۷٬۴۳۴
ویرایش
(←زندگی: ابرابزار) |
|||
'''محمد مسعود''' با نام مستعار «م . م دهاتی » (متولد [[۱۲۸۴]] - درگذشت [[۱۳۲۶]]) [[روزنامه نگار]] و [[رماننویس]] ایرانی و مدیر [[مرد امروز]] بود. وی که فارغالتحصیل روزنامهنگاری از [[بلژیک]] بود، کار مطبوعاتی خود را از [[روزنامه اطلاعات]] آغاز کرد و با بسیاری از نشریات همکاری داشت.<ref name="abedini"/>
== زندگی ==
محمد مسعود در سال [[۱۲۸۰]] ش در شهر [[قم]] چشم به جهان گشود. پدرش میرزاعبدالله مردی پیشهور و [[روشنفکر]] و هوادار [[نهضت مشروطه]] و اهل قم بود.
وی پس از اتمام تحصیلات دبستانی به منظور کسب [[علوم قدیم]] و دینی با خواندن [[جامع المقدمات]]، تحصیلات خود را در یکی از [[حوزه علمیه|حوزههای علمیه]] قم ادامه داد پس از آن در سال [[۱۳۱۱]] ه. ش جهت امرارمعاش به [[تهران]] رفت و در بازار مشغول به کار شد.
پس از [[شهریور ۱۳۲۰]] و برقراری آزادی نسبی، با اخذ امتیاز روزنامهای شروع به روزنامهنگاری کرد. وی ابتدا میخواست به یاد [[علیاکبر داور]] که موجبات عزیمتش به [[فرنگ]] را فراهم ساخته بود و خود روزنامه نگاری قدیمی بود که روزنامهای به نام «[[مرد آزاد]]» منتشر میساخت، تقاضای صدور این نام را برای خود کند که طبق قانون مطبوعات امکان نداشت. وی سپس نام «مرد امروز» را برگزید تا سرانجام در اوایل سال ۱۳۲۱ امتیاز آن به نامش صادر شد.
وی زبان تلخی برای انتقاد داشت و همین امر باعث شد که مدتها
سرانجام در [[۲۱ بهمن]] همان سال در [[خیابان اکباتان]] تهران هنگام خروج از چاپخانه به ضرب گلوله کشته شد. درآغاز قتل محمد مسعود به دربار نسبت داده شد ولی این واقعی نبود.
محمد علی جمالزاده در آخرین سالهای زندگی خود درباره محمد مسعود افشاء میکند که هدف و نیت اصلی محمدمسعود از نگارش آن مقالا تند و تیز بر علیه همه چه بود: «از بیشرفترین آدمهای دنیا که میتوان به زبان آورد، این مرد بود. به من خیانتی نکرد، اما در دروغگوئی، در پشت هم اندازی، در خیانت، کمنظیر بود. خودش حرفهایی برای من زده که شنیدنی است. وقتی من در ایران بودم، داستانهای او را در روزنامه شفق سرخ میخواندم… یک روز جوانی آمد پیش من که قد کوتاهی داشت. گفت: من همان محمد مسعودم پرسیدم که کجا زندگی میکند؟ … بعد از زندگانی خودش، از گرسنگی خوردن خودش، حرفهای عجیب و غریبی زد. من دلم برایش سوخت. وقتی که برگشتم به اروپا، کاغذی نوشتم به علی اکبر داور، وزیر مالیه که با من در ژنو درس خوانده بود. داور آن زمان وزیر مالیه بود. کاغذ نوشتم که این جوان دارد از گرسنگی میمیرد، تو یک کاری برایش بکن. آقا بنا شد، که او را به خرج دولت ایران بفرستند یکی دو سال در اروپا درس بخواند… در بلژیک روزنامه نویسی میخواند. همان موقع، روزی آمد سراغ من چون که دختری رفته توی وزارت فرهنگ و هنر تهران، که ما زن و بچه مسعود هستیم و او ما را بدون خرجی ول کرده رفته اروپا. وزارت فرهنگ هم بنا شده که حقوق مرا نصف کنند، که نصفی را او بردارد. ولی آقای جمالزاده من اصلا” زن ندارم، بچه ندارم، من دارم از گرسنگی میمیرم دوباره کاغذ نوشتم به ایران که این زن ندارد، بچه ندارد، چرا حقوقش را نصف کردهاید؟ باز دوباره یک روز خودش آمد پیش من و عکسی از جیبش در آورد که بچهام را، ببین، چقدر شبیه من است. دختر است. گفتم :راست میگویی، خیلی به تو شبیه است، اما تو که گفتی بچه ندارم… گفتم: پس زن هم داری؟ گفت: بله زن هم دارم صیغه بود گفتم: چکارش کردی؟ گفت: مجبور شدم خانهای در تهران اجاره کنم، خانه کوچکی بود. ولی اول ماه به اول ماه که صاحبخانه میآمد و پولش را میخواست… من داد و بیداد راه میانداختم که مردیکه توی خانه من پیش زن من، چکار داری؟ اما او هم میگفت: از خانه بیرون نمیروم تا اینکه چند ماه اجاره عقب افتاده را بدهی. دیدم چارهای ندارم. رفتم جلو آینه با چاقو زدم تو سر خودم و فریاد زدم، آی مردم، ای مسلمانان ببینید این مرد مرا به چه روزی انداخته، مرا داشت میکشت! و به این شکل اجاره ندادم!» جمالزاده در مورد مقالات جنجالی مسعود جمالزاده ادامه میدهد: «…بعدها دوباره به ایران رفتم، یک روز باز مرا وعده گرفت. دیدم عمارتی ساخته بیرون دروازه و دو تا نوکر دارد. نوکرهای خوش لباس. یک آوازه خوان زن و یک تارزن زن و یک تمبکی را هم وعده گرفته بود. چندین بار گفتم: من نمیتوانم وقت ندارم.. اما دو نفر آدم حسابی آمدند و گفتند که آقای جمالزاده مسعود خیلی دلش میخواهد که شما به خانهاش بروید. رفتم و دیدم که آن کس که از گرسنگی داشت میمرد، عمارت ساخته و …، تا اینکه رفتم سر میز شام آن دو نفر آمدند که خدمت کنند، با لباسهای خیلی خوب و شیک … بعد آن دو نفر مرا بردند توی اتاق دیگری و گفتند: جمالزاده تو چرا برای روزنامه مسعود مقاله نمینویسی؟ گفتم: میدانید چیست؟ من مقاله ادبی مینویسم، اما این روزنامه تمام مقالاتش سیاسی است. من اهل سیاست نیستم .» بعد یکی از آنها گفت: جمالزاده میدانی چرا همهاش سیاسی مینویسد؟ چون این خانه را که میبینی ما برایش درست کردیم، و از همین راه» تعجب کردم و پرسیدم چطور توانستهاند از راه روزنامه برایش خانه درست کنند؟ گفت: ما میدانیم در تهران آدمهای پولدار چه کسانی هستند. میاییم به مسعود میگوییم که مثلا به ریس روزنامه اطلاعات بد بگو … به وهاب زاده فحش بده، به فلان تاجر فحش بده. او هم شروع میکند. ولی آن پایین مینویسد: «بقیه دارد» آن وقت ما میرویم آن مرد را که برایش مقاله نوشته میبینیم و میگوییم اگرمیخواهی بقیه نداشته باشد باید ده هزار تومان بدهی» آن مرد هم میگوید: «ده هزار تومان نمیتوانم بدهم» پنج هزار تومان میگیریم میآییم سه نفری تقسیم میکنیم»<ref>لحظهای و سخنی- مصاحبه با محمد علی جمالزاده- ص84</ref>
بعدها [[خسرو روزبه]] در بازجوییها در زندان [[قزل قلعه]] به ایجاد یک تیم ترور به همراه سروان ابولحسن عباسی) و به قتل محمد مسعود و پنج تن از اعضای [[حزب توده]] اعتراف کرد. یکی از این چهار نفر، ''حسام لنکرانی'' (فرزند یک روحانی شناخته شده در آذربایجان) بودهاست.<ref>چهار تن دیگر: محسن صالحی، داریوش جعفری، پرویز نوایی و آقابرار فاطری بوده اندو (نقل از '''مازیار بهروز'''، کتاب «شورشیان آرمانخواه»، ترجمه ''پرتوی''، صفحه ۳۱۴)</ref> با اینحال روزبه در این اعترافات، بر انجام ترورها، بدون اطلاع دادن به حزب و هنگامی که سازمان نظامی منحل شده و اعضای آن دیگر عضو حزب نبودند، تاکید دارد که بازجویان نپذیرفته و رد کردند. این اعترافات در کتابی با نام «کمونیسم در ایران» انعکاس یافته که زیر نظر سرهنگ ستاد (علی زیبایی)توسط کادرهای بالای حزب توده ﻛه بعد اﺯ واقعه ۲۸ مرداد به ﺯندان افتاده بودند تدوین شده است.<ref>[http://www.escholarship.org/editions/view?docId=ft3s2005jq&chunk.id=d0e5090&toc.depth=1&toc.id=d0e4549&brand=ucpress;query=rouzbeh#1 Tortured Confessions] by Ervand Abrahamian, Published by University of California Press, 1999, ISBN 0-520-21866-3, 9780520218666, Page۸۹ & ۹۴ & ۹۵</ref><ref>{{یادکرد▼
▲بعدها [[خسرو روزبه]] در بازجوییها در زندان [[قزل قلعه]] به ایجاد یک تیم ترور به همراه سروان ابولحسن عباسی) و به قتل محمد مسعود و پنج تن از اعضای [[حزب توده]] اعتراف کرد. یکی از این چهار نفر، ''حسام لنکرانی'' (فرزند یک روحانی شناخته شده در آذربایجان) بودهاست.<ref>چهار تن دیگر: محسن صالحی، داریوش جعفری، پرویز نوایی و آقابرار فاطری بوده اندو (نقل از '''مازیار بهروز'''، کتاب «شورشیان آرمانخواه»، ترجمه ''پرتوی''، صفحه ۳۱۴)</ref> با اینحال روزبه در این اعترافات، بر انجام ترورها، بدون اطلاع دادن به حزب و هنگامی که سازمان نظامی منحل شده و اعضای آن دیگر عضو حزب نبودند، تاکید دارد که بازجویان نپذیرفته و رد کردند. این اعترافات در کتابی با نام «کمونیسم در ایران» انعکاس یافته که زیر نظر سرهنگ ستاد (علی زیبایی) توسط کادرهای بالای حزب توده
|فصل=فصل اول: شکست و احیا
|کتاب= '''شورشیان آرمانخواه'''
|صفحه=ص ۳۱۱
|سال=۱۳۸۰
|شابک=ISBN 964-311-263-2}}</ref> شکل گیری تیم ترور از موضوعات جنجالی و مورد مناقشه بودهاست که برخی از اعضای بخش میانه رو حزب آنرا به بخش تندرو نسبت دادهاند و به نظر میرسد که رهبری حزب از برخی با اطلاع و از برخی دیگر بی اطلاع بودهاست. گزارشهای متفاوتی در این خصوص از اعضای حزب وجود دارد.<ref>''مازیار بهروز'' در کتاب ''شورشیان آرمانخواه'' مینویسد که یکی از موضوعات مورد مناقشه دو جناح تندرو و محافظه کار حزب توده، ایجاد تیم ترور حزبی برای حذف فیزیکی دشمنان واقعی و خیالی حزب بودهاست. وی اینطور
بعد از ترور، نشریات حزب توده قتل وی را به شدت زیر سئوال بردند و روزنامه مردم در شماره ۲۷۵، آن را «ترور فجیع» نامید و نوشت:
«محمد مسعود... به دست تروریستهای ماهری که وسائل قتل نامبرده را با نقشه منظم و پیشبینی
تا سالها، داستان قتل محمد مسعود به دست شاه و اشرف در محافل به عنوان یک اصل مسلم مورد پذیرش قرار گرفته بود. اما با دستگیری [[خسرو روزبه]] در ۱۵ تیر ۱۳۳۶ ورق برگشت.
== آثار ==
|