کهن‌ترین و مهم‌ترین منبع دربارهٔ زندگی حافظ است.[۹]

شرح‌حال‌های مفید و آموزنده شاعران ایرانی بسیار نادر است، و در این اواخر بعید به‌نظر می‌رسد که هرگونه مطلب جدید قابل‌توجه مشخصاً در گونهٔ زندگی‌نامه‌ای دربارهٔ حافظ به‌دست آید. به‌تازگی تحلیل اشعار براساس شواهد جدید زندگی‌نامه‌ای یا برخی مواد خبری که قبلاً به‌دست آمده‌اند، رواج یافته است — هرچند روشی جدید نیست. آخرین، جامع‌ترین و دقیق‌ترین این‌گونه کارها، توسط قاسم غنی و روژه لسکو انجام شده است؛ اما قدری بعید است که اثر به‌دست‌آمده به تلاش سترگی بینجامد. در بهترین حالت، در حال حاضر به‌طور قانع‌کننده‌ای ثابت شده‌است که دیوان رابطه مستقیم‌تری با محیط پیرامونش دارد نسبت به آنچه که در دیدگاه سنتی پنداشته می‌شود. چنین روش‌هایی همیشه خطر خود را دارند، به‌ویژه در جایی که اطلاعات اولیه زندگی‌اش بسیار ناچیز باشد؛ در مورد حافظ، این مسئله به‌دلیل عدم وجود یک متن صحیح معتبر تشدید می‌شود. با این حال، هنوز تمام این موارد به‌نظر مناسب می‌رسد که نکات اصلی زندگی را در فرمی کم‌وبیش سنتی ارائه می‌دهد.[۱۰]

در روزگار نو

تولد

سال تولد حافظ روشن نیست و تنها برپایهٔ نشانه‌ها و قرائن حدود آن را می‌توان در سال‌های ۷۲۰ تا ۷۲۵ ه‍.ق تخمین زد.[۱۱] براین‌اساس، گزارش فخرالزمانی سن حافظ درهنگام مرگ را ۶۵ سال ذکر می‌کند که سال تولد را ۷۲۷ ه‍.ق به‌دست می‌دهد؛[۱۲][۱۳] اما این گزارش درست نیست. چراکه اگر منظور حافظ از «مجلس سلطان غیاث‌الدین» در غزل «ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود...»، جشن نوروز در روزگار غیاث‌الدین کیخسرو اینجو درنظر گرفته‌شود، و با توجه به این‌که دوران حکومت او تنها سه سال برقرار بوده، این غزل باید در همین دوره سروده شده‌باشد. ازسوی‌دیگر، توجه به مضمون غزل، نشان‌دهندهٔ شوروشوق جوانی شاعر است و بر همین اساس می‌توان پنداشت که در آن روزگار، حدود دههٔ سوم از عمر بوده و اگر ۲۵ سال برای او درنظر گرفته‌شود، سال تولد او حدود ۷۱۳ ه‍.ق به‌دست می‌آید. از سوی دیگر، جلال‌الدین فریدون عکاشه نیز در همین دوران ربیعه‌ای در مدح غیاث‌الدین کیخسرو دارد. این احتمال است که کیخسرو در بهاری از دورهٔ دو تا سه سالهٔ حکومتش، جشنی بزرگ برپا کرده باشد که حافظ و عکاشه به آن اشاره نموده‌اند. از سوم سوی، حافظ قطعه‌ای با مطلع «خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا/ ای جلال تو به انواع هنر ارزانی» خطاب به جلال‌الدین مسعودشاه اینجو — برادر غیاث‌الدین کیخسرو — سروده که ظاهراً مناسبتش فتح دوبارهٔ شیراز به‌دست وی بوده است. او در این قطعه به اندوختهٔ سه سالهٔ خویش در دورهٔ حکومت و وزارت مسعودشاه و غارت آن اشاره می‌کند که بر اساس آن، این ابیات پس از استیلای دوبارهٔ مسعودشاه بر شیراز در سال ۷۴۰ ه‍.ق سروده شده‌اند.[۱۴][یادداشت ۱] به‌باور قاسم غنی، این قطعه در فاصلهٔ ۲۵ تا ۳۰ سالگی حافظ سروده شده است که همچنان سال تولد وی را حدود میانهٔ دههٔ دوم سدهٔ هشتم هجری می‌نمایاند. مجتبایی با توجه به شواهد، سن حافظ را در این هنگام ۲۰ سال بیان کرده که سال تولدش را ۷۲۰ ه‍.ق نشان می‌دهد.[۱۵]

نام و نشان

گاه‌شمار زندگی
میان ۷۲۰–۷۲۵
  • تولد
۷۳۶
۷۳۶–۷۳۸
۷۳۸–۷۴۰
۷۳۸–۷۴۳
  • نزاع میان جلال‌الدین مسعودشاه و برادرش غیاث‌الدین کیخسرو و سپس پیر حسین چوپانی و تصرف مداوم شیراز از سوی آنان
۷۳۸
  • چیرگی مسعودشاه بر غیاث‌الدین کیخسرو
۷۴۰
  • تصرف کوتاه‌مدت شیراز به‌دست پیر حسین چوپانی و سپس عقب‌نشینی به‌خاطر شورش مردم
  • تصرف مال اندوختهٔ حافظ از سوی یاران پیر حسین
۷۴۰
  • استیلای دوبارهٔ مسعودشاه بر شیراز
۷۵۴
۷۵۸
۷۵۹
۷۶۵
  • پایان دورهٔ نخست حکومت شاه شجاع
۷۶۸–۷۷۸
  • دوران بی‌مهری شاه شجاع نسبت به حافظ
۷۸۶
۷۸۹
۷۹۲
  • درگذشت

نام حافظ، «محمّد» است اما براساس منابع نزدیک به روزگار او، نام و لقب «شَمس‌ُالدّین» و تخلص «حافظ»، تنها عنوان‌هایی است که در زمان حیاتش به آن‌ها خوانده می‌شده‌است؛ و لقب‌ها و عنوان‌هایی مانند «خواجه»، «لِسان‌ُالْغِیب»، «تَرجُمانُ الاَسرار»، «مَخزَنُ الْمَعارِفُ السُّبحانیّه»، «مَعدِنُ اللَّطائِفُ الرُّوحانیّه»، «عُمدَةُالْعارفین»، «قُدوَةُالسّالِکین»، «سلطانُ الشُّعراء»، نسبت «شیرازی» و بسیاری دیگر پس از مرگ به او داده شده‌است.[۱۶] محمّد گُلَندام، از او با عنوان‌های «مولانَا الاَعظَم»، «اَلْمرحومُ الشَّهید»، «مَفخَرُ الْعُلَما»، «اُستادُ نَحاریرُ الاُدَبا»، «شمسُ الْمِلَّةِ و الدّین» یاد می‌کند.[۱۷] برخی پژوهشگران عنوان «خواجه» را به‌خاطر آن دانسته‌اند که او مدتی به امور دولتی و دیوانی اشتغال داشته‌است. این درحالی‌است که پیش از او برخی ادیبان، شاعران و عارفان به این عنوان خوانده شده‌اند. نامدارترین لقب او «لسان‌الغیب» است که به‌ظاهر نخستین بار در نفحات الانس جامی آمده‌است. پس از آن، در آثار برخی از دیگر نویسندگان مانند تذکرةالشعرای دولتشاه — که صد سال پس از حافظ نوشته شده — این لقب ذکر شده‌است. در نسخه‌ای از دیوان حافظ نیز — که تحت‌نظر ابوالفتح میرزا فرزند سلطان حسین بایقرا، و با مقدمه و خوشنویسی عبدالله مروارید تصحیح و تنقیح شده — این عنوان برای خود دیوان استفاده شده‌است.[۱۸]

نظرات دربارهٔ تبار و نیاکان حافظ گوناگون است. انصاری کازرونی اصالت خاندان حافظ را به عراق عجم رسانده و اهلیتش را رودآور همدان دانسته است و خود حافظ را زاده و پروردهٔ محلهٔ شیادان شیراز معرفی کرده است.[۱۹] اما نزدیک به نیم‌سده پس از انصاری، فخرالزمانی قزوینی نیاکان حافظ را اهل کوپای اصفهان دانسته و گزارش کرده که در روزگار اتابکان فارس به شیراز مهاجرت نموده است. مادرش نیز از کازرون بوده و در شیراز سکونت داشته است.[۲۰][۲۱][۲۲] لقب جدّ حافظ را «غیاث‌الدین» و لقب پدرش را «بهاءالدین» و یا «کمال‌الدین» یاد کرده‌اند. زرین‌کوب معتقد است که تمامی اطلاعات دربارهٔ پدر و خانوادهٔ حافظ، مبنی بر افسانه‌هاست و حتی وجود روایات مختلف دربارهٔ اصالت پدر حافظ، به این دلیل است که ساکنان شهرهای مختلف سعی‌داشته‌اند از طریق انتصاب حافظ به شهرشان، کسب اعتبار کنند.[۲۳] فخرالزمانی نیز داستانی از والدین و خردسالی حافظ بیان می‌کند که مورد تأیید هیچ منبع موجود دیگری نیست.[۲۴] او می‌گوید پدر حافظ بازرگانی ثروتمند بوده که با همسر کازرونی و فرزندانش در شیراز و در محل دروازهٔ کازرون زندگی می‌کرده است و پس از مرگش شیرازهٔ خانواده از هم می‌گسلد. هریک از دو پسر بزرگ‌تر به جایی هجرت می‌کنند و شمس‌الدین کوچک با مادر در شیراز می‌ماند و روزگار را با تهی‌دستی می‌گذرانند.[۲۵][۲۶][۲۷] مادرش به‌ناچار وی را برای تربیت به فردی می‌سپارد، اما شمس‌الدین می‌گریزد و در نانوایی به شاگردی می‌پردازد.[۲۸] در نزدیکی نانوایی مکتب‌خانه‌ای بوده که سبب ترغیب شمس‌الدین به تحصیل می‌شود. او بخشی از درآمدش را برای این کار پرداخت تا مدتی بعد خواندن قرآن و نوشتن فراگرفت. سجادی می‌گوید گفته‌های فخرالزمانی دربارهٔ شمس‌الدین و دلبستگی‌اش به شاعری و احوال متغیر و گوشی‌نشینی‌اش در آستانهٔ باباکوهی و دیدن علی بن ابی‌طالب به بشارت سرآمدی فصاحت سخن در خواب، بسیار به افسانه‌هایی شبیه است که دربارهٔ دیگر شاعران نیز آورده‌اند؛ اما اینکه پدر شمس‌الدین را سه پسر بوده، احتمال درستی هست.[۲۹] ویکنز می‌گوید تردیدی نیست که در جوانی حق استفاده از عنوان «حافظ» را به‌دست آورد که تخلصش شد.[۳۰] حافظ در قطعه‌ای از یکی از برادرانش به نام «عادل» یا «خلیل عادل» و درگذشتش در پنجاه و نُه سالگی یاد می‌کند. در قطعه‌ای دیگر که در برخی نسخه‌های معتبر موجود است، اشاره به برادر دیگری دارد که در جوانی از دنیا می‌رود.[۳۱][۳۲] از آن‌جایی که اشعار حافظ غالباً کنایه‌آمیز و پرابهام است، معمولاً نمی‌توان برداشت و تحلیل قطعی‌ای از آن‌ها داشت؛ با این‌حال از برخی سروده‌های او نکاتی است که اشارات مستقیمی به وضعیت زن و زندگی و بچه‌هایش دارد. از این اشارات می‌توان دریافت که همسر او، که نامش در افسانه‌هایی «شاخ نبات» گفته شده،[۳۳] در نیمه‌های عمر درگذشته و یکی از فرزندان او در کودکی و دیگری در جوانی فوت کرده.[۳۴]

پرورش و بالندگی

زندگی حافظ در قرن هشتم و در شیراز سپری شد.[۳۵] اشعار حافظ شواهد فراوانی از آشنایی‌اش با زبان عربی، علوم اسلامی و ادبیات فارسی به همراه دارد. مشهور است که در سال‌های نوجوانی و آغاز جوانی، شاگرد نانوا بوده و از نسخه‌های خطی نیز رونوشت برمی‌داشته است. اما به‌ویژه با اهدای برخی اشعار ویژه به قوام‌الدین حسن (د. ۷۵۴ ه‍.ق) زمانی که وزیر شاه ابواسحاق اینجو بود، پیش از سی سالگی نخستین گام‌های شاعرانه‌اش را به‌عنوان مدیحه‌سرا برداشت. قطعه‌ای معروف از دیگر شخصیت‌های برجستهٔ شیراز در این دوره، از جمله خود حاکم، یاد می‌کند حافظ پیش از بیست سالگی‌اش و پس از فروپاشی حکومت ایلخانی، در دورهٔ تحولات سلسله‌ای در شیراز و اطراف آن زندگی می‌کرد. مرحلهٔ دوم در زندگی شاعر در سال ۷۵۴ ه‍.ق با تصرف شیراز پس از یک مبارزه طولانی بین سلسله‌های اینجو و مظفری توسط مبارزالدین محمد آغاز می‌شود. وی پیش از عزل و کورشدن توسط پسرش جلال‌الدین شاه شجاع، به مدت پنج سال حکومت کرد. این سال‌ها ظاهراً دوره‌ای از سختگیری سنی بر حافظ و همشهریانش بود؛ اما به نظر می‌رسد که شاعر با بیان برخی از موفقیت‌ها دربارهٔ خودش، به وزیر مبارزالدین، برهان‌الدین فتح‌الله سفارش کرده‌است.[۳۶]

دوران حکومت طولانی شاه شجاع، با وجود حل نشدن کشمکش‌های سیاسی و اگرچه دوره‌ای از کامیابی و موفقیت پیوسته برای حافظ نیست، اما مصادف با مرحلهٔ بلوغ هنری وی است. در طول این سال‌ها بود که شهرت او در سراسر ایران و همچنین به سمت سرزمین‌های عرب‌زبان و شرق به سوی هند گسترش یافت؛ با این حال، به نظر می‌رسد که او دعوت را برای حضور در دربارهای دور رد کرده‌است. سلسله مظفری به دست تیمور رسماً در سال ۷۸۹ ه‍.ق و در سال‌های پایانی زندگی حافظ به پایان رسید، با وجود نمایندگان گذرای آن مانند شاه شجاع‌الدین منصور، به نظر می‌رسد شاعر به‌طور پراکنده به پایان اشاره می‌کند.[۳۷]

تحصیل و تدریس

آگاهی‌ها در این‌باره تنها در اشاره‌های حافظ در اشعار خویش و نیز مقدمه‌ای است که محمد گلندام در نهایت اختصار نگاشته، محدود می‌شود.[۳۸] به گفتهٔ فخرالزمانی، حافظ در اوقات فراغت به مکتب‌خانه‌ای که نزدیک دکان نانوایی بوده می‌رفته و خواندن و نوشتن را در همان‌جا فراگرفته است.[۳۹] از این معلوم می‌شود که حافظ در تمام علوم شرعی و رسمی آن زمان صاحب‌نظر و دارای تحصیلات بوده است. حتی خودش نیز اشاره کرده است که هر صبح مجلس درس قرآن داشته است.[۴۰] بنابر آنچه از «مقدمهٔ جامع دیوان» به‌دست می‌آید، حافظ و محمد گلندام هردو در مجلس درس قوام‌الدین عبدالله بن نجم‌الدین محمود شیرازی شرکت داشته‌اند. در نسخه‌ای از «مقدمهٔ جامع دیوان» علت نپرداختن حافظ به جمع‌آوری اشعار خویش، «محافظت درس قرآن و ملازمت بر تقوا و احسان و بحث کشاف و مفتاح و مطالعهٔ مطالع و مصباح» آمده است.[۴۱][یادداشت ۲] با توجه به این عبارت، حافظ بر کشاف حاشیه‌ای نوشته، اما از بیت «به خواه دفتر اشعار و راه صحرا گیر/ چه وقت مدرسه و بحث کشف کشاف است» چنین تعبیر می‌شود که حافظ، کشاف و یکی از حواشی‌اش به‌نام کشف الکشاف اثر سراج‌الدین فارسی قزوینی را مطالعه و بحث می‌کرده است.[۴۲] بنابر مقدمهٔ مذکور، حواشی سراج‌الدین بر کشف الکشاف برپایهٔ آموخته‌ها از مجلس درس قوام‌الدین بوده و ظاهراً حافظ یک دوره بعد از سراج‌الدین، شاگردی قوام‌الدین شیرازی را نموده است. دیگر کتاب‌هایی که بنابر آن مقدمه خوانده، روشن نیست، اما برخی پژوهشگران احتمال داده‌اند منظور از مطالع، مطالع الانوار من مطالع الانظار قاضی بیضاوی یا شرح مطالع قطب‌الدین رازی در منطق و نیز مقصود از مفتاح، مفتاح العلوم سکاکی در موضوع معانی و بیان و مراد از مصباح کتاب ناصر بن عبدالسید مطرزی بوده باشد. افزون بر این‌ها، حافظ در اشعار خویش به حضورش در مدرسه، چهل سال تحصیل علم و فضل، درس صبحگاهی، و حفظ قرآن برپایهٔ قرائت‌های گوناگون نیز اشاره نموده است. تخلصش به «حافظ» و برخی عناوین داده‌شده به وی مانند «ملک القراء» مؤید این مطلب است. توصیف وی از زبان محمد گلندام نیز به القابی مانند «مفخر العلماء، استاد نحاریر الادباء» و نیز برخی اصطلاحات و تعابیر در اشعار حافظ نشان‌دهندهٔ تسلط وی بر قرآن، تفسیر، فنون ادبی و نحو عربی، آشنایی با علوم حکمی و موسیقی و شناخت دستگاه‌ها و پرده‌های موسیقی است.[۴۳]

رضاقلی خان هدایت در مجمع الفصحاء از تدریس حافظ در مدرسهٔ استادش، قوام‌الدین شیرازی، خبر داده اما مشخص نیست این مطلب را از چه منبعی آورده است، بااین‌حال، گزارش هدایت دربارهٔ انتساب تفسیری از قرآن به حافظ قابل توجه است، آنچنانکه در نسخه‌ای از مقدمهٔ دیوان، گزارش «تحشیهٔ کشاف» از سوی حافظ آمده است.[۴۴] دیگر آن‌که حضور حافظ در مجلس درس میر سید شریف جرجانی به‌خاطر اختلاف سنی بسیار میان‌شان بسیار بعید است.[۴۵][۴۶] از سویی دیگر، با وجود خوشامد صوفیان از شعر حافظ، اما روشن نیست که نسبت به پیری ابراز ارادت کرده یا خویش را به آنان نسبت داده باشد. نیز در القاب حافظ وصفی که نشان‌دهندهٔ درجات عرفانی‌اش یا حضورش در سلسلهٔ عارفان و صوفیان باشد به‌چشم نمی‌خورد.[۴۷] در گزارشی دیگر از یکی از نسخه‌های مقدمهٔ جامع دیوان، مدتی «شغل تعلیم سلطان» را برعهده داشته است.[۴۸][۴۹] این عبارت در قدیمی‌ترین و صحیح‌ترین نسخه‌های چاپ قزوینی و غنی نبوده و ازاین‌رو آن را نپذیرفته‌اند، اما بی‌اهمیت نیز نشمرده‌اند. حتی با فرض درستی این عبارت، منظور از سلطان روشن نیست؛ اما نکتهٔ جالب آن است که شاه شجاع مظفری در نوجوانی نزد استادان نامدار دانش‌اندوزی کرده و اهل شعر و علم و ادب بوده، قرآن را حفظ داشته و کشاف می‌خوانده و خود نیز نسخه‌ای از آن را کتابت کرده و آن را تقریر می‌کرده است، ازاین‌رو این احتمال است که وی نزد حافظ — که در کشاف مباحثه داشته و از نامداران قراء بوده — تعلیم دیده است. هرچند درصورت درستی شغل تعلیم سلطان، این شغل غیر از شغل دولتی یا دیوانی است که حافظ به استناد برخی ابیات، مدتی به آن مشغول بوده است. نیز با توجه به بیت «در سه سال آنچه بیندوختم از شاه و وزیر/ همه بربود به یک دم فلک چوگانی» در قطعهٔ «خسروا دادگرا شیردلا بحرکفا/ ...» می‌توان برداشت کرد که حافظ در فاصلهٔ سال‌های ۷۳۸ تا اواخر ۷۴۰ ه‍.ق و در مدت حکومت جلال‌الدین مسعودشاه اینجو بر شیراز، این شغل را داشته و مالی اندوخته بوده که توسط عوامل پیرحسین چوپانی پس از چیرگی بر شیراز ستانده شده است. نیز بیت «رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید/ وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید» می‌تواند برساند که حافظ وظیفه‌ای گرفته است.[۵۰]

به‌طور کلی اعتقاد بر این است که حافظ به مدت ده سال از ۷۶۸ تا ۷۷۸ ه‍.ق مورد بی‌توجهی شاه شجاع بوده و گفته می‌شود که یکی دو سال را در اصفهان و یزد گذرانده است. دلایل چنین تنزلی هرگز به‌طور کامل توضیح داده نشده است، هرچند به‌طور سنتی مربوط به عقاید و رفتار باده‌گسارنمایانهٔ حافظ است. هرچند از آن پس، از دوره‌ای تا دوره‌ای، از شاه و از وزیران مانند جلال‌الدین تورانشاه بهره‌مند شد، اما به نظر می‌رسد که هرگز به‌طور کامل مقام سابق خود را به‌دست نیاورده است. بااین‌حال، باید به خاطر داشت که هنوز هیچ قطعیت واقعی در مورد آنچه که در واقع نشان داده می‌شود وجود ندارد: قطعاً به فقر در طول زندگی شاعر — چه به‌عنوان شکایت، یا صنعتی ادبی در نظر گرفته شود — اشاره می‌شود و هیچ اشاره‌ای جدی وجود ندارد که او به‌عنوان «شاعر درباری» پاداش داده شود. گفته می‌شود زمانی استاد تفسیر قرآن در مدرسه شیراز بوده است، اما مشخص نیست که کدام یک از حامیان او می‌توانسته این ترفیع را برای او به ارمغان آورده و هیچ سابقه‌ای از دوره تصدی‌اش نداشته باشد.[۵۱]

خانواده

درصورت درستی گزارشی از محمدقاسم فرشته که سفر حافظ به هندوستان را می‌آورد، چنین برداشت می‌شود که حافظ خواهر و خواهرزادگانی داشته است. تنها منبع دربارهٔ همسر و فرزندان خودش نیز اشعار اوست؛ اما کیفیت شعر حافظ چنان است که می‌توان اشعارش در این‌باره را به گونه‌های دیگر نیز تفسیر کرد. به‌عنوان نمونه، در بیت «مرا در خانه سروی هست کاندر سایهٔ قدش/ فراغ از سرو بستانی و شمشاد چمن دارم» تنها به‌گمان می‌توان آن را دربارهٔ همسر حافظ دانست و نیز در غزل «آن یار کزو خانهٔ ما جای پری بود/ سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود// ... از چنگ منش اختر بدمهر بدر برد/ آری چه کنم دولت دور قمری بود» سخن از مرگ همسر باشد. اما اشعار حافظ دربارهٔ فرزندانش کمی واضح‌تر است. به‌عنوان نمونه، قطعهٔ «دلا دیدی که آن فرزانه فرزند/ چه دید اندر خم این طاق رنگین»، غزل «بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد/ باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد» و احتمالاً قطعهٔ «آن میوهٔ بهشتی کامد به دستت ای جان/ در دل چرا نکشتی از دست چون بهشتی» اشاره به فرزندی دارند که در زمان حیات حافظ درگذشته است. نیز بیت «به جای لوح سیمین در کنارش/ فلک بر سر نهادش لوح سنگین» گمان مرگ فرزند در نوجوانی برداشت می‌شود. برخی نویسندگان، «میوهٔ بهشتی» را ماده‌تاریخ ۷۷۸ ه‍.ق برای سال‌مرگ فرزند می‌دانند. نویسندگانی پسر دیگری را نیز از برای حافظ دانسته‌اند که «شاه نعمان» نام داشته، در هندوستان روزگار می‌گذرانده، در برهانپور درگذشته و نزدیکی قلعهٔ اسیر مدفون شده است. درستی این گزارش بسیار بعید است.[۵۲]

سفرها

شهرت حافظ سبب دعوتش از سوی حاکمان سرزمین‌های دور و نزدیک شده بود. برخی اشعارش اشاره به آرزوی خودش برای سفر به جاهایی مانند عراق و یزد دارند و از همین‌جا می‌توان سفرش به یزد و اصفهان را احتمال داد. در غزلی با مطلع «ای فروغ ماه حسن از روی رخشان شما/ آب روی خوبی از چاه زنخدان شما» اشاراتی است که از خدا خاک‌بوسی ایوان شاه یحیی مظفری، امیر یزد را خواهان است؛ بیت «شاه هرموزم ندید و بی‌سخن صد لطف کرد/ شاه یزدم دید و مدحش گفتم و هیچم نداد» این برداشت را به‌دست می‌دهد که به یزد سفر کرده اما از سوی امیر یزد مورد لطف واقع نشده و ازهمین‌رو دلش از زندان سکندر گرفته و برای غربتش در یزد اشک ریخته و آرزو می‌کند به شیراز بازگردد و به خویشتن قول می‌دهد که عاقل و فرزانه به شهر خویش برگشته و از آن گله نکند.[۵۳] گرچه تاریخ دقیق این سفر معلوم نیست اما با توجه به اشعاری که در آن‌جا سروده و به پیری خودش اشاره کرده، احتمالاً در اواخر عمرش بوده است.[۵۴] برخی گزارش‌ها، از رفتنش نزد قاضی یزد در همین سفر حکایت کرده‌اند و گفته‌اند قاضی را مرد دانادل و بصیر نیافته است.[۵۵] سرانجام با خواجه جلال‌الدین تورانشاه وزیر که از یزد به شیراز می‌رفته، به دیار خود بازگشته است.[۵۶] گزارش سفر حافظ به اصفهان با توجه به اشاره‌هایش به زاینده‌رود و باغ کاران اصفهان از سوی پژوهشگران محتمل به نظر رسیده اما درعین‌حال جزئیاتش پذیرفتنی نیست. در فارس‌نامهٔ ناصری از سفر حافظ به هرمز در اوایل دههٔ ۷۸۰ ه‍.ق سخن رفته است که برخی پژوهشگران آن را افسانه می‌دانند؛ اما درصورت پذیرش سفر حافظ به هند، باید سفر وی به هرمز را نیز پذیرفت.[۵۷] در حکایتی گفته شده که میر فیض‌الله انجو، وزیر محمودشاه بهمنی حاکم دکن، از حافظ برای سفر به آن‌جا دعوت کرد و هزینهٔ سفر را برای حافظ فرستاد.[۵۸][۵۹] حافظ پس از بخشش آن مال به راه افتاد،[۶۰] اما پس از رسیدن به هرمز، در کشتی و پیش از آغاز سفر طوفان برخاست و حافظ از سفر منصرف شد و به شیراز بازگشت.[۶۱][۶۲] در داستانی دیگر، ارتباط حافظ با سلطان غیاث‌الدین فرزند سکندرشاه، حاکم بنگال از بنی‌الیاس شاه بیان شده است؛ به‌گونه‌ای که حافظ مصراع پیشنهادی «ساقی حدیث سرو و گل و لاله می‌رود» از سوی غیاث‌الدین را در غزلی کامل و به سلطان پیشکش می‌کند. سجادی می‌گوید با اینکه برخی، به قرائنی در غزل و بیت «حافظ ز شوق مجلس سلطان غیاث دین/ غافل مشو که کار تو از ناله می‌رود» بر این باورند که حافظ این غزل را برای شاه بنگال سروده، اما هیچ منبع معتبری چنین دعوت و رابطه‌ای را گزارش نکرده و بیت و غزل مورد نظر به گمان بسیار دربارهٔ غیاث‌الدین کیخسرو اینجوست.[۶۳] در برخی از منابع جدیدتر هم به سفر حافظ به مشهد اشاره شده که این داستان واقعیت ندارد. با توجه به تاریخ‌های سفری که نقل شده، هیچ یک مربوط به عصر حافظ نبوده و بیش‌تر به افسانه‌ای می‌ماند که برای بزرگان می‌سرایند. با این همه بعضی مورخان معاصر، همچون محمد معین، این روایت را درست می‌دانند.[۶۴]

دیوان حافظ

دو صفحه از نسخهٔ خطی دیوان حافظ، نگاه‌داری‌شده در گنجینهٔ کتابخانه و موزهٔ ملی ملک، تهران؛ کاتب: میرزا علینقی شیرازی؛ تاریخ کتابت: ۱۳۱۷ ه‍.ق؛ ابعاد: ۱۸×۲۶.۸ سانتی‌متر

هیچ نشانه‌ای مبنی بر نابودی بخش عمده‌ای از اشعار حافظ در دست نیست و با توجه به شهرت حافظ در حیاتش، می‌توان چنین پنداشت که انتقال سروده‌هایش ادامه داشته و بر فرض درستی این موضوع، به‌نظر می‌رسد حافظ شاعر پرکاری نبوده است. دیوان اشعار حافظ نزدیک به ۵۰۰ غزل — که هر کدام معمولاً میان ۷ تا ۱۲ بیت دارند — دربردارد و سروده‌های دیگرش شامل قصیده‌ها، مقطعات، مثنوی‌ها، رباعیات و مانند آن‌ها، بسیار اندکند و اهمیت کمی دارند. شمار همهٔ غزل‌هایی که به‌طور کلی مورد پذیرش واقع شده‌اند، کمتر از ۵۰۰ غزل هستند: ۴۹۵ غزل در ویرایش قزوینی و غنی، ۴۸۶ غزل در ویرایش دوم خانلری و ۴۸۴ غزل در ویرایش سایه. اصالت رباعیات حافظ مورد تردید جدی است و ازاین‌رو همهٔ رباعیات از ویرایش سایه زدوده شده است.[۶۵] پرویز ناتل خانلری درباره رباعیات حافظ می‌نویسد: «هیچ‌یک از رباعیات منسوب به حافظ چه در لفظ و چه در معنی، ارزش و اعتبار چندانی ندارد و بر قدر و شأن این غزل‌سرا نمی‌افزاید.»[۶۶] دیوان حافظ که مشتمل بر حدود ۵۰۰ غزل، چند قصیده، دو مثنوی، چندین قطعه و تعدادی رباعی است، تاکنون بیش از چهارصد بار به اشکال و شیوه‌های گوناگون، به زبان فارسی و دیگر زبان‌های جهان به چاپ رسیده‌است. شاید تعداد نسخه‌های خطّی ساده یا تذهیب‌شدهٔ آن در کتابخانه‌های ایران، افغانستان، هند، پاکستان، ترکیه و حتی کشورهای غربی از هر دیوان فارسی دیگری بیشتر باشد.[۶۷] نکتهٔ خاصی که در دیوان حافظ وجود دارد، کثرت نسخه‌هایی با مفردات و واژه‌های گوناگون است که این خصیصه باعث بروز تصحیحات متعدد و گاه متناقض هم در بین مصححان می‌شود.

افسانه بیان می‌کند حافظ دیوان خویش را در ۷۷۰ ه‍.ق، یعنی بیش از بیست سال قبل از مرگش ویرایش می‌کند، اما هیچ دست‌نویسی از این نسخه وجود ندارد. هرچند هنوز هم با شواهد واقعی غیر قابل اثبات است، اما با تردید کمتری می‌توان گفت نسخه‌ای — با مقدمه‌ای که ظاهراً ارزش زندگی‌نامه‌ای دارد — پس از مرگ شاعر توسط شاگردی به‌نام محمد گلندام گردآوری می‌شود. فرض بر این است که این نسخهٔ سنتی سرچشمهٔ هزاران نسخهٔ خطی — که اکنون موجودند — و بیش از یکصد نسخهٔ چاپی است: بسیاری از این نسخه‌ها به‌طور گسترده در نظم و تعداد اشعار، ترتیب و تعداد ابیات در یک شعر خاص و نیز در خوانش دقیق آن‌ها تفاوت دارند. کتابشناسی دیوان حافظ بسیار گسترده است و تنها برخی از نسخه‌ها یا ترجمه‌های اصلی را می‌توان در اینجا ذکر کرد. به‌طور کلی می‌توان گفت به‌نظر می‌رسد که توجهٔ جدی به حافظ پس از مرگش به عثمانی و هند منتقل شده است و از آنجا در اواخر سدهٔ هجدهم میلادی به اروپا رسید و سپس در دهه‌های بیستم و سی‌امِ سدهٔ بیستم میلادی باقدرت به ایران بازگشت. ابتدا باید یادآوری کرد که چندین نسخهٔ خطی شناخته‌شده در ایران، اروپا و جاهای دیگر موجودند که تاریخ آن‌ها از ربع دوم و سوم سدهٔ پانزدهم میلادی، یعنی از سی تا شصت سال پس از مرگ شاعر است و قابل اطمینان‌ترین آن‌ها کمتر از ۵۰۰ شعر دارند، درحالی‌که نسخه‌های بعدتر دارای ۶۰۰ شعر و فراتر از آنند. در سال ۱۹۵۸ پرویز ناتل خانلری دست‌نویسی متعلق به حدود ۸۱۳ ه‍.ق منتشر کرد که دربردارندهٔ ۱۵۲ شعر در شرایط متنی خوب است. نسخه‌های خطی اشتقاقی، گاهی با شرح‌های فارسی، ترکی یا اردو، در طول چهار سدهٔ بعدی ادامه یافت.[۶۸]

نخستین نسخهٔ بازنگری‌شدهٔ تاریخی، که مدت‌ها به‌عنوان منبعی موثق از زندگی حافظ پذیرفته شده بود، متعلق به سودی عثمانی (د. ۱۰۰۰ ه‍.ق) بود. او یک بار متهم شد که یک یا دو شعر در همدردی با شیعه را از بین برده است، اما پژوهش‌های مدرن با ناکامی در پیدا کردن این اشعار در نسخه‌های خطی اولیه و کمترین گمان در تشیع حافظ، او را تبرئه کرده است. این بازنگری به‌عنوان پایه‌ای برای یک نسخه بلند برجستهٔ دیگر و در سه جلد شامل ۶۹۲ شعر از هرمان بروکهاوس در نظر گرفته شد. در اواخر سدهٔ هجدهم و اوایل سدهٔ نوزدهم میلادی، توجهی بسیار گسسته و غیرحرفه‌ای به حافظ در میان اروپایی‌ها — و بیشتر بریتانیایی و فرانسوی — دیده شد؛ اما نقطهٔ عطف، چاپ متونی در یک نسخهٔ چاپی در کلکته به‌سال ۱۷۹۱ م و دربردارندهٔ ۷۲۵ شعر بود که با نام آپ‌جان همراه بود؛ این ویرایش هم برپایهٔ نسخه‌های خطی متأخر و بیشتر بر روی بازنگری سودی استوار بود؛ مقدمهٔ آن بیشترِ مطالب مربوط به زندگی‌نامهٔ سنتی را پوشش می‌داد. جوزف فون هامر در سال ۱۸۱۲–۱۳ ترجمه‌ای سترگ به زبان آلمانی و منثور از دیوان حافظ تهیه کرد که گوته هنگامی‌که دیوان غربی–شرقی را می‌نوشت، با آن آشنا شده بود. بین سال‌های ۱۸۵۸ تا ۱۸۶۴ م، یعنی تقریباً همزمان با نسخهٔ بروک‌هاس که در بالا ذکر شد و با استفاده از منابع مشابه، فینتسنتس روزنتسوایگ فون شواناو نسخهٔ سه جلدی دیگری از متن را به‌همراه ترجمه‌ای بسیار ماهرانه از یک بیت به زبان آلمانی منتشر کرد.[۶۹]

شرح‌های انگلیسی، جزئی یا کامل، از اواخر سدهٔ نوزدهم میلادی مانند شرح‌های هرمن بیکنل، هنری ویلبرفورس کلارک، گرترود بل و والتر لیف صرف نظر از مسائل یادشده، با توجه به شایستگی‌های خودشان جالب توجه‌اند. سدهٔ بیستم میلادی، تولد جدی دوبارهٔ حافظ‌شناسی در ایران را مشاهده کرد. پیش از این نیز اشارهٔ ویژه‌ای به پژوهش‌های بنیادی قاسم غنی شد، اما برخی از دانش‌پژوهان برجستهٔ فارسی امروز وجود دارند که مقالاتی مهم در این زمینه ندارند. به‌طور خاص، سه نسخه مورد توجه قرار می‌گیرند: ازجمله نسخهٔ عبدالرحیم خلخالی، چاپ به‌سال ۱۹۲۷ م در تهران و دارای ۴۹۵ شعر، برپایهٔ دست‌نویس ۸۲۸ ه‍.ق، اما با خطاهایی رتبه‌اش تنزل یافت؛ نسخهٔ حسین پژمان، چاپ به‌سال ۱۹۳۶ م در تهران و دارای ۹۹۴ شعر که بسیاری از آن‌ها مشکوک عنوان شده‌اند؛ و نسخهٔ محمد قزوینی و قاسم غنی چاپ به‌سال ۱۹۴۱ م در تهران و دارای ۵۷۶ شعر که علمی‌ترین نسخه و قابل اعتمادترین آن‌ها تاکنون و برپایهٔ برخی از نسخه‌های بسیار قدیمی و دارای مقدمهٔ خوبی است اما ساختار انتقادی ندارد. همچنین نسخه‌ای جدید برپایهٔ نسخه‌های بسیار اولیه، توسط هلموت ریتر تهیه شده است.[۷۰]

ممدوحان و معاصران حافظ

نگارگری دیوان حافظ اثر سلطان محمد نگارگر، نقاشی آبرنگ و مرکب و طلا روی پوست متعلق به دورهٔ صفوی و میان سال‌های ۱۵۳۱–۱۵۳۳ م، نگاه‌داری‌شده در موزهٔ متروپولیتن نیویورک

دوران حکومت کوتاه و بیست سالهٔ آل اینجو بازتاب ویژه‌ای در شعرِ حافظ دارد به‌گونه‌ای که می‌توان پنداشت که شهرتِ این خاندان و دولتمردانِ آن روزگار، بیش از هر چیز وامدارِ نگاهِ حافظ به آنان است. به‌جز ابیات و قطعات سرودهٔ حافظ برای غیاث‌الدین کیخسرو و جلال‌الدین مسعودشاه، قصیده‌ای نیز دربارهٔ شاه ابواسحاق با مطلع «سپیده‌دم که صبا بوی لطف جان گیرد/چمن ز لطف هوا نکته بر جنان گیرد» دارد که از روزگار ناکامی و پریشانی شاه ابواسحاق و مژدهٔ بازآمدن روزگار نکو سخن می‌راند. به‌جز نامدارانِ خاندانِ اینجویان، حافظ در قطعه‌ای مدح قوام‌الدین حسن — وزیر شاه شیخ ابواسحاق — نموده و تاریخ درگذشتش را بیان کرده است. نیز در غزلی عمادالدین محمود — وزیر دیگر شاه ابواسحاق — را یاد کرده و وی را «آصف عهد» و «وزیر ملک سلیمان» نامیده است.[۷۱]

در روزگار مظفریان و تسلط امیر مبارزالدین مظفری بر فارس، حافظ از گرم شدن بازار زُهدِ ریاکارانه و ظاهرپرستی و تزویر شکایت می‌کند و به‌ویژه منظورش از «محتسب» امیر مظفریِ مذکور است؛ بااین‌همه، به‌خاطر وجود شخصیت‌هایی مانند خواجه برهان‌الدین ابونصر فتح‌الله، وزیر امیر مبارزالدین، حافظ شکرگزارِ «بخت و روزگار» است و آرزوی پایداری «این قدر و این مَعالی» در سرزمین رو به تباهی را داشت. پس از این دوران، روزگار شاه شجاع آغاز می‌شود که حافظ مژده‌اش را «سحر ز هاتف غیب» دربارهٔ «ستاره‌ای بدرخشید و ماه مجلس شد» شنید. شاه شجاع، شاعر بود و اهل تساهل و تسامح. دربارهٔ ادعای رقابتش با حافظ و کوشش وی برای تکفیر شاعر به‌جهت بیت «گر مسلمانی ازین است که حافظ دارد/وای اگر از پس امروز بود فردایی» داستانی نقل کرده‌اند، اما بااین‌حال، حافظ چنان برای وی و روزگارش سروده دارد که مشخص است در ۳۲ سال دورانِ زمامداری‌اش با وی روابطی نزدیک داشته است. دورهٔ نخستِ حکمرانیِ شاه شجاع در ۷۶۵ ه‍.ق پایان پذیرفت و شیراز تحت سیطرهٔ برادرش شاه محمود و عملاً سلطان اویس ایلکانی درآمد. شاه محمود ویژگی‌هایی چون پدر داشت و صفات منفی‌اش، موجب بیزاریِ مردم و بزرگان شیراز شد، به‌گونه‌ای که عهد شاه شجاع را آرزو می‌کردند. حافظ دوباره در این دوران از دیو و اهرمن و زاغ و زغن سخن راند و یک سال بعد با «خبر نسیم صبا» دربارهٔ عزیمت شاه شجاع و شاه منصور به شیراز، دانست که «روز محنت و غم رو به کوتهی آورد»؛ اینچنین سرود که «ساقیا آمدن عید مبارک بادت». برپایهٔ پژوهش قاسم غنی، ۱۲۳ مورد از همهٔ سروده‌های حافظ به شاه شجاع اشاره دارند. پس از درگذشت شاه شجاع در سال ۷۸۶ ه‍.ق، فرزندش زین‌العابدین فرمانروا شد و تا ۷۸۹ ه‍.ق بر این مسند بود. حافظ چند غزل در مدح وی سروده است. برادرزادهٔ شاه شجاع، نصرت‌الدین شاه یحیی بن مظفر — که حکومت یزد داشت — از دیگر ممدوحان حافظ بوده است. اما مهم‌ترین ممدوح وی پس از شاه شجاع، برادرزادهٔ دیگر وی به‌نام شاه منصور بوده که آخرین شخص از ممدوحان حافظ است. حافظ به وی دلبستگی ویژه‌ای داشته و بارها نکویی‌هایش را ستوده و از وی نام برده است.[۷۲]

دیگر حاکمان بیرون از قلمرو فارس که مورد ذکر و مدح حافظ واقع شده‌اند عبارتند از: سلطان اویس و سلطان احمد ایلکانی حاکمان عراق؛ پیر احمد پسر پشنگ، از اتابکان لرستان؛ حاکمان هرموز یا هرمز به‌نام قطب‌الدین تهمتن و پسرش، تورانشاه. دو وزیر نامدار شاه شجاع و شاه زین‌العابدین نیز مورد مدح حافظ واقع شده‌اند: نخست جلال‌الدین تورانشاه که حافظ او را ستوده و در برخی سروده‌ها نامش را برده است. به‌گفتهٔ قاسم غنی، به احتمال بسیار، مراد از «آصف عهد، آصف دوراه، آصف ثانی و خواجه» همین تورانشاه است. دومین وزیر، خواجه قوام‌الدین صاحب عیار است که حافظ قصیده‌ای در مدحش دارد و در قطعات و غزل‌هایی یادش را نموده، به‌ویژه پس از کشته شدنش در ۷۶۴ ه‍.ق مرثیه‌ای برایش سروده است. حافظ معاصر بسیاری از دانشمندان و فقیهان و عارفان و شاعران فارس در سدهٔ هشتم هجری بوده که شرح حال‌شان را جنید شیرازی و احمد زرکوب شیرازی آورده‌اند. شاید حافظ نزد برخی شاگردی کرده و یا با برخی هم‌درس بوده است؛ اما تنها معدودی از آنان مورد یاد حافظ در اشعارش هستند که عبارتند از: شیخ امین‌الدین محمد کازرونی بلیانی از نوادگان شیخ ابوعلی الدقاق؛ قاضی عضدالدین ایجی، ادیب، فقیه و متکلم؛ قاضی مجدالدین اسماعیل، قاضی دانشمند و زاهد؛ قاضی بهاءالدین عثمان کوه‌کیلویی؛ و خواجه کمال‌الدین ابوالوفا. رضاقلی‌خان هدایت گزارش حضور حافظ به‌همراه سید شریف جرجانی نزد شاه نعمت‌الله ولی را آورده که درست نیست. هدایت آورده که بیت «آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند/آیا بود که گوشهٔ چشمی به ما کنند» از سوی حافظ، ناظر به بیت «ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم/هر درد را به گوشهٔ چشمی دوا کنیم» از شاه نعمت‌الله است.[۷۳]

از نامدارترین معاصران حافظ، تیمور گورکانی است که داستان دیداری میان آن دو نیز نقل شده است. سجادی می‌گوید تیمور دو بار به فارس رفت: نخست در سال ۷۸۹ ه‍.ق که طی آن، زین‌العابدین از شیراز گریخت و به شوشتر رفت؛ تیمور در آن سال از آذربایجان راهی اصفهان، و مدتی بعد رهسپار شیراز شد و دو ماه در آنجا ماند. سپس حکومت شهر را به شاه یحیی، عموزادهٔ زین‌العابدین سپرد و خود به ماوراءالنهر رفت. در بار دوم، سال ۷۹۵ ه‍.ق به شیراز رفت که چند سال از درگذشت حافظ گذشته بود. گزارش دولتشاه دربارهٔ این ملاقات در این سال کاملاً بی‌پایه است؛ به‌ویژه آنکه به‌روایت خودش در آن تاریخ حافظ درگذشته بوده است. اما کهن‌ترین منبعی که این دیدار را گزارش کرده، کتاب انیس الناس شجاع است که ۳۸ سال پس از درگذشت حافظ نوشته شده و تاریخ دیدار را ذکر نکرده، اما صراحتاً بیان کرده که این دیدار «در ایام انقلاب دولت سلطان زین‌العابدین» روی داده است. با آنکه چنین گزارشی در هیچ منبعی از تاریخ‌نگاری‌های دورهٔ تیمور یافت نمی‌شود، اما نقل آن از سوی نویسنده‌ای نزدیک به روزگار حافظ مورد تأمل است.[۷۴]

درگذشت و آرامگاه

آرامگاه حافظ در شیراز

برخلاف سال‌زاد حافظ، سال درگذشتش چندان مورد اختلاف نیست. در نسخه‌ای از مقدمهٔ جامع دیوان، سال درگذشت حافظ ۷۹۲ ه‍.ق یاد شده و افزون بر آن، ماده‌تاریخ درگذشتش در یک دوبیتی نیز آمده است که همان سال را به‌دست می‌دهد: «به سال باء و صاد و ذال ابجد/ ز روز هجرت میمون احمد// به سوی جنت اعلیٰ روان شد/ فرید عهد شمس الدین محمد».[۷۵][۷۶] دیگر نویسندگان هم‌روزگار حافظ نیز این تاریخ را گفته‌اند. اما در نسخهٔ دست‌نویس دیگری از دیوان با همان پیشگفتار، سال درگذشت حافظ ۷۹۱ ه‍.ق نوشته شده است. نکتهٔ قابل توجه این است که نویسنده، دوبیتی یادشده را — که سال ۷۹۲ ه‍.ق را نشان می‌دهد — برای ماده‌تاریخ درگذشت حافظ آورده است و برخی از تذکره‌نویسان و نویسندگان معاصر نیز سال ۷۹۱ ه‍.ق را پذیرفته‌اند. برخی نسخه‌ها از همین مقدمه، «به سال ذال و صاد و حرف اول ...» را به‌عنوان ماده‌تاریخ آورده شده است که ۷۹۱ ه‍.ق را به‌دست می‌دهد و محمد قزوینی بر این باور است که عمداً برای تطبیق با تاریخ مورد نظر تغییر داده شده است. در قطعه‌ای دیگر که در پایان بسیاری از نسخه‌های دیوان آمده، ماده‌تاریخی با عبارت «بجو تاریخش از خاک مصلیٰ» برابر با ۷۹۱ ه‍.ق درج شده که مانند گزارش سال ۷۹۴ ه‍.ق از سوی دولتشاه سمرقندی، این نظر نیز با رأی متقدمان و معاصران حافظ مغایرت دارد.[۷۷]

حافظ را در کتِ شیراز یا مصلای شهر به‌خاک سپردند. در سال ۸۵۵ ه‍.ق پس از تسخیر شیراز به‌دست ابوالقاسم بابر تیموری، به‌فرمان وزیرش، مولانا محمد معمایی، بنایی بر آرامگاه ساختند. ظاهراً سپس‌تر آرامگاه بزرگ‌تر شده و بناهایی دیگر بر آن ضمیمه کردند. نویسندهٔ فارس‌نامه از «تکیهٔ خواجه حافظ» نام برده که بسیاری از شخصیت‌های نامدار در آن مدفون شده‌اند، مانند طالب جاجرمی در اواسط سدهٔ نهم هجری و اهلی شیرازی در میانهٔ سدهٔ دهم هجری در نزدیکی آرامگاه یا همان محدوده به‌خاک سپرده شدند.[۷۸]

جهان‌بینی حافظ

آرامگاه حافظ در شیراز

حافظ در طول زندگی خود با بسیاری از سلاطین و درباریان تعامل داشت و با اهل علم و ادب و شعر هم هم‌نشینی داشت و از احوال صوفیان و درویشان زمانش هم باخبر بود اما خودش هرگز در هیچ از این گروه‌ها قرار نگرفت و اهداف و غرایض این سه گروه را پست و حقیر می‌دانست. کنایه‌های تلخ و تندی که در دیوانش به صوفیان فریبکار و سلاطین متظاهر به دین‌داری زده، اثباتی بر این ادعا هستند. حافظ بسیار بلند طبع بود و با این‌که خودش تنگ‌دست بود، آبروی فقر و قناعت را حفظ می‌کرد. خلوت‌گزین بود و ظاهری ساکت و آرام داشت امّا در باطن، روحی بسیار سرکش. از مادیات و دروغ و فریبکاری و تظاهر به دین‌داری به حدی تنفر داشت که رندی و قلندری را ستایش می‌کرد و خود را رند و خرابات‌گر می‌دانست. زیرا در خرابات دیگر کسی تظاهر به به صلاح و پارسایی نمی‌کند و در آن‌جا همه حقیقت وجودی خود را نشان می‌دهند. حافظ هیچ گناهی را سنگین‌تر از مردم‌فریبی و ریاکاری نمی‌دانست و همواره به افراد متظاهر در اشعارش می‌تاخت. راهنمای زندگی حافظ در طریقت عشق است و معتقد بود عشق هدیه‌ای ازلی است و تنها راه رسیدن به کمال نیز عشق است و عالم هستی را جلوه‌گاه عشق می‌دانست.[۷۹]

عشق و عرفان در شعر حافظ

در تفسیر و برداشت از اشعار حافظ، بیش‌تر از هر شاعر دیگری اختلاف نظر وجود دارد. با این‌که حافظ عرفان را به خوبی می‌دانسته، اما هیچ گاه اهل دستگیری و ارشاد نبوده و نه مرید کسی بوده و نه مریدی داشته. حتی در بسیاری از اشعارش هم کنایه و زخم زبان‌هایی به خرقه‌پوشی و صوفی‌گری زده. از همین رو، بخشی از دوست‌داران حافظ معتقدند که تمام اشعار او رندانه و کام‌جویانه و در مدح و ستایش شراب‌خواری و عاشقی است و زاهد و شیخ را نکوهش می‌کند. گروهی دیگر معتقدند که اشعاری که حافظ در دوران جوانی‌اش سروده، به مان معنای حقیقی می و عشق است امّا اشعاری که در کهن‌سالی گفته، سراسر مجاز از عشق الهی و احوالات عرفانی است. گروه دیگری اما معتقدند که اشعار حافظ متضمن معارف الهی و حقایق نامتناهی است و به همین دلیل او را لسان الغیب نامیده‌اند و اغلب شارحان پیشین اشعار حافظ نیز اشعار او را غالباً عرفانی و صوفیانه شناخته‌اند.[۸۰]

مکتب رندی

به‌گفتهٔ اصغر دادبه، مکتب حافظ رندی است و رند و رندی کلیدی‌ترین و بنیادی‌ترین اصطلاح در شعر و جهان‌بینی حافظ است؛ ازاین‌رو، شناخت رندیْ شناخت جهان‌بینی، اندیشه و هنر حافظ را نتیجه می‌دهد، به‌گونه‌ای‌که رندشناسی برابر با حافظ‌شناسی است.[۸۱]

به‌گزارش دانشنامهٔ ایرانیکا، در ادبیات نوشتاری، ممکن است از عناصر شخصیتیِ چند شخصیت، برای ترسیم شخصیت رند بهره گرفته شده باشد. در عصر سعدی و سلمان ساوجی، جنبهٔ انسانی رند عموماً همنشین با ریاضت زاهدانه است؛ موضوعی که به‌ویژه در رندِ حافظ برجسته شده است و ممکن است فاقد تقوای متفکر دینی باشد، اما بااین‌حال بیشتر از آنان به‌درستی هدایت شده‌اند و درواقع تقریباً بی‌عیبند. این به خاطر آن است که رند حافظ به‌عنوان یک عیار عمل می‌کند، یک لوطی دیونیسوسی که هنجارها و قراردادها را برهم می‌زند و خارج از سلسله مراتب اجتماعی قرار می‌گیرد. از آنجا که او نمی‌تواند با پاداش‌های دستگاه حکومت اغوا شود، ریاکاریِ نظامِ تثبیت‌شده را آشکار می‌کند و ارزش‌هایش را زیر سؤال می‌برد. نوشتن در زمان و مکانی چون عصر حافظ، فرهنگ لغت طنزآمیز عبید زاکانی و مطایباتش و نیز موش و گربه‌اش نشان می‌دهد که انتقادات اجتماعی و سیاسی از طریق طنز و تمثیل و یا شعر، بهنگام مطرح شده است. حتی کسانی مانند ابواسحاق اطعمه مجموعه اشعاری طنز درباره ظروف آشپزخانه می‌سرایند. به‌نظر می‌رسد که نمایش تظاهر و ریاکاریِ معتبر و قدرتمند، تبدیل به یک نگرانیِ عمدهٔ ادیبان در این دوران شده بود.[۸۲]

به‌گزارش دادبه، رند و رندی در بینش عارفانه، در قامت دو اصطلاح عرفانی رخ می‌نمایند؛ به‌مفهوم فردی که حتی اگر انسان کامل نیست، اما در ردهٔ اوست؛ این اطلاقِ مفهوم به رند از آن جهت است که صفاتی مانند عاشقی، دُردنوشی، پاک‌بازی، دریادلی، وارستگی، سرفرازی، وصول به حق و مظهریت ذات مطلق در شخصیتش دیده می‌شود. به‌خاطر ابتکار و استقلال اندیشهٔ حافظ و دگرگونی معنا و مفهوم و حال‌وهوای اصطلاحات رایج در شعرش، رندی فراتر از اصطلاحی عرفانی، در منظر حافظ ظاهر می‌شود. سبب دیگرِ این‌گونه ظهور رندی در شعر حافظ، شمار تکرار رند و رندی در ابیات حافظ است که حدود ۹۰ بار در ۹۰ بیت آمده است. دادبه می‌گوید این واژه، مثبت‌ترین، مطلوب‌ترین و بنیادی‌ترین اصطلاح در شعر حافظ است و او در آن، مفهومی را می‌جوید که درک‌کردنی اما وصف‌ناشدنی است. او آن را به‌عنوان نظام فکری–فلسفی خویش می‌نمایاند؛ نظامی که می‌توان آن را «مکتب رندی» نامید که همان مکتب حافظ است.[۸۳]

فرانکلین لوئیس می‌گوید برای حافظ، رند ادامه‌دهندهٔ «عاشق»، «نظرباز» و «می‌خواره» است؛ همهٔ رفتارهای متروکی که اغلب با «شباب» مرتبط هستند و منجر به «سرگشتگی» می‌شوند، فرد را از کار کردن برای سعادت عمومی محروم، سلامتی و ظاهرش را چونان «رند عافیت‌سوز» دچار نقصان و او را به یک «گدا» تبدیل می‌کنند. در حقیقت، رندان برای سلامتی‌شان نیاز به شراب دارند و از طریق نیازمندی‌های پَستِ خود به صلح و آرامش می‌رسند. رندْ «می‌خواره» یا «شراب‌خواری» است که نمی‌تواند «ساغرش» را از دست بدهد و یا او را از بین ببرد، و لذت‌جویی‌اش نقطهٔ مخالف «زهدفروشی» است. صفحهٔ شطرنجی که رند بر روی آن، بازیِ زندگی می‌کند، برای پادشاه مناسب نیست.[۸۴]

به‌باور دادبه، رندی در نگاه حافظ، نظامی روشنفکرانه و فلسفی است؛ و رند متفکر روشنفکر. او عاشقی خردمند یا خردمندی عاشق است که «جوهر دانایی» را به‌دست آورده و فلسفهٔ ویژهٔ خویش دارد به‌نام «فلسفهٔ رندی». این فلسفه به مسائل خداشناسی و جهان‌شناسی توجه دارد، اما مهم‌ترین موضوع آن، انسان و مسائل انسانی است؛ چراکه رندی را انسان‌گرایی و درنگ در حالات و سرنوشت انسان لازم است، خاصه اندیشه در براوگذشته که محرومیتش از حقوق طبیعی و قانونی را در پی دارد. اما انسان‌گرایی رندانه با انسان‌گرایی غربی تفاوت دارد و آن به‌خاطر پشتوانهٔ معنوی و الهی‌اش است. رندی در عمل، یکرنگی، یک‌جهتی، مردم‌گرایی و کم‌آزاری است و رند زیرکی است بافراست، یک‌جهت، یک‌رنگ، مردم‌گرا و کم‌آزار که فریفته نمی‌شود و نمی‌فریبد؛ تارک دنیا نیست و به مردم هم چنین نمی‌آموزد؛ فرصت را غنیمت می‌شمارد، بهرهٔ خویش از دنیا را از یاد نمی‌برد و «در عیش نقد» کوشش می‌کند و مردم را هم به این روش دعوت می‌کند. او بی‌باکی و جانبازی حلاج، سنت‌شکنی و نهراسیدن از بدنامی در راه هدفِ شیخ صنعان، راه و رسم مبارزه با خودخواهی‌ها و عوام‌فریبی‌های ملامتیان، و وارستگی و آزادگی قلندران را می‌آموزد تا افزون‌بر رهایی خویش از بندها و تعلقات برهاند، بلکه این‌ها را در راه ستیز با خداوندگاران زر و زور و تزویر که صوفیان و زاهدان و محتسبان و زاهدمآبان و محتسب‌مآبان هستند، به‌کار بَرَد تا شاید مردم‌آزاریْ جای به کم‌آزاری دهد، و جنگْ جای به صلح، و کینه‌توزی و تنگ‌نظری و سخت‌گیری جای به محبت و عشق و گذشت.[۸۵]

لوئیس می‌گوید به‌طور خلاصه، در انجمن و جمع رندان خبری نیست، اما حقیقت آن باید پنهان بماند؛ و یا این‌که مردم آنان را نصیحت کنند تا روش‌های خود را اصلاح نمایند. بااین‌همه، باید توجه داشت که برای «فضول» و «زاهد» هیچ راهی وجود ندارد که از کوچهٔ رندان به سلامت بگذرد، جز آنکه به رسوایی منتهی می‌شود. رند را به بدنامی عیب می‌نهند و اهمیتی نمی‌دهد و اگر یک بار با او بنشینند، آنان نیز بدبین خواهند شد. عشق روش رندان است، تقدیر آنان عشق ورزیدن است و رنج کشیدن در راهش. حافظ آشکارا رندِ مست بودن و بدنامی را پذیرفته است و مخاطب را به چالش می‌کشد تا یک نفر را در شهر نشان دهد که این‌گونه نیست. او همچنین ادعا می‌کند که رند از طریق خلوص قلبش، درها را با دعای خود باز می‌کند. آرامگاه حافظ زیارتگاهی است که رندان جهان به زیارتش می‌روند. نباید این نتیجه حاصل شود که این رندی پس از این‌همه، یک آزادی‌خواهی نمادین است، حافظ در جای دیگر می‌گوید که گاهی دیگران اعمال رندانهٔ او را درک می‌کنند و بااین‌حال گناهان او را می‌بخشند و خطاهای او را پوشش می‌دهند.[۸۶]

به‌گفتهٔ لوئیس در ایرانیکا، بیش از هر شخصیت دیگری که در دیوان دیده می‌شود، رندْ حامل پیام حافظ است، و نزدیک‌ترین فرد به طرح‌ریزی جهان‌بینی خود شاعر و اندیشهٔ قهرمانانه‌اش است. داریوش آشوری بر ریشهٔ ادبی رند تأکید می‌کند و آن را به‌عنوان استعاره‌ای عاشقانه–عارفانهٔ بنیادین در ادبیات صوفیانه و شعر حافظ می‌خواند. بهاءالدین خرمشاهی رند در شعر حافظ را به‌عنوان یک چهرهٔ افسانه‌ای یا کهن‌الگو، مانند پیر مغان یا جام جم می‌نگرد، که از نژادهای گوناگون است و حافظ آن را در صورت و هیئتی متعالی مجسم کرده است. رندِ حافظ ترکیبی از انسان کامل عرفانی صوفی‌گری، گدای ناتوان در جاده، لاابالی و شورشی سیاسی است که از خم کردن زانو به‌خاطر ریاکاری و ارزش‌های تحمیلی توسط قدرت سرباز می‌زند. او با زاهد در تضاد است، روحی آزاد است که از لذات زندگی لذت می‌برد و آن را تکلیف خود در مبارزه با بی‌اعتباری در همه اشکالش می‌بیند. در نظر آشوری، پیشرفت متمایز در مفهوم رندی حافظ، این است که رند هیچ تلاشی برای از بین بردن احساسات پست نفسانی در سنت عارفانه-زاهدانه شرقی ایرانی نمی‌کند، بلکه برای زندگی در هماهنگی و تعادل با آن‌ها، بدون ظلم و ریاکاری می‌کوشد. بنابراین رند آرمان معنوی تازه‌ای است؛ مصالحه‌ای میان انسان کامل با وضعیت انسانی. حافظ، اگر انسان کامل نیست، اما کاملاً انسان است.[۸۷]

موسیقی در شعر حافظ

آرامگاه حافظ در شیراز

ارسطو را اعتقاد بر این بود که سرچشمهٔ آفرینش شعر، غریزهٔ تقلید، محاکات و استعداد ادراک وزن و آهنگ است. موسیقی شعر حافظ نیز تعبیری دیگر از وزن به‌مفهوم عام آن و آراستن شعر به آهنگ به‌وسیلهٔ ردیف و قافیه ازیک‌سو، و بهره‌گیری از صنایع بدیع لفظی و معنوی ازدیگرسوست. ازاین‌رو، موسیقی شعر حافظ را در سه زمینه می‌توان دسته‌بندی کرد: ۱. موسیقی بیرونی؛ ۲. موسیقی درونی؛ ۳. موسیقی کناری.[۸۸]

موسیقی بیرونی

موسیقی بیرونی همان وزن عروضی شعر است. ذوق و احساس حافظ در قلمرو وزن، بسیار لطیف و نیرومند است و فرم غنایی پراحساس غزل‌هایش اختصاصاً به شعر او تعلق دارد. شکی نیست که یکی از اهداف اشعار حافظ، تطبیق بر دستگاه‌های آواز ایرانی بوده و بی‌گمان حافظ موسیقی‌شناس یا موسیقی‌دان بوده است. افزون‌براین، شواهدی در شعر حافظ موجود است که نشان از صدای خوش حافظ دارد و آشنایی‌اش با گوشه‌های موسیقی ایرانی را تأیید می‌کند. با آنکه وزن عروضی بیشتر اشعار حافظ ۳ یا ۴ وزن است، اما او با ابداعی بزرگ، در موقعیت‌های گوناگون عاطفی و با بهره‌گیری از آهنگ واژگان و روش تقطیع افاعیل عروضیِ مرتبط به واژگان و حروف، جبران محدودیت وزنی را نموده و تنوع آفریده است. به‌باور شمیسا در قلمرو بهره‌گیری زبان ادبی — که مقصود بهره‌بردن از بدیع و بیان به حد کمال است — و برقراری روابط گوناگون موسیقایی و معنایی میان واژگان، حافظ بر همگان سبقت گرفته است. دو مفهوم «آهنگ کلام» و «بافت» — که یکی اصطلاحی موسیقایی و دیگری اصطلاحی در نقد ادبی است — در شعر حافظ سبب احساس موسیقی در شعر و نیز تأثیری متفاوت در شعرهای گاه با وزن یکسان شوند.[۸۹]

وزن در شعر حافظ

وزن‌های بیشتر اشعار حافظ را در دو دستهٔ کلی می‌توان بخش بست: ۱. وزن‌های جویباری که ترکیب افاعیل‌شان متنوع و ناهمسان است و شنیدن‌شان یکنواختی و تکرار را القا نمی‌کند و خوش‌آهنگ و گوش‌نوازند؛ مانند «دیدار شد میسر و بوس و کنار هم/از بخت شکر دارم و از روزگار هم». شفیعی کدکنی با نمونه‌گیری از ۱۰۰ غزل حافظ به این نتیجه رسیده که ۷۸٪ غزل‌ها در چهار وزن جویباری سروده شده است. ۲. وزن‌های خیزابی که متحرک و تند هستند و نظام ایقاعی افاعیل عروضی‌شان در بیشتر موارد طوری است که در مقاطعی، نیاز به تکرار در ذهن شنونده را موجب می‌شود. در بدیع سنتی، چنین شعری را شعر مسجع یا مسمط مجزا می‌نامند، مانند «پشمینه‌پوش تندخو، از عشق نشنیده‌است بو/از مستی‌اش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند»[۹۰]

موسیقی درونی

موسیقی درونی از وحدت یا شباهت یا تضاد در آواهای مصوت‌ها و صامت‌های واژگان شعر حاصل می‌شود. در شعر حافظ موسیقی درونی برپایهٔ عواملی آفریده می‌شوند که عبارتند از: ۱. استفاده از واژگانِ مختلف‌المعنا که حروف و حرکات همانند یا مشابه داشته باشند. این عامل در موسیقی درونی شعر حافظ بسیار دیده می‌شود، مانند انواع جناس اعم از جناس تام، جناس ناقص یا محرّف، جناس زاید، جناس لفظی، جناس اشتقاق و جناس مرکب؛ ۲. هماوایی یا گزینش واژگانی که حرف آغازین یکسان داشته باشند و به‌عبارتی دارای نغمهٔ حروف باشند؛ ۳. تکرار یا تکریر که از عوامل بدیع لفظی است و عبارت است از تکرار واژه‌ای با معنی یکسان در یک بیت. در گونه‌ای از تکرار واژه یا عبارتی در آغاز ابیات تکرار شود. نقطهٔ اوج این عامل، در پرسش و پاسخ در ابتدای مصراع‌های اول و مصراع‌های دوم است؛ ۴. تکیه که عبارت از تکیهٔ تلفظ واژگان بر هجاهای گوناگون آن‌هاست و سبب القای معانی مختلف از آن واژگان می‌شود؛ ۵. بهره‌گیری از واژگان زنگ‌دار یا تأکید و تکیه بر حروف پرطنین برخی واژگان است؛ ۶. ازدواج یه بهره‌گیری از واژگان با سجعی همسان یا همسو؛ ۷. تتابع اضافاتی که هنرمندانه باشد.[۹۱]

موسیقی کناری

موسیقی کناری عناصری را دربرمی‌گیرد که در پایان بیت یا مصراع می‌آیند و قافیه و ردیف مهم‌ترین آن‌ها هستند. قافیه به‌گونه‌ای زمینه را برای القای موسیقی شعر در ذهن آماده می‌کند. هنگامی که الفاظ متفاوت از نظر معنا و گاهی شکل ظاهری اما هم‌نوا در لحن و آهنگ تکرار شوند، لذتی از شنیدن یک نغمه در شنونده ایجاد می‌شود؛ مانند واژگان تیزهوش، می‌فروش، سخت‌کوش، نوش، خروش، سروش، هوش، گوش، خموش و پوش در غزل «دوش با من گفت پنهان کاردانی تیزهوش...». چگونگی قافیه و صامت‌ها و مصوت‌هایش سبب موسیقی شعر متناسب با حال و هوای عاطفی‌اش می‌شود؛ مانند واژگان قافیهٔ خاتمه‌یافته به «ـَ‌ق» به‌همراه ردیف «نکنیم» که حالتی خشم‌آگین و اعتراضی را در شنونده برمی‌انگیزاند. قافیه دستگاه تولیدکنندهٔ صوت دانسته شده است؛ چنانکه دو غزل با وزن و موضوعی یکسان و قافیه‌ای متفاوت، اثری متفاوت در خواننده ایجاد خواهد کرد و آهنگ خاص خود را خواهد داشت؛ مانند این سه غزل حافظ: «یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش/...»، «من که باشم که بر آن خاطر عاطر گذرم/...» و «ای دل آن دم که خراب از می گلگون باشی/...». تکرار حرف روی تا نخستین متحرک در قافیه‌ها با حفظ معنی دلخواه، سبب اوج موسیقایی و دل‌فریبی شعر خواهد شد. در این غزل حافظ چنین است: «مرا می‌بینی و هر دم زیادت می‌کنی دردم/...»[۹۲]

اما ردیف — که از عوامل موسیقی شعر و اثرگذاری‌اش است — درصورت کاربرد هنرمندانه، معانی و مضامین تازه در ذهن شاعر به‌وجود می‌آورد. ردیف در نزدیک به ۸۰٪ غزل‌های خوب شعر فارسی به‌کار رفته و غزلِ بی‌ردیف و دارای لطافت و حُسن بسیار نادر است. پژوهشگران شمار غزل‌های مُرَدَّفِ شعر حافظ را ۹۸٪ اشعارش دانسته‌اند و این رقمْ بالاترین اندازه‌ای است که می‌توان تصور کرد. ردیف در شعر حافظ در معانی گوناگون استفاده شده است. بنابر پژوهشی، بسامدِ ردیف‌های گوناگونِ شعر حافظ از این قرار است: «است» ۱۵ بار، «بوده» ۱۰ بار، «دارد» ۹ بار، «کرد» و «را» ۷ بار، «دوست»، «نکرد»، «کنند» و «من است» ۳ بار؛ و ردیف‌های فعلی از این قرارند: فعل حال ۸۳ بار، فعل گذشته ۴۶ بار، فعل امر ۱۳ بار، فعل آینده ۵ بار و فعل نهی ۴ بار.[۹۳]

موسیقی معنوی شعر حافظ نیز بازتاب جهان‌بینی ویژهٔ اوست. این جهان‌بینی برآمده از اراده‌ای معطوف به آزادی است. در نخستین جلوهٔ این موسیقی، گوناگونی تقابل‌های صوری دیده می‌شود. دومین جلوه‌گاه آن، کیفیت و نوع تقابل‌هاست. سومین جلوه، اندازهٔ تقابل‌هاست. جز تقابل‌ها، همهٔ تناسب‌ها، تقارن‌ها و تشابهان معنایی در شعر حافظ، آفرینندهٔ موسیقی معنوی شعر اویند. تناقض‌نمایی، حس‌آمیزی، مطابقه، ایهام و مراعات نظیر نیز در ایجاد موسیقی معنوی شعر حافظ نقش دارند.[۹۴]

سبک و هنر شعری

آرامگاه حافظ در شیراز

آنچه قابل ملاحظه است این است که دو کارِ اصلیِ پژوهش در شعرِ فارسی، یعنی ایجاد یک زندگی‌نامهٔ قابل توجه و ویرایش یک متن معتبر، در مورد حافظ ابعادِ مضاعف و ویژه‌ای به خود گرفته‌اند. در مجموع می‌توان این مشکل را این‌گونه بیان کرد: هیچ نوشتهٔ حافظ، هرچند خوب به‌خودی‌خود، نمی‌تواند در هر سطحی کاملاً قابل فهم باشد بدون آنکه دانش امروزیْ آگاهیِ چشم‌گیری از زندگی و زمان او به‌دست آورد. هنوز باید بسیاری از این‌گونه دانش از تجزیه و تحلیلِ متن به‌دست آید، و می‌تواند اعتمادِ کمی به نتایج تجزیه و تحلیل‌ها داشته باشد، هرچند بسیار دقیق و باوسواس و برپایهٔ متونِ مرجعِ قابل اطمینان انجام شده باشد. ممکن است به‌خوبی اثبات شود که هیچ کاری کاملاً متضمن راه حل نیست، حتی در شرایط محدود مرجع: درصورتی‌که استحکام زندگی‌نامه تا حد زیادی بر متن نظر داشته باشد، چنین انتظاری هیچ قطعیتی برای نتیجه‌ای ارزشمند ارائه نمی‌دهد؛ هر متنِ قابل‌قبول ناگزیر تقریباً برپایهٔ یگانه معیار ارشدیت میان نُسَخِ خطی خواهد بود و قدیمی‌ترین نسخ خطی شرقی، به‌ویژه اگر در خارج از دوران نویسنده قرار گیرد، لزوماً به‌طور مطلق کامل‌ترین و دقیق‌ترین نیست. این موضوع به‌ویژه در مورد شعر صدق می‌کند و شواهد نشان می‌دهند که این موضوع دربارهٔ دیوان حافظ حتی بیشتر نیز صدق می‌کند. نیز، مسئله بنیادین قصد خود شاعر است: آیا باید همه چیزهایی که او همیشه نوشته — یا شاید فقط به‌صورت ضمیمه آورده — گردآوری شود، حتی اگر خود او انتخاب کرده باشد که برخی از موارد خاص را از نسخهٔ معیارِ ۷۷۰ ه‍.ق حذف کند؟ آیا او افکار ثانوی — یا دیگری — در مورد گنجاندن، نظم، یا متن واقعی اشعار یا بیت‌های خاصی داشت؟ اگر اکنون نمی‌توان امیدوار بود که به پرسش‌هایی از این نوع پاسخ داده شود، باید تلاش شود تا در اثر انتشار نسخه‌های خطیِ اولیه و مشاهده تفاوت‌های آن‌ها از موارد بعدی، کار بیشتری انجام شود.[۹۵]

به‌باور شبلی نعمانی، حافظ نخستین شاعری است که وسعت دامنهٔ موضوعات غزل را — با حفظ زبان تغزلی آن — از عشق به اخلاق، فلسفه، عرفان، وعظ و حتی سیاست گسترانید. شبلی و نیز بسیاری از منتقدان پس از او، مجموعهٔ صُوَرِ خیال و بن‌مایه‌های متمرکز بر شخصیت «رند» را از ویژگی‌های مهم شعر حافظ برشمرده‌اند. حافظ بیش از مبتکر بودن، شاعری به‌کمال‌رسانندهٔ سنتِ خوبِ آفریدهٔ گذشتگان بود. در توصیف کلی شعر حافظ می‌توان دو نکته ذکر کرد: یکی فشردگی بسیار در به‌کاربستن عناصر مختلفِ رسیده از سنت سده‌های پیشین، و دیگری توانایی سبک‌شناسی و بهره بردن از اصول بلاغت که هیچ‌یک از غزل‌سرایان دیگر را همتایی آن نبود. برای سنجش سهم حافظ در تکامل غزل، باید اثرپذیری او از پیشینیانش — و حتی هم‌روزگارانش که پرورندهٔ این نوع ادبی بودند — را در نظر داشت.[۹۶]

برخی از نتایجِ به‌طور کلی مفید می‌تواند مورد توجه قرار گیرد، اما هرگز نمی‌توان مطمئن بود که چنین تفاوت‌هایی در هر مورد خاص چه چیزی را نشان می‌دهد. ناکامی‌های مستمر برای حل این مشکلاتِ اساسی سبب شد هیچ‌گاه به چندین مسئلهٔ فرعیِ مربوط به آن‌ها رسیدگی نشود. محققانی که در عصر هنر و ادبیاتِ مصنوع زندگی می‌کنند، شاید کمتر از بسیاری از پیشینیانِ خود به کشف مثبتِ «اینکه مقصود حافظ از آنچه گفت چه بود»، آیا او یک عارف بود یا یک باده‌گسار، یک مسلمان خوب یا یک شکاک، یا همه این‌ها به نوبهٔ خود علاقمند باشند. در این‌باره براون فراتر از عصر خود بود. در حال حاضر به‌طور کلی و به‌دور از تعصب، ادعا شده که او از طریق موضوعات و واژگان معیار، دربارهٔ لذت‌گرایی، تأسف برای مرگ، انسان و عشق عارفانه و مانند این‌ها سخن گفته است؛ او هنرمندی عالی در ادبیات و زبان‌شناسی بود که این قالب‌ها را بسیار فراتر از کارهای پیشینیانش به‌کار گرفته بود، و عملاً مجالی برای هنرنمایی شاعران پس از خود باقی نگذاشت[۹۷] و در هردو زمینهٔ غزل و مدیحه، انقلابی ایجاد کرد و جایگاهی برای غزل آفرید که پیشتر به قصیده اختصاص داشت.[۹۸][۹۹] بااین‌وجود، کارهای جدید مفید — به‌ویژه توسط روژه لسکو — در سازماندهی گاه‌شماریِ برخی اشعار انجام شده است، تا رشد و بهبود نگرش، سبک و شیوه‌های حافظ را نشان دهد. مشکل دومی که در سال‌های اخیر به‌شدت مورد بحث قرار گرفته است، مربوط به «وحدت هنریِ» اشعار است. حتی تصور بر این است که نظم متنوعِ ابیات به یکنواختی اولیه تقلیل یافته است، هیچ وحدتِ حقیقی در این غزل‌ها وجود ندارد و پرسش این است که آیا حافظ پس از ناکامی در بهبود استوارِ هرگونه موضوعی، به پریشانی متمایل نشد؟ نشانه‌هایی وجود دارد مبنی بر اینکه این مشکل نه جدید است و نه به‌طور خاص غربی، زیرا بنابر داستانی که پس از زمان خواندمیر منتشر شد، فرضیه‌ای است که شاه شجاع نیز چنین انتقادی داشته است. استدلال‌هایی توسط آرتور آربری ارائه شده مبنی بر این که وحدت واقعی شعر حافظ موضوعی یا نمایشی در معنای کلاسیک غربی نیست، بلکه در بافتِ ظریفِ تصویرسازی و کنایه زدن به یک یا چند مفهومِ مرکزی نهفته است.[۱۰۰] آربری عقیده داشت که پس از تکامل قابلیت‌های هنری ساختار متعارف غزل — به‌ویژه در غزل سعدی — حافظ بر آن شد تا مفهوم تازه‌ای از غزل بیابد و «روشی موضوعی» آفرید؛ این‌گونه که در هر غزلی تعداد محدودی از مجموعه موضوعاتی را برمی‌گزیند که این موضوعات بسیار محدود و تا اندازهٔ زیادی قراردادی‌اند.[۱۰۱] این استدلال‌ها برخی توجهات از سوی یان ریپکا، ویکنز، رِدِر، مایکل هیلمن و دیگران را به خود جلب کرد، اما هم به صراحت و هم به‌طور ضمنی رد شدند، چرا که هر دوی آن‌ها نامعتبر و یا غیرضروری هستند.[۱۰۲][۱۰۳]

سبک شعر حافظ دارای سه فضای عاشقانه، عارفانه و مدحی است. خواجوی کرمانی برجسته‌ترین شاعر در این زمینه بود و حافظ با او مراوده داشت و علت این‌که برخی حافظ را دنباله‌روی خواجو در شعر می‌دانند، همین مراودهٔ و محشور بودن حافظ با خواجو در مدت توقف خواجو در شیراز بوده است.[۱۰۴] ازاین‌رو، شعر حافظ دارای ویژگی‌های شعری شاعران تلفیق مانند سلمان ساوجی، عماد فقیه، عبید زاکانی، ناصر بخارایی و خواجوی کرمانی است اما ویژگی‌های خاص خود را نیز دارد. اما مهم‌ترین شاخصهٔ سبک حافظ، عدم ارتباط و به‌عبارتی پریشانی و پراکندگی موضوع و استقلال ابیات است که همچنان مورد بحث حافظ‌پژوهان است؛ گرچه برخی مانند سیروس شمیسا و بهاءالدین خرمشاهی چنین نمی‌پندارند و بین ابیات رابطه‌ای قائلند که گاه چنان ظریف است که به‌سختی کشف‌شدنی است. محمد گلندام — دوست، هم‌درس و نیز جامع دیوان حافظ — به چندمعنایی بودن و یا ساحت‌های گوناگون معنایی به‌عنوان برخی از ویژگی‌های سبک حافظ اشاره می‌کند. سیروس شمیسا در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی می‌گوید جامی در اشاره به سبک حافظ، او را به نزاری قهستانی مانند می‌داند که به‌احتمال بیشتر منظور وی، سبک شاعران تلفیق است. نیز جامی در نفحات الانس، از قبول شعر حافظ نزد صوفیه گزارش می‌کند که به ظرفیت گستردهٔ تفاسیر عرفانی شعر حافظ اشاره دارد، با آنکه به گفتهٔ جامی روشن نیست که حافظ در زمرهٔ صوفیان بوده باشد. به‌گفتهٔ شمیسا این موضوع به‌خاطر عاشقانه یا عارفانه بودن شعر حافظ در محور افقی و مدحی بودنش در محور عمودی است؛ و نیز دلیل دیگر آنکه حافظ با معانی ایهام تناسبی شعر را دارای چندمعنا می‌کند. بدین‌ترتیب، نظرات گذشتگان دربارهٔ ویژگی‌های سبک حافظ را می‌توان در چند مورد خلاصه کرد: ۱. عدم انسجام یا استقلال ابیات؛ ۲. چندمعنایی بودن؛ ۳. نزدیکی به شعر شاعران تلفیق؛ ۴. قوت وجه عرفانی شعر حافظ.[۱۰۵]

به‌گفتهٔ دبروئین در دانشنامهٔ ایرانیکا، حافظ با دگرگونی‌های پی‌درپی در صور خیال و بن‌مایه‌ها سبب ایجاد این توهم می‌شود که موضوع شعر نیز تغییر می‌کند، درحالی‌که شاید چنین نباشد. ازاین‌رو، برای تحلیل درست غزل حافظ باید مرز ظریف میان موضوع بیان‌شده و روش‌های گوناگونِ بیان آن موضوع را در نظر داشت. به‌خاطر آرایش پیوسته در دگرگونی مجموعهٔ سرشار و پیچیده‌ای از صور خیال در غزل حافظ، معمولاً چنین تصور می‌شود که ابیات از یکدیگر مستقلند و غزل فاقد ساختاری کلی و جامع است. درواقع شاید این تصور، سبب وجود تفاوت در چینش ابیات در نسخه‌های گوناگونی باشد که نتیجهٔ بررسی‌های نسخه‌شناسی است. بدین‌ترتیب، تردیدی نیست که بهره‌گیری از استعاره‌های چندگانه برای نمایش درون‌مایه‌ای واحد، جنبه‌ای واقعی از هنر شعری حافظ است. نمونه‌ای خوب از هنر حافظ، استعاره‌هایی است که یکی به‌جای دیگری در چهار بیت نخست غزلی جهت توصیف معشوق آورده شده است؛ چنانکه معشوق ابتدا به «غزال»، سپس «شکرفروش»، سوم «گل» و سرانجام «صیاد پرندگان» مانند می‌شود. و در برابر، عاشق نخست «سر به کوه و بیابان نهاده»، دوم «طوطی شکرخا»، سوم «عندلیب شیدا» و درنهایت «مرغ دانا» تصویر شده است. دبروئین می‌گوید مردمان روزگار حافظ به حل این مسئله فراخوانده می‌شدند تا با همهٔ این عناصر تصورآفرین، معنای کاملی بیافرینند. تفسیرگر امروزی شعر حافظ به این نکته باید توجه داشته باشد که آن مردمان با سرچشمه و گنجینه‌ای که شاعر صور خیال خویش را از آن برمی‌گزیند آشنا بودند و ازاین‌رو بسیار بیشتر از مردمان امروز برای پذیرش شعر حافظ آمادگی داشتند.[۱۰۶]

چنانکه گذشت، نظرات گذشتگان بیشتر بر معنا دلالت دارد؛ اما در دورهٔ معاصر نظرات سبک‌شناسی هم بر معنا و هم صورت شعر است. پژوهشگران معاصر دریافتند که در موضوعِ چندمعناییِ شعر حافظ، باید ابعاد دیگر مانند مسائل سیاسی و اجتماعی یا اندیشهٔ خیامی را نیز درنظر داشت. مرتضوی ایهام را مهم‌ترین ویژگی شعر حافظ می‌دانند. آرتور آربری عدم انسجام ظاهری غزل را شیوهٔ حافظ می‌داند که خودش آن را آفریده است. احمد شاملو و مسعود فرزاد به برهم‌خوردن توالی ابیات اعتقاد دارند. خرمشاهی ریشهٔ ناپیوستگی ظاهری شعر حافظ را قرآن می‌داند و ساختار غزلش را اثرگرفته از قرآن. شاید بتوان در غزل‌های حافظ به‌مانند قرآن — که به‌باور برخی پژوهشگران ساختاری دایره‌ای و نیز متوازی دارد — چنین ساختاری یافت. شمیسا موضوعاتی مانند طنز، ایهام، عرفان، مدح، سیاست، رندی، قرآن و شیرین‌زبانی‌های بدیعی را از شاخصه‌های سبک حافظ می‌داند. دومین ویژگی سبک حافظ پس از ایهام، طنز است که برای نخستین بار گوته به آن پی برد. در میان پژوهشگران ایرانی، مرتضوی نخستین کسی بود که در کنار ایهام — اما نه به اندازهٔ آن — لحن «عنادی و استهزاآمیز» حافظ را مورد توجه قرار داد. دادبه طنز را ویژگی سبکی حافظ می‌داند که بسیاری از نمونه‌های ایهام، برای بیان طنز و انتقاد است. خرمشاهی نیز طنز و طربناکی را ویژگی شعر حافظ می‌داند. به‌گفتهٔ شمیسا در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی، می‌توان با اطمینان ویژگی بنیادین سبک حافظ را ایهام و طنز دانست؛ اما این طنزها ظرافت بسیار دارند و برای درک‌شان نیاز به پیش‌زمینه‌های آگاهی در موضوعات عقاید کلامی، عرفانی و موضوعات اجتماعی روزگار حافظ است. شمیسا ادامه می‌دهد طنز حافظ را می‌توان طنز هوراسی دانست که طنزش بیشتر سبب نشاط است تا آزردگی و گاهم هم خویش را مورد طنز و انتقاد قرار می‌دهد. در مقایسه با «کمدی عالی» طنز حافظ را می‌توان «طنز متعالی» نامید که سبب خندهٔ روشنفکران می‌شود. دیگر ویژگی سبک حافظ، ساختارهای متضادنمایِ شعر او بیان شده است. این ویژگی شعر او را بیان‌کنندهٔ معنای مثبت یا معنای منفی می‌داند. ازسویی، طبیعی و ازدیگرسو غیرطبیعی جلوه می‌کند؛ در یک معنا حقیقی است و در معنایی دیگر دروغ. اگر طنز را نتیجه دهد، در بلاغت غربی «آیرونی» نامیده می‌شود، یعنی از سویی آسمانی — مثلاً مذهبی و عرفانی — و از سویی زمینی — مثلاً مدحی — است.[۱۰۷]

از ویژگی‌های شعر حافظ می‌توان به استواری و پیراستگی و کم‌عیبی آن‌ها اشاره کرد. او در انتخاب بهترین ترکیب و معنا در میان شاعران فارسی‌زبان یگانه است و این کیفیت بالا را می‌توان هنگام اقتباس از اشعار شاعران دیگر دید. او در اشعارش اقتباساتی از شاعرانی چون رودکی و فردوسی و امیرمعزی تا معاصران خودش آورده و با مقایسهٔ اقتباس با کلام خود حافظ، می‌توان بلاغت و زیبایی بیشتر شعر او را دریافت؛ به‌شکلی که گویا او به‌قصد نشان دادن برتری هنری اشعار خویش به این اقتباسات دست زده است.[۱۰۸]

با آن‌که حافظ غزل عارفانهٔ مولانا و غزل عاشقانهٔ سعدی را پیوند زده، نوآوری اصلی او در تک‌بیت‌های درخشان، مستقل، و خوش‌مضمون فراوانی است که سروده‌است. استقلالی که حافظ از این راه به غزل داده به میزان زیادی از ساختار سوره‌های قرآن تأثیر گرفته‌است، که آن را انقلابی در آفرینش این‌گونه شعر دانسته‌اند.[۱۰۹]

ندیدم خوش‌تر از شعر تو حافظ به قرآنی که اندر سینه داری

اثرپذیری حافظ از پیشینیان و معاصران

آرامگاه حافظ در شیراز

قرآن

در اثرپذیری حافظ از قرآن تردیدی نیست، آنچنانکه بیشتر حافظ‌پژوهان بر این باورند که مهم‌ترین دلیل تخلص وی به «حافظ»، حافظ قرآن بودن است. اثرگذاری قرآن بر شعر حافظ از دو منظرِ صورت و معنا قابل بررسی است. در حوزهٔ صورت یا ساختار، مهم‌ترین ویژگی شعر حافظ یعنی استقلال ابیات، بیش از هر چیز اثرپذیرفته از سُوَر و آیات قرآن است. به‌گفتهٔ آرتور آربری، قرآن‌شناس و حافظ‌شناس انگلیسی، این ویژگیْ انقلاب حافظ در غزل است. حافظ برای بیان مضمون‌های گوناگون در یک غزل چنین روشی برگزید. سبک شعر حافظ به‌مانند قرآن، حجمی–حلقوی با سیری دوری و دایره‌ای است که در اطراف گسترده می‌شود. گوته نیز شعر حافظ را سیّال خوانده بود و هامر پورگشتال آن را به گردن‌بندی مروارید با رشته‌ای نادیدنی تشبیه کرده است. مقایسهٔ غزل‌های حافظ با قصیده‌ها و مثنوی‌هایش — که در برابر غزل‌ها منسجم‌ترند — این نتیجه را به‌دست می‌دهد که قصاید و مثنوی‌های حافظ از جنبهٔ هنری و تأثیر، بهتر از غزل‌هایش نیستند.[۱۱۰] ازاین‌رو استقلال ظاهری ابیات و انسجام درونی آن‌ها به‌مانند قرآن، آن‌ها را بی‌نظیر کرده است. حافظ چنانکه قرآن در یک سوره به بسیاری از موضوعات و مفاهیم می‌پردازد، در یک غزل چندبیتی، گستره‌ای وسیع از حکمت و معنا را می‌گنجاند. این ناپیوستگی برون و پیوستگی درون، هم دربارهٔ قرآن و هم برای غزل‌های حافظ از آغاز ظهور هریک مورد پرسش و بحث بوده است. پیرامون غزل‌های حافظ این موضوع از روزگارِ خود حافظ مطرح بوده است و شاه شجاع بر این ویژگی بر حافظ خرده گرفت و آن را «خلاف طریقت بُلَغا» دانست؛ که با پاسخ هوشمندانهٔ حافظ مبنی بر «شهرت شعر حافظ در آفاق و پای بیرون ننهادن نظم حریفان از دروازهٔ شیراز» مواجه شد.[۱۱۱][۱۱۲] حافظ از این ویژگی شعر خویش و تفاوتش با سروده‌های دیگر شاعران آگاه بود، بدان‌گونه که هر بیت خویش را «بیت‌الغزل» می‌نامد و با اشاره به نو بودن سبک خویش، آن را نتیجهٔ لطفی خداداد می‌داند. اما در حوزهٔ معنی یا محتوا نیز بسیاری از معانی شعر حافظ از مفاهیم قرآن سرچشمه گرفته است. حافظ به سه گونه از این معانی بهره گرفته است: ۱. ترجمه: صنعتی در بدیع است و به آن معناست که بیتی عربی به فارسی یا بیتی فارسی به عربی ترجمه و معنا شود. در ترجمهٔ آیات قرآن در قالب شعر نیز این صنعت به‌کار می‌رود. ۲. اقتباس: یعنی تمام یا بیشتر متن آیه یا حدیثی با همان صورت در شعر بیاید. ۳. تلمیح: به معنای اشاره به داستان، مَثَل یا شعری است و شامل داستان‌های قرآنی نیز می‌شود.[۱۱۳]

دربارهٔ اثرپذیری حافظ در زمینهٔ دانش‌های قرآنی، آگاهی‌های زیادی در دست نیست؛ محمد گلندام در مقدمهٔ خویش بر دیوان، حافظ را در گروه عالمان و اشتغال‌داران به علوم دینی دانسته و او را «عمدهٔ افاضل علما» در روزگار خویش معرفی نموده است. خود حافظ در ابیاتی به حفظ قرآنش در «چارده روایت» و «اندر سینه داشتن» اشاره می‌کند. نیز دولتشاه، حافظ را «در علم قرآن بی‌نظیر» خوانده است. در تشبیهات شعر حافظ، پیوند وی با فضای علوم قرآنی به‌روشنی منعکس شده است. جز عنوان «حافظ»، دیگر لقبی که به‌گزارش دولتشاه «اکابر او را نام کرده‌اند»، «لسان‌الغیب» است؛ چراکه اشعار حافظ را ثمرهٔ واردات غیبی و حالاتِ فراتر از توان بشری می‌دانستند. این دو لقب برای حافظ در طول تاریخ پایدار ماند و فراتر از گفتگوها برای چیستی این دو لقب، فهم تاریخی همگانی از این دو عنوان در طی سده‌ها، با خواندن شعر حافظ استواری و معنا یافت. برای بیشتر خوانندگان شعر حافظ، او حافظ قرآن و عالمی بود که درکی رندانه از دین و قرآن داشت و تلاش داشت تا روح معارف قرآنی را در کالبَدی دگرگونه و با ظاهر شعری تغزلی به مخاطبانش معرفی، و آنان را با نگاهی تازه به قرآن و مسلمانی آشنا کند. همین بُعد شخصیتی او بود که خوانندگانش را بر آن داشت تا او را زبان غیب بدانند و بنامند و همین درک از دیوان حافظ نیز سبب شد تا به‌مانند تفأل بر قرآن، فال بر دیوان حافظ نیز شکل بگیرد و ارزشمند شود.[۱۱۴]

آیین‌های ایران باستان و حکمت خسروانی

به‌باور دادبه، در قلمرو معنا، حافظ در جایگاه شاعری اندیشمند که شعرش نمایندهٔ جهان‌بینی‌اش است، فرهنگ باستانی و فرهنگ اسلامی ایران را با دین، کلام، فلسفه و عرفان پیوند داد و در شعر خویش متبلور ساخت. او عناصر بنیاد جهان‌بینی رندیِ خویش را وامدار فردوسی، خیام، سنایی، عراقی، عطار و مولوی است و از این راه نظامی مستقل به‌نام نظام رندی بنیاد کرد. دادبه ادامه می‌دهد ازاین‌رو می‌توان گفت سه جریان که جلوه‌های گوناگون فرهنگ ایرانی هستند، بر قلمرو معنایی شعر حافظ اثرگذارند. نمایندهٔ نخستین جریان فردوسی است و حافظ افزون‌بر آنکه با شاهنامه، فرهنگ ایران باستان را شناخت، بلکه در اندیشهٔ فلسفی و مضامین شاعرانه نیز وامدار فردوسی و شاهنامه است. سببِ این موضوع آن است که تلاش ایرانیان در چهار سدهٔ نخست اسلامی برای بازیابی هویت ملی و زنده کردن پایه‌های این هویت — یعنی زبان و ادب؛ تاریخ و اساطیر؛ و حکمت و فلسفهٔ ملی — اندیشه‌های فلسفهٔ ایران باستان یا همان حکمت اشراق را مورد توجه و بازیابی و احیا قرار دادند؛ چنانکه فردوسی این حکمت را در شاهنامه به نظم درآورد و پیام حکمت اشراق را به گوش همگان رساند؛ ابن سینا در زنده کردن این حکمت کوشید و سهروردی خویش را احیاگر حکمت اشراق شناساند و جان بر سر آن گذارد. دادبه می‌گوید اما در اینکه شاهنامه منبع حافظ دربارهٔ موضوعات ایران باستان بوده، شکی نیست؛ پرسش آن است که آیا حافظ منابع دیگری هم در دست داشته است یا نه؟ دادبه می‌گوید این احتمال با توجه به نقل سینه به سینه و نیز آثاری مانند کتاب‌های تاریخ، ناممکن به‌نظر نمی‌رسد. پژوهشگرانی مانند محمد مقدم، محمد معین، فتح‌الله مجتبایی و میرجلال‌الدین کزازی این نظر را رد یا تأیید نموده‌اند.[۱۱۵]

اندیشهٔ خیامی

دومین جریان اثرگذار بر اندیشهٔ حافظ، جریانی است که نمایندهٔ آن خیام است و ریشه‌هایش در شاهنامه نیز قابل مشاهده است. به‌باور گروهی از پژوهشگران اثرپذیری حافظ از خیام منفعلانه است و حافظ تنها اندیشه‌های خیام را تکرار می‌کند. دادبه می‌گوید با آنکه این اثرپذیری منفعلانه نیست، اما حتی در این‌صورت، کلام حافظ تازگی خود را دارد. اثرپذیری حافظ از خیام و اندیشه‌هایش در چهار زمینه روی داده و حافظ آن‌ها را با نظام مکتب رندی هماهنگ نموده است. نخستین زمینه شک‌گرایی و لاادری‌گرایی است، آنچنانکه پی‌بردن به راز هستی و آفرینش از عقل آدمی برون است. خیام بر این موضوع تأکید دارد و از بن‌بستی سخن به میان می‌آورد. در مقابل، حافظ این شک را نسبی می‌داند به‌گونه‌ای‌که اگر این راه بر عقل بسته است، راه شهودی و عرفانی باز و هموار است. حیرت و بدبینی دومین زمینه از اندیشه‌های خیامی است که ثمرهٔ شک مطلق در نگاه خیام است. به‌باور خیام نه اندیشه در دین و مذهب و نه حیرت در شک و یقین راهبر به مقصدی نیست. شک مطلق و حیرتِ حاصل از آن در نظر خیام، سبب بدبینی می‌شود و پیش و پس از هستی، تنها نیستی را مشاهده می‌کند. اما در سوی دیگر، حافظ حیرت فلسفی خیامی را ظلمات می‌نامد و از ساقیِ سرمست‌ساز و بی‌خودکننده می‌خواهد تا با نور اشراق رهایی او را از این ظلمات به ارمغان آورد؛ با آنکه حافظ نگاهِ بدبینِ خیام را در برخی ابیات خویش آورده، اما این بینشِ عمومی وی نیست و خوش‌بینیِ حاصل از عشق و عرفان، بر اندیشهٔ او چیره است. سومین زمینه، جبرگرایی خیامی است. خیام انسان را اسیری در دست قضا می‌داند که کائنات نیز چون او اسیر است. در این زمینه حافظ نیز چون خیام است؛ اما هم خیام و هم حافظ فراتر و پیشتر از باور به جبر، آن را ابزاری برای پیام اعتراض خویش در شعر قرار می‌دهند. چهارمین و آخرین زمینهٔ اندیشهٔ خیامی، خوش‌باشی و اغتنام فرصت است. این اندیشه نیز از اندیشه‌های مشترک میان خیام و حافظ است. حافظ نیز چون خیام در شعر خویش بسیار به اغتنام فرصت و خوشی پرداخته و آن را تکرار می‌کند. او از صورت عرفانی اغتنام فرصت نیز بهره برده و به آن توجه دارد.[۱۱۶]

عرفان

اما جریان سومِ اثرگذار بر اندیشهٔ حافظ، عرفان یا عرفان عاشقانه است که گونه‌ای از فلسفه یا جهان‌بینی فلسفی به‌معنای عام آن است. به این عرفان در آثار سنایی، عراقی، عطار، مولوی، عین‌القضات همدانی، احمد غزالی، و کتاب‌هایی مانند لمعات عراقی، مرصاد العباد و مانند اینها پرداخته شده است. بی‌گمان حافظ با اینگونه آثار آشنایی داشته و از آنان بهره برده است. تضمین‌ها، اقتباس‌ها و استقبال‌های وی از شاعرانی و نویسندگان این آثار و نیز بهره‌گیری از شخصیت شیخ صنعانِ پرداختهٔ عطار برای پردازش شخصیت پیر مغان، تأییدکنندهٔ این نظر است. حافظ در پی‌ریزی نظام مکتب رندی و بنیان اصلی‌اش، بیش از همهٔ دیدگاه‌ها از عرفان عاشقانه بهره برده است. او در نظام نظری مکتبش از عرفان عاشقانه سود جست و در نظام عملی آن نیز، با دگرگونی‌هایی بنیادین در اقتباس‌هایش از عرفان، نظامی روشنفکرانه و فلسفی در راستای مکتب رندی آفرید. ازاین‌رو، مکتب رندی کاملاً مکتب عرفان عاشقانه نیست و مکتبی است التقاطی، اصیل و دارای استقلال، اما در پیوند با مکتب عرفان عاشقانه.[۱۱۷]

ادب فارسی

در اینکه که حافظ آثار پیشینیان، به‌ویژه شاعران نامدار از روزگار رودکی تا دوران خواجو و عبید زاکانی را مطالعه می‌کرده، شکی نیست. به‌گزارش خرمشاهی حافظ از ۲۵ شاعر اثر پذیرفته است. این اثرپذیری‌ها هم جنبه‌های لفظی و هم جنبه‌های محتوایی را دربرمی‌گیرد. حافظ در قلمرو لفظ، زبان و بلاغت از شاعران سبک خراسانی سود جسته است؛ شاعرانی مانند انوری، ظهیر فاریابی، خاقانی، نظامی، و کمال اسماعیل و نیز غزل‌سرایان روزگار سعدی تا دوران خود وی مانند نزاری قهستانی، همام تبریزی، کمال خجندی و خواجوی کرمانی از این گروهند. به‌باور دادبه، او در این بررسی و کنکاش شیوه‌هایی را یافت که نهایت سخن‌دانی و سخنوری است.[۱۱۸]

دادبه در دائرةالمعارف بزرگ اسلامی می‌گوید این سخنوری و اثرپذیریِ حافظ باید با نظراتی سبک‌شناسانه که برآمده از نقد ادبی است، مورد بررسی سبک‌شناسانه و نقد ادبی قرار گیرد. برخی از این نظرات و احکام، به حافظ منتسب شده و برخی دیگر را شاعران نامداری مانند جامی یا نظریه‌پردازانی گمنام بیان کرده‌اند. حُکمِ اول در بیت «چو سلکِ دُرِّ خوشاب است شعر نغز تو حافظ/که گاه لطف سبق می‌برد ز نظم نظامی»، سبقت حافظ را بر نظامی بیان می‌کند و سخن نظامی را — با همهٔ موسیقی‌آفرینی‌اش — تا حد نظم فروآورده و سخن حافظ را تا حد شعر فراز برده است. دادبه ادامه می‌دهد با آنکه حافظ در «ساقی‌نامه» و «مغنّی‌نامه» از نظامی اثر پذیرفته، اما اصولاً حافظ با «ساقی‌نامه» و «مغنّی‌نامه» به چنین جایگاهی نرسیده و بازشناسی شیوه‌های نظامی و بازآفرینی‌شان متناسب با غزل در شعر حافظ مهم است. در دومین حکم و در بیت «چه جای گفتهٔ خواجو و شعر سلمان است/که شعر حافظ ما بهْ ز شعر خوب ظهیر»، در سنجش با «شعر خوب ظهیر» شعر حافظ برتر شمرده شده است. جامی بلاغت و هنر غزل حافظ را در سنجش با بلاغت و هنر قصاید ظهیر چنین بیان می‌کند که در روانی، نسبت غزل‌های حافظ به غزل‌های سرایندگان دیگر، مانند نسبت قصیده‌های ظهیر به قصیده‌های دیگر شاعران است؛ که نتیجهٔ ضمنی‌اش اثرپذیری حافظ از سبک و اسلوب ظهیر است. قزوینی نیز در حواشی مقدمه‌اش بر دیوان، اثرگذاری ظهیر بر حافظ در قلمرو لفظ و پیروی از سبک و روش ظهیر در سرودن قصیده‌ها را بیان کرده است. و اما حکم سوم در بیت «استاد غزل سعدی است پیش همه کس اما/دارد سخن حافظ طرز سخن خواجو» بیان شده است. دادبه می‌گوید شاید بتوان گفت شعر خواجو در غزل‌سرایی ایران از روزگار سعدی تا عهد حافظ، رشدیافته‌ترین غزل و شبیه‌ترین به شعر حافظ است. مضمون‌آفرینی، ایهام و نازک‌اندیشی‌های هنری از ویژگی‌های شعر خواجو و — پس از او و در کمالش — شعر حافظ است. نتیجه اینکه غزل تلفیقیِ عاشقانه و عارفانه دستاورد تلاش‌های شاعرانی مانند سلمان، کمال و خواجوست و نقش خواجو متفاوت از دیگران. ازسویی با توجه به حکم دوم، می‌توان گفت جایی که شعر حافظ برتر از شعر ظهیر است، به‌طریق اولیٰ برتر از شعر سلمان و خواجو نیز است. جامی در تحلیلی سبک‌شناسانه و عالمانه، شعر حافظ را بر شعر کمال خجندی و نزاری قهستانی نیز برتر می‌شمارد.[۱۱۹]

افزون بر آنچه از اثرپذیری حافظ در لفظ و معنا از پیشینیان سخن رفت، چنین به‌نظر می‌رسد که او در هر دو قلمرو از سعدی اثر پذیرفته است. دادبه می‌گوید مکتب ادبی شیراز را سعدی بنیان گذاشت و رهبری کرد و پس از یک سده، حافظ از آن زاییده شد. او ادامه می‌دهد سنجش این دو شاعر در سدهٔ اخیر با وجود علمی نبودن آن، نشان از آن دارد که این‌دو از یکدیگر امتیاز دارند، اما بر یکدیگر نه؛ اما با توجه به پیش بودن سعدی، در اثرگذاری و نقش او در ظهور حافظ گمانی نیست.[۱۲۰]

ادب عرب

به‌گزارش محمد گلندام، حافظ چنان به «تجسس دواوین عرب» مشغول بوده که به گردآوری اشعار خویش توجهی نداشته است. افزون بر تسلط حافظ بر ادب فارسی، شواهدی نیز نشان‌دهندهٔ آگاهی قابل توجه وی از زبان و ادب عربی است. او با اینکه شاعری عربی‌سرا نیست و سروده‌های عربی‌اش از سر تفنن است، اما ۲۴ غزل و قطعهٔ مُلَمَّع دارد که نشان‌دهندهٔ آشنایی وی با دیوان‌های شاعران نامدار عرب مانند امرؤالقیس، عمرو بن کلثوم، کعب بن زهیر، حسّان بن ثابت، ابونواس، ابوتمام، بحتری، متنبی و بسیاری دیگر است. نیز یادگیری و آموزش کشاف زمخشری نیز این آشنایی را تأیید می‌کند. نیز ظاهراً این بهره‌گیری از دیوان‌های عربی بیشتر در حوزهٔ لفظ و مضمون بوده است.[۱۲۱]

علوم نقلی و عقلی

افزون بر یادگیری علوم نقلی و عقلی از راه مطالعهٔ آثار شاعران، با استناد به مقدمهٔ جامع دیوان و خود دیوان حافظ، بخشی از تحصیل وی فراگیری علوم نقلی و عقلی بوده و حتی برخی از این علوم مانند کشاف را تدریس می‌کرده است. دادبه می‌گوید کشاف فراتر از ویژگی ادبی، در حوزهٔ علم کلام و نیز دیدگاه معتزله اثری مهم است. از سویی آگاهی از دیدگاه‌های معتزله نیازمند آشنایی با فلسفه است و تنها فردی عربی‌دان، ادیب، قرآن‌شناس و آشنا به فلسفه و کلام می‌تواند تدریسِ این کتاب کند. از سوی دیگر، قاضی عضدالدین ایجی، بنیان‌گذار مکتب فلسفی شیراز و احیاگر فرهنگ اسلامی در سدهٔ هفتم هجری — که به‌گمان بسیار، استاد حکمت و کلام برای حافظ بوده است — کتاب مواقف را نوشت. معروف‌ترین شرح بر این کتاب، شرح میر سید شریف جرجانی است که احتمالاً هم‌درس حافظ بوده است. این موضوع نیز تأییدکنندهٔ آگاهی حافظ از فلسفه و کلام است. «مطالعهٔ مطالع» نیز دلیلی بر آگاهی حافظ بر حکمت و فلسفه است. منظور از مطالع چه طوالع الانوار من مطالع الانظار اثر قاضی بیضاوی در موضوع حکمت باشد، و چه شرح مطالع قطب‌الدین رازی در منطق، این آگاهی را تأیید می‌کند. در آشنایی با عرفان نیز، دیوان حافظ مهم‌ترین منبع است. مطالعهٔ آثار عرفانی مانند آثار روزبهان بقلی شیرازی، نویسندهٔ شرح شطحیات و عبهر العاشقین و نیز مرصاد العباد می‌تواند این آگاهی را تأیید کند.[۱۲۲]

اثرگذاری حافظ بر ادبیات ایران و جهان

بنای یادبود دیدار گوته و حافظ در بتهوون‌پلاتز که در سال ۲۰۰۰ م افتتاح شد.

سبک بنیان‌گذاردهٔ حافظ هم در مضمون و هم در محتوا، افزون بر شاعران روزگاران پس از او، بر شاعران دوران خودش نیز اثر گذاشت. آوازهٔ شعر حافظ در زمان زندگی‌اش، به سرزمین‌های دیگر مانند شبه‌قارهٔ هند رسید و شاعران آن سرزمین‌ها تلاش کردند تا ویژگی‌های شعرش را به‌کار برند و به‌مانند حافظ مضامین عاشقانه و عارفانه را به‌هم پیوند دهند و از صنایع ادبی به‌روش حافظ بهره گیرند. امیرعلیشیر نوایی، فیض دکنی، سلیم تهرانی، میرزا جلال اسیر، بیدل دهلوی و ناصرعلی سرهندی از این گروهند. محمدقلی قطب شاه در برخی غزل‌ها و اشعارش، از اصطلاحات و ترکیب‌های ویژهٔ حافظ بهره برده است. میرتقی‌میر و میرزا رفیع سودا، شاعران اردوزبان، به تقلید از حافظ شعر می‌سرودند. شاه‌وردی بیات، شاعر فارسی‌سرای بنگال به‌پیروی از حافظ، سروده‌های فلسفی و صوفیانه با اصطلاحات رندی و سرمستی می‌سرود. غالب دهلوی بسیاری از ویژگی‌های شعر حافظ مانند مضمون، بحر، وزن، ردیف و قافیه را در غزل‌ها و اشعار فارسی و اردوی خویش به‌کار برده است. عبدالکریم خاکی نیز در دیوان خویش به غزل‌ها و اندیشه‌ٔهای حافظ توجه بسیاری نموده است. اقبال لاهوری نیز در مقام شاعر، حکیم و فیلسوف بسیار از حافظ اثر پذیرفت. جدا از شاعران شبه‌قاره، اندیشمندان هند، پاکستان و بنگلادش نیز از حافظ اثر پذیرفته‌اند. لالن شاه، صوفی نامدار بنگلادش در کتاب‌های بنگلاگیتی، کویتا و هارامنی از شعر حافظ استقبال کرده است. راجا رام موهن رای، از رهبران هند و بنگال غربی در کتابی به زبان فارسی به نام تحفة الموحدین از شعر حافظ بهره برده است. رابیندرانات تاگور، اندیشمند و شاعر نامدار بنگال، با شعر حافظ پیوندی ویژه داشت و این دلبستگی را از خانوادهٔ خویش گرفته بود. در کتابش به‌نام گیتانجلی، اثر اندیشه‌ها و باورهای حافظ دیده می‌شود. اثرگذاری حافظ در آثار نویسندگان اردو نیز قابل توجه است. شبلی نعمانی، مولانا حافظ محمد اسلم جیراج پوری، جلال‌الدین احمد جعفری، سجاد ظهیر، یوسف حسین‌خان، کبیر احمد جایسی، سید محمد عبدالله، محمد ریاض، محمد منور و عبدالشکور احسن از این نویسندگان هستند.[۱۲۳]

در حوزهٔ زبان عربی، پس از خیام، حافظ بیشترین اثرگذاری را داشته است. ابراهیم امین شواربی، طه حسین، محمد فراتی، صلاح صاوی و محمدعلی شمس‌الدین از کسانی هستند که در این زمینه دست به نگارش آثاری زده‌اند.[۱۲۴]

اثرگذاری حافظ در قلمرو ادبیات ترکی عثمانی، به‌ویژه در سروده‌های شاعران سده‌های نهم و دهم هجری دارای اهمیت است. دیوان حافظ در قلمرو عثمانی خوانده می‌شده مرجعی برای یادگیری زبان فارسی بوده و نیز در فن شعر و علم زیبایی‌شناسی تدریس می‌شده است. گاهی بعضی از مشایخ در مساجد درسش می‌دادند. اثرگذاری حافظ در ادبیات عثمانی چنان بوده که برای بررسی شعر شاعران کلاسیک ترک، مقایسه‌شان با حافظ الزامی بود. بعضی از سرایندگان بزرگ ترک مانند عبدالحق حامد طرخان، و ناجی معلم دیوان حافظ را مانند کتاب درسی مطالعه کرده‌اند. شاعران بسیاری در قلمرو عثمانی به نظیره‌سرایی به شعر حافظ پرداخته‌اند. فضلی، ابوالفضل محمد بن ادریس دفتری، امین یُمنی، یوسف سنان‌الدین کوتاهیه‌ای، احمدپاشا، ابراهیم ددهٔ مغلوی مولوی، محمد بن سلیمان بغدادی، مصطفی عالی، باقی، نفعی، یحیی کمال بایاتلی، عبدالباقی گولپینارلی از نظیره‌پردازان به حافظ هستند.[۱۲۵]

دیدگاه مخالفان و موافقان و منتقدان دربارهٔ حافظ و شعرش

به‌علت شهرت بسیار زیاد حافظ، پیشینهٔ مخالفت‌ها و انتقادات از او، به دوران حیاتش بازمی‌گردد. حافظ در مواجهه با مخالفانش رویکرد متفاوتی داشت و برخی را با حرمت یاد کرده و برخی را نکوهش کرده است. در این‌باره روایات متعددی وجود دارد که یکی از آن‌ها اعتراض شاه شجاع به حافظ بوده است. شاه شجاع معتقد بود که اشعار حافظ از نظر موضوعی از مطلع تا مقطع بر یک منوال نیست. تیمور نیز به‌سبب بخشیدن سمرقند و بخارا به خال هندویی، به حافظ معترض بود. بسیاری از روایت‌ها که گاه موثق هم نیستند، حکایت از این دارند که عده‌ای بعد از مرگ حافظ، او را ملحد می‌دانستند و حاضر به نمازخواندن بر پیکر حافظ نشدند. عمدهٔ منتقدانِ حافظ را می‌توان به سه گروه تقسیم کرد؛ گروه اول از دین‌داران هستند که اشعار حافظ را بر خلاف آموزه‌های اسلامی می‌دانند. در این میان افراد زیادی از ایران و هند و عثمانی به مخالفت با حافظ پرداختند. گزارش‌هایی از منع شدن مطالعهٔ دیوان حافظ توسط علمای اهل سنت عثمانی وجود دارد. برای مثال مفتی حنفی ابوالسعود در بارهٔ اشعار حافظ گفته بود گرچه در میان اشعار حافظ حکمت‌های ذوقی وجود دارد اما در لابه‌لای آن خرافات خارج از مرز شریعت هم هست. در نمونهٔ دیگری، حافظ به اقتباس از یزید بن معاویه، دومین خلیفه اموی متهم شده بود. اما در هیچ‌کدام از کتاب‌های ادبیات جهان عرب، اثری از انتساب این اشعار به یزید دیده نمی‌شود و این ادعا مستند به هیچ مدرکی نیست. اورنگ زیب هم از شاهان هند، در دورهٔ خودش دستور داد کتاب‌های حافظ را از کتاب‌خانه‌ها جمع‌آوری کنند و آن‌ها را بسوزانند که البته مقاومت‌هایی در برابر این دستور شد. در دورهٔ معاصر، بیشترین انتقاد از حافظ از بُعد دینی، در دو کتاب گرد آمده است: یکی البدعة و التحرف تألیف محمدجواد خراسانی و دیگری منظومه‌ٔ گفتگویی با حافظ، یا حافظ شکن نوشتهٔ سیدابوالفضل برقعی. خراسانی کتابی به نام رضوان اکبر را اختصاصاً در ردّ حافظ نوشته و در آن حافظ را اهل ضلال و دیوانش را مضلّ دانسته و بر همین اساس، خرید و خواندن و چاپ و فروش اشعار او را حرام اعلام کرده است. برقعی در کتاب شعر و موسیقی‌اش که به تخطئهٔ عرفا و شاعران اختصاص دارد، بیش‌ترین تخطئه را به حافظ نسبت داده و او را جاسوس حکومت می‌دانسته است.[۱۲۶]

گروه دوم از نواندیشان هستند که معتقدند اشعار حافظ به صلاح منافع ملی نیست و رفتارهای زیان‌باری را تبلیغ می‌کند.[۱۲۷] از جملهٔ این دسته از منتقدان، محمد اقبال لاهوری بود. اقبال لاهوری نیز با اینکه از زبان و مضمون‌پردازی‌های حافظ در شعر خود بسیار بهره برده و حداقل از ۱۶ غزل حافظ استقبال کرده‌است، با عقاید و اندیشه‌های صوفیانهٔ حافظ به‌شدت مخالف بود.[۱۲۸] او در چاپ نخست مثنوی اسرار خودی در ۳۵ بیت از حافظ انتقاد، او را عامل انحطاط و اهمال مسلمانان آسیا معرفی کرده و «فقیه ملت می‌خوارگان، امام امت بیچارگان» نام داده است.[۱۲۹] اما به‌دلیل اعتراض مردم در شبه‌قاره مجبور شد در چاپ‌های بعد به خودسانسوری متوسل شود. اقبال بعداً در نامه‌ای به محمد اسلم جیراج پوری نوشت به دلیل «ساده‌اندیشی عوام و اثرپذیری سطحی» آن‌ها، غزل‌های حافظ بر ذهن و فکر آن‌ها اثر منفی می‌گذارد.[۱۳۰]

گروه سوم نیز از اهل ادب هستند که اشعار حافظ را از بعد ادبی نقد می‌کنند. احمد کسروی از جملهٔ این افراد بود و حافظ را قافیه‌سازی می‌دانست که برای جور شدن قافیه عباراتی بی‌معنی سروده‌است. به‌گفتهٔ او حافظ در میان مکاتب متخلف سرگردان مانده، گیج شده و چون به هیچ‌کدام پایبند نشده، به پریشان‌گویی و نقیض‌گویی روی آورده و در باطن به همه چیز بی‌عقیده و در نهایت خراباتی شده است. همچنین به‌باور کسروی حافظ در برخی بدآموزی‌ها، مانند شراب‌خواری، بیکاری و بی‌دردی، جبرگرایی و خردستیزی، زبان‌درازی نسبت به خدا و امردبازی نقش داشته است. وی حتی شرق‌شناسان را به این متهم می‌کند که نسبت به شرق بدخواهی می‌کنند و تمایل دارند تا همهٔ اهل شرق به‌مانند حافظ عمر خویش را در کنج خرابات هدر دهند و ثروت کشور خویش را به حریصان اروپا و آمریکا وانهند و در این میان گروهی از ایرانیان با آنان همراه شده‌اند. به‌باور کسروی محمدعلی فروغی، محمد قزوینی و قاسم غنی از کسانی‌اند که فریب شرق‌شناسان اروپایی را خورده‌اند. یکی از برنامه‌های کسروی علاوه بر مبارزهٔ نوشتاری با حافظ، جمع‌آوری و سوزاندن دیوان حافظ همراه با پیروانش بود.[۱۳۱]

از سویی دیگر، شاهان بابری هند، دلبستگی زیادی به حافظ داشتند تا جایی که همایون شاه و جهانگیر، در برخی امور مملکتی پس از تفأل به حافظ تصمیم می‌گرفتند.[۱۳۲]

حافظ‌پژوهی

بنابر پژوهش حاجیان و احمدی، از آغاز سیر حافظ‌پژوهی در سال ۱۲۹۸ تا سال ۱۳۹۰، نزدیک به ۲۰۸۲ مقاله دربارهٔ شرح ابیات دیوان حافظ؛ معرفی انواع ویرایش‌های دیوان حافظ؛ نقد کتاب‌ها و مقالات؛ نسخه‌شناسی و معرفی نسخ؛ تحلیل شخصیت، اندیشه و زندگی حافظ؛ حافظ و دیگران؛ تحلیل زیبایی‌شناسی شعر حافظ و دیگر موضوعات نوشته شده است. نخستین ویرایش انتقادی دیوان حافظ از سوی محمد قزوینی و قاسم غنی در سال ۱۳۲۰ منتشر شد. و پس از آن ویرایش‌های انتقادی و گاه التقاطی دیگری انجام شد که برخی از ویرایش‌ها عبارتند از: ویرایش انجوی شیرازی به‌سال ۱۳۴۵، ویرایش جامع نسخ فرزاد به‌سال ۱۳۴۷، ویرایش جلالی نائینی به‌سال ۱۳۵۲، ویرایش سلیم نیساری به‌سال ۱۳۵۳، حافظ به روایت شاملو به‌سال ۱۳۵۴، ویرایش عیوضی و بهروز به‌سال ۱۳۶۵، ویرایش پژمان بختیاری به‌سال ۱۳۵۷، ویرایش خانلری به‌سال ۱۳۵۹، حافظ به سعی سایه به‌سال ۱۳۶۷. برخی از شرح‌های دیوان حافظ نیز عبارتند از: حافظ‌نامه اثر بهاءالدین خرمشاهی، شرح غزل‌های حافظ از حسینعلی هروی و آیینهٔ جام اثر عباس زریاب خویی.[۱۳۳]

جایگاه جهانی حافظ

بزرگ‌داشت و گرامی‌داشت حافظ

نخستین همایش بزرگ‌داشت حافظ در ۲۰ مهر ۱۳۷۶ و در شیراز برگزار شد و پس از آن، هر ساله در این روز، هم‌زمان در شیراز و دیگر شهرهای ایران و جهان، مراسم بزرگ‌داشت حافظ برگزار می‌شود. سالنامهٔ تخصصی مرکز حافظ‌شناسی نیز دربردارندهٔ متن کامل سخن‌رانی‌ها در همایش‌های علمی این روز به‌همراه مقاله‌های برگزیدهٔ فراخوان عمومی هر ساله با نام «دفتر حافظ‌پژوهی» چاپ و منتشر می‌شود.[۱۳۴]

راه‌اندازی نهادهایی به نام حافظ

از نهادهای فرهنگی و علمی مرتبط با حافظ‌پژوهی در ایران، مرکز حافظ‌شناسی است. این مرکز در سال ۱۳۷۵ بنیادگذاری شد و در محل آرامگاه حافظ فعالیت خود را آغاز کرد. از دستاوردهای این مرکز، فراهم نمودن مجموعه‌ای از آثار دربارهٔ حافظ است. این مرکز در سال ۱۳۹۶ و با استناد به اساس‌نامهٔ صندوق حمایت از پژوهشگران و فناوران نهاد ریاست‌جمهوری و با تفاهم‌نامه‌ای رسمی، دارای «کرسی پژوهشی حافظ» شد. برنامه‌ریزی و برگزاری جلسات علمی در سالروز بزرگ‌داشت حافظ از دیگر فعالیت‌های این مرکز است. کلاس‌های آزاد حافظ‌خوانی نیز در محل مرکز از سال ۱۳۷۵ برگزار می‌شود. دیگر فعالیت این مرکز، اعطای «نشان درجه یک علمی حافظ‌پژوهی» برای قدردانی از پژوهشگران و پژوهش‌های برتر است و تاکنون این نشان، به پنج حافظ‌پژوه ایرانی و غیرایرانی اعطا شده است. انتخاب کتاب سال حافظ، معرفی پژوهش‌های برتر و قدردانی از حافظ‌پژوهان از دیگر فعالیت‌های مرکز حافظ‌پژوهی است.[۱۳۵]

منبع‌شناسی

یادداشت‌ها

  1. مسعودشاه در سال ۷۳۸ ه‍.ق بر غیاث‌الدین پیروزی یافت و شیراز را تسخیر کرد و در سال بعد، افزون بر حاکم شیراز، وزیر شاه جهان تیمورایلخان منصوب شیخ حسن بزرگ — شد. در ۷۴۰ ه‍.ق پیر حسین چوپانی شیراز را گرفت، اما کمی بعد با شورش مردم عقب‌نشینی کرد و مسعودشاه دوباره حاکم شد. ببینید: سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۸.
  2. منظور از کشاف، الکشاف عن حقیقة التنزیل اثر زمخشری است. ببینید: سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۹.

پانویس

  1. بلوکباشی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۵۹.
  2. راوندی، تاریخ اجتماعی ایران، ۳۷–۳۸.
  3. Shapur Shahbazi, “Shiraz i. History to 1940”, Iranica.
  4. Roemer, “The Jalayirids, Muzaffarids and Sarbadars”, History of Iran, 13–16.
  5. Schimmel, “Ḥāfiẓ and His Contemporaries”, History of Iran, 929–930.
  6. صفا، تاریخ ادبیات، ۳:‎ ۳۱۷–۳۲۳.
  7. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۶.
  8. Wickens, “Ḥāfiẓ”, Encyclopedia of Islam 2.
  9. پورنامداریان، «حافظ»، دانشنامهٔ زبان، ۲:‎ ۶۳۷.
  10. Wickens, “Ḥāfiẓ”, Encyclopedia of Islam 2.
  11. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  12. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۷.
  13. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  14. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۷–۵۸۸.
  15. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۸.
  16. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۶.
  17. صفا، تاریخ ادبیات، ۳:‎ ۱۰۶۵.
  18. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۶.
  19. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۶.
  20. صفا، تاریخ ادبیات، ۳:‎ ۱۰۶۶.
  21. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۷.
  22. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  23. زرین‌کوب، از کوچهٔ رندان، ۱۵.
  24. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۷.
  25. صفا، تاریخ ادبیات، ۳:‎ ۱۰۶۶.
  26. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۷.
  27. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  28. زرین‌کوب، از کوچهٔ رندان، ۱۳.
  29. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۷.
  30. Wickens, “Ḥāfiẓ”, Encyclopedia of Islam 2.
  31. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۷.
  32. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  33. صفا، تاریخ ادبیات، ۳:‎ ۱۰۷۱.
  34. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  35. پورنامداریان، «حافظ»، دانشنامهٔ زبان، ۲:‎ ۶۳۸.
  36. Wickens, “Ḥāfiẓ”, Encyclopedia of Islam 2.
  37. Wickens, “Ḥāfiẓ”, Encyclopedia of Islam 2.
  38. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۸.
  39. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  40. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  41. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۸.
  42. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۹.
  43. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۹.
  44. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۹.
  45. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  46. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۹.
  47. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۹.
  48. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  49. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۹.
  50. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۹.
  51. Wickens, “Ḥāfiẓ”, Encyclopedia of Islam 2.
  52. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۷.
  53. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۹۱.
  54. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  55. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۹۲.
  56. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  57. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۹۲.
  58. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  59. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۹۲.
  60. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۹۲.
  61. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  62. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۹۲.
  63. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۹۲.
  64. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  65. de Bruijn, “Hafez iii. Hafez’s Poetic Art”, Iranica.
  66. ناتل خانلری، دیوان حافظ، ۲:‎ ۱۰۹۴.
  67. خرمشاهی، ذهن و زبان حافظ، ۲۶۵–۲۶۷.
  68. Wickens, “Ḥāfiẓ”, Encyclopedia of Islam 2.
  69. Wickens, “Ḥāfiẓ”, Encyclopedia of Islam 2.
  70. Wickens, “Ḥāfiẓ”, Encyclopedia of Islam 2.
  71. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۹۰.
  72. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۹۰–۵۹۱.
  73. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۹۱.
  74. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۹۱.
  75. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۸.
  76. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  77. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۸.
  78. سجادی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۸۸.
  79. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  80. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  81. دادبه، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۹۴.
  82. Lewis, “Hafez viii. Hafez and Rendi”, Iranica.
  83. دادبه، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۹۶.
  84. Lewis, “Hafez viii. Hafez and Rendi”, Iranica.
  85. دادبه، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۳۴.
  86. Lewis, “Hafez viii. Hafez and Rendi”, Iranica.
  87. Lewis, “Hafez viii. Hafez and Rendi”, Iranica.
  88. مسعودی آرانی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۴۵.
  89. مسعودی آرانی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۴۵–۶۴۶.
  90. مسعودی آرانی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۴۶.
  91. مسعودی آرانی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۴۶–۶۴۷.
  92. مسعودی آرانی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۴۷–۶۴۸.
  93. مسعودی آرانی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۴۸–۶۴۹.
  94. مسعودی آرانی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۴۹–۶۵۰.
  95. Wickens, “Ḥāfiẓ”, Encyclopedia of Islam 2.
  96. de Bruijn, “Hafez iii. Hafez’s Poetic Art”, Iranica.
  97. Wickens, “Ḥāfiẓ”, Encyclopedia of Islam 2.
  98. de Bruijn, “Hafez iii. Hafez’s Poetic Art”, Iranica.
  99. Wickens, “Ḥāfiẓ”, Encyclopedia of Islam 2.
  100. Wickens, “Ḥāfiẓ”, Encyclopedia of Islam 2.
  101. de Bruijn, “Hafez iii. Hafez’s Poetic Art”, Iranica.
  102. Wickens, “Ḥāfiẓ”, Encyclopedia of Islam 2.
  103. de Bruijn, “Hafez iii. Hafez’s Poetic Art”, Iranica.
  104. صفا، تاریخ ادبیات، ۳:‎ ۱۰۷۳.
  105. شمیسا، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۵۶–۶۵۷.
  106. de Bruijn, “Hafez iii. Hafez’s Poetic Art”, Iranica.
  107. شمیسا، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۵۷–۶۵۹.
  108. مجتبائی، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  109. خرمشاهی، حافظ‌نامه، ۱:‎ ۳۴.
  110. خرمشاهی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۳۶.
  111. خرمشاهی، «حافظ»، دانشنامهٔ زبان، ۲:‎ ۶۵۴.
  112. خرمشاهی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۳۶–۶۳۷.
  113. خرمشاهی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۳۷–۶۳۸.
  114. پاکتچی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۳۹.
  115. دادبه، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۰۱.
  116. دادبه، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۰۱–۶۰۳.
  117. دادبه، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۰۳.
  118. دادبه، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۹۸–۵۹۹.
  119. دادبه، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۵۹۹–۶۰۰.
  120. دادبه، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۰۳–۶۰۴.
  121. دادبه، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۰۴.
  122. دادبه، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۰۴–۶۰۵.
  123. بیات، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۷۲–۶۷۶.
  124. آذرنوش، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۷۷–۶۸۰.
  125. هاشم‌پور سبحانی، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۷۱۰–۷۱۳.
  126. ثبوت، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  127. ثبوت، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  128. بیات، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۷۲–۶۷۳.
  129. ثبوت، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  130. بیات، «حافظ»، دائرةالمعارف اسلامی، ۱۹:‎ ۶۷۳.
  131. ثبوت، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  132. ثبوت، «حافظ»، دانشنامهٔ جهان اسلام.
  133. حاجیان و احمدی، «سیر مقالات حافظ‌پژوهی»، مطالعات ایرانی.
  134. «معرفی مرکز حافظ‌شناسی». مرکز حافظ‌شناسی. دریافت‌شده در ۲۰ اسفند ۱۳۹۷.
  135. «معرفی مرکز حافظ‌شناسی». مرکز حافظ‌شناسی. دریافت‌شده در ۲۰ اسفند ۱۳۹۷.

منابع

  • de Bruijn, J. T. P. (2002). "Hafez iii. Hafez's Poetic Art". Encyclopædia Iranica (به انگلیسی). Retrieved 20 March 2019.
  • Lewis, Franklin (2002). "Hafez viii. Hafez and Rendi". Encyclopædia Iranica (به انگلیسی). Retrieved 20 March 2019.
  • Roemer, H. R. (2006). "The Jalayirids, Muzaffarids and Sarbadārs". In Peter Jackson (ed.). The Cambridge History of Iran (به انگلیسی). Vol. 6. Cambridge: Cambridge University Press.
  • Schimmel, Annemarie (2006). "Ḥāfiẓ and His Contemporaries". In Peter Jackson (ed.). The Cambridge History of Iran (به انگلیسی). Vol. 6. Cambridge: Cambridge University Press.
  • Wickens, G. M. (1986). "Ḥāfiẓ". Encyclopaedia of Islam (به انگلیسی) (2nd ed.). Leiden: E. J. Brill.

پیوند به بیرون

برای مطالعه بیشتر