فهرست واژگان عرفانی

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
(تغییرمسیر از واژگان عرفانی)

آ[ویرایش]

آب حیات: چشمهای است در ظلمات که هر کس از آن بنوشد زندگی جاوید پیدا می‌کند. کنایه از چشمه عشق و محبت است.

آب حیوان: تابش انوار و تجلیات الهی را گویند.

آغوش: دریافت رموز و اسرار الهی را گویند.

آن: حد فاصل میان گذشته و آینده.

آینه: قلب انسان کامل است.

الف[ویرایش]

ابد: امتداد زمان در طرف آینده‌است و در نزد اهل تصوف ابد و ازل از صفات و ویژگی‌های حق تعالی است. فرق ابد و ازل در آنست که ازل را آغازی نیست و ابد را پایانی.

ابر: نزد صوفیان، ابر حجابی است که سبب وصول شهود باشد به واسطه کوشش و اجتهاد.

اتصال: انفصال از ماسوای حق را اتصال گویند. (کشاف اصطلاحات الفنون و العلوم، التهانوی)

اجابت: عهد و پیمان بنده‌است با حق.

اختبار (آزمودن): امتحان حق برای صادقان است تا به آن منازل مخصوصان آبادان گردد. (اللمع، السراج الطوسی)

ادب: شناخت آنچه که به آن از جمیع انواع خطا احتراز می‌شود. (تعریفات جرجانی)

ادب در معرفت: هرجا و هر زمان عارف، با خدا و موافق خواست او باشد. (مشرب الارواح، روزبهان بقلی)

اشاره: خبر دادن از مراد است بدون عبارات و الفاظ.

امانت: امانت پنهان‌داشتن احوال و خاموشی از اقوال است. (مشرب الارواح، روزبهان بقلی)

امتحان: بلایی از جانب حق تعالی بر دل سالک تا غیر حق را از دل او پاک کند.

انس: اثر مشاهده جمال الهی است در دل سالک. انس اعتماد به خدا و آرامش به او و استعانت از اوست.

ب[ویرایش]

باده: عشق صوفیان مبتدی را گویند. عشقی که ضعیف است و این برای عوام نیز در ابتدای سلوک موجود است.

باده صافی: عشق بی‌آلایش است. عشقی خالی از هر عیب و نقص، و فارغ از لذت وصل یا درد دوری و حرمان.

باد صبا: عبارتست از نفخات رحمانیه از جانب مشرق روحانیات. اشاره به نفس و دم رحمت خداوند است.

بار امانت: مراد از امانت تکلیف و عهد و پیمان الهی است.

باران: کنایت از فیض حق تعالی است، و رحمت او، که از عالم غیب بر جهان امکان صادر می‌شود، و ممکنات بر حسب مراتب و میزان استعداد خود از آن بهره‌مند می‌شوند. غلبه عنایات الهی نیز می‌باشد.

باغ: جهان خرم روحانی است.

بال: نزد صوفیه روشنایی قلب و نورانی شدن آن بواسطه علوم و معارف الهی است.

بت: مقصود و مطلوب را گویند.

بتخانه: دل عارف کامل است و نیز اشاره دارد به عالم جبروت.

بتکده: باطن عارف کامل که در آن ذوق و شوق معارف الهیه بسیار باشد.

بحر: مقام ذات و صفات بی‌نهایت حق است، که تمامی موجودات به مثال امواج این دریای نامتناهی هستند.

بسط: باز شدن و شادمانی دل است که به کوشش بدست نیاید. به زبانی دیگر بسط، واردی است که لطف و رحمت حق را دربردارد. رسایل شاه نعمت‌الله ولی

بسط شاهدان: ابن عطا گفت تو را از تو می‌گیرد و به خودش به تو وسعت می‌دهد. (مشرب الارواح، روزبهان بقلی)

بقاء: بقای روح است در مشاهدهٔ بی‌اضطراب، بقای سرّ در توحید، بقای عبودیت به ذهاب نفس. (شرح شطحیات، روزبهان بقلی). نسبت فرد است به حق. بقا نام است برای آنچه باقی و پایدار ماند بعد از فناء شواهد و سقوط آن.

بلاء: امتحان حضرت دوست است که هرچقدر این بلا زیاد شود گویای قربت و نزدیکی او به حق است.

بوسه: فیض و جذبه باطن است.

پ[ویرایش]

پاکبازی: توجه خاص را گویند، که نه در اعمال و صواب خواهد و نه علوّ مرتبه، بلکه خالص خدای را کوشد. (رساله اصطلاحات، عراقی)

پای کوفتن: تواجد (اظهار وجد کردن[۱]) را گویند. (عراقی، اصطلاحات عرفانی)

پرده: حجاب میان عبد ومعبود است. به مانع میان عاشق و معشوق هم اشاره دارد.

پیاله: تعین‌های هستی می‌باشد که همه آن‌ها آینه حق هستند. کنایت از محبوب نیز می‌باشد. صفای ظاهر و باطن که هرچه در او باشد عیان می‌گردد.

پیر: دوستی حق را گویند وقتی که طلب و خواستن به تمام و کمال باشد از آن جهت که استحقاق این دوستی را دارد. به معنای مرشد و مراد نیز هست.

پیر خرابات: منظور محبوب است که جز خدای نیست. کاملان و راهنمایان طریقت.

پیر مغان: پیر طریقت و مرشد کامل.

پیر میکده: پیر طریقت است که بدان پیر میخانه نیز گویند.

پیمانه: تعبیر دیگریست در بیان دل سالک و صوفی.

ت[ویرایش]

تواجد: طلب وجد نمودن است. اظهار حالت وجد و شادی روحانی است بی‌آنکه وجدی باشد، بدان‌گونه که فرد در مثال افراد واجد باشد برای کسب فیض.

تجلی: نور مکاشفه است که از حضرت حق بر دل عارف ظاهر می‌گردد و دل را می‌سوزاند و سالک را مدهوش می‌گرداند.

تسلیم: رها کردن تدبیر به اختیار خویش است و استقبال از قضا الهی به رضایت.

توفیق: جریان امور است بر وفق مراد و میل حق و حقیقت و فراهم آمدن اسباب کار است. توفیق موهبت الهی است که نصیب هر کس شود وی را به آنچه می‌خواهد می‌رساند.

توکل: متکی شدن به حق و از خود و خلق نظر برداشتن است. دلبستگی و اعتماد کامل است به پروردگار.

ج[ویرایش]

جام: اشاره دارد به دل صوفی. عالم هستی را نیز به جام تعبیر می‌کنند، چون فیض حیات را از صاحب حیات دریافت کرده‌است.

جان: روح انسانی است. کنایت از نفس رحمانی وتجلیات حق است.

جان افزا: بقا و ماندگاری سالک است به این صفت و فنا در وی راه ندارد.

جبروت: حدفاصل میان جهان ملک و ملکوت را گویند.

جذبه: نزدیک شدن انسان است به تقریب عنایت الهی. سالک به حضرت حق به مقتضای عنایات حق نزدیک می‌شود، بدون رنجش و سعی خودش.

جرس: خطابیست از سر قهر.

جرعه: تجلی وجودی را گویند. اسرار مقامات و جمیع حالات که در سیر و سلوک از سالک پوشیده‌است.

جلال: ظاهر کردن بزرگی و بی‌نیازی معشوق است از جهت ابراز بی‌نیازی از عاشق و نفی غرور وی و بیان استغنا و توانگری معشوق.

جلوه:انوار الهی را گویند که بر دل سالک تابیده می‌شود و او را واله و شیدا می‌کند.

جمال: ظاهر کمالات معشوق است تا رغبت و طلب عاشق را زیاد کند.

جور: منع کردن و بازداشتن سالک را از سیر و سلوک می‌گویند.

جهالت: در نزد عرفا کنایه از مرگ دل است که حقایق را درک نمی‌کند.

چ[ویرایش]

چراغ دل: دل روشن به نور معرفت را می‌گویند.

چشم: در اصطلاح صوفیه جمال را گویند و همچنین به دیده الهی نیز تعبیر می‌شود.

چشم جادو: جذبات الهی است.

چشم خمار: کنایه از پنهان کردن تقصیرات و کاستی‌های سالک است بر روی سالک از جانب حضرت دوست.

چشم مست: سر الهی و جذبات حق است.

چله: مدت خلوتی است که صوفی به فرمان پیر و مراد و شیخ خود به سر می‌برد که غالباً چهل روز است اما منحصر به ایام اربعین نیست.

چنگ: دست یافتن به کمال شوق و ذوق است.

چهره :عبارتست از تجلیات حق بر سالک در حال غیبت.

ح[ویرایش]

حال: واردی است که بر دل سالک بی‌اختیار و بدون کسب به سبب طاعات واذکار و اوراد فرود می‌آید.

حجاب: آنچه بین صوفی وحقیقت است. مانع میان عاشق و معشوق. حجاب گاهی معارف ذهنی است و گاه کشف و شهود و گاهی هستی خود صوفی.

حرم: مقام بی‌رنگی و بی‌خودی است.

حریف: هم شأن و هم مقام و هم پیاله. به معنای معاشران نیز آمده‌است.

حضور: در اصطلاح عرفا غیبت از خلق است. به مقام وحدت نیز گفته می‌شود.

حق: به معنی سزاوار و درست و واجب کری است. نامی است از اسماء الهی و نزد اهل تصوف ذات خداوند است. به معنای ثابت نیز آمده و همچنین مطابقت با واقعیت و حقیقت نیز هست.

حقیقت: امری که به‌طور قطع و یقین ثابت شده باشد. از نظر صوفیه غیر خدا حق تعالی هیچ چیز و هیچ‌کس به یقین ثابت نیست پس حقیقت جز خدا نیست.

حلقه: نشستن صوفیان در مجلس برای ذکر و سماع.

حلول: فرود آمدن چیزی در غیر خود.

حیرت: سرگردانی است و در اصطلاح اهل دل امری‌ست که بر قلب عارف وارد می‌شود هنگامی که در حالت تأمل و تفکر هستند و مانع بر ادامه آن می‌گردد.

خ[ویرایش]

خال: نقطه وحدت حقیقی است. در اصطاح صوفیه اشاره به مبدأ و منتهای کثرت می‌باشد. به معنای ظلمت معصیت نیز آمده که به علت کم بودن طاعت انسان که مانع و حاجب میان او و انوار الهی است.

خاطر: عبارتست از خطابی که به قلب سالک وارد می‌شود و این ممکن است الهی یا شیطانی باشد بی آنکه در قلب وی باقی بماند و ماندگار شود. همچنین به وارد غیبی که بدون سایقه تفکر و تأمل پیدا شود نیز گفته می‌شود.

خانه دل: قلب انسان است اما نه این قلب واقع در سینه.

خرابات: شرابخانه. در اصطلاح عبارت از خراب شدن صفات بشریت و فانی شدن وجود جسمانی است.

مقام وحدت و خرابی صفات بشریت را گویند. (جواد نوربخش)

کیست که بنمایدم راه خرابات راتا بدهم مزد او حاصل طاعات را

خراباتی: فانی مطلق است که وجود اضافی او در وجود مطلق خدا و ذات حق فنا شده باشد.

خراباتی از خودی فراغت یافته، خود را به کوی نیستی درباخته باشد. (شرح گلشن راز، لاهیجی)

خرقه: علامت سر سپردن صوفی است به شیخ طریقت و در حقیقت نشانه تسلیم بود به خدای تعالی.

خشوع: به پا خاستن دل در پیشگاه حق برای فرمانبری توأم با خاکساری. درهم شکستن بت غرور.

خضر: پیر مکمل کامل را گویند. کنایه از بسط نیز هست.

خلوت: صوفی محلی را خالی از غیر اختیار کند. محادثه سر است با حق به‌نحوی که دیگری در آن مجال و فرصتی نیابد.

خم: اشاره دارد به واحدیت و مقام جمع را نیز گویند.

خمار: (به شد حرف م) اشاره‌است به خدای تعالی و همچنین سالک صاحب شهود.

خمار: (به ضم حرف خ) بازگشت سالک از مستی وحدت به کثرت را گویند. عاشق سرگردان.

خمر: غلبه عشق بر دل صوفی است که رسوایی به بار آورد.

خوف: شرم از گناه گذشته و رسیدن مکروهی در آینده. اشاره دارد به مطالعه مستمر و مدام دل.

د[ویرایش]

درد: حالتی را گویند که از محبوب صادر شود و محب و دوستدار طاقت آن را ندارد.

دُرد و صاف: لطف و قهر، عنایت و عتاب، محبت و محنت محبوب را گویند.

صاف او بی دُرد بود و راحتش بی دَرد بود گلشن بی خار بود و نوش او بی نیش بود
به دُرد و صاف ترا حکم نیست خوش در کشکه هرچه ساقی ما کرد عین الطاف اوست

درویش: کسی است که ترک دنیا کرده‌است و عوارض آن کرده باشد و در قبال ناملایماتی که نتیجه این ترک است صبر و شکیبایی و خرسندی یافته‌است.

دست افشاندن: اشاره دارد به دست از دنیا و آخرت برداشتن در راه معشوق.

دست زدن - کف زدن: محافظت و مراقبه وقت را گویند.

دف: طلب معشوق برای عاشق را گویند. طلبی که مقرون به شوق باشد.

دلیل: در لغت به معنای مرشد است و آنچه موجب ارشاد می‌شود. (تعریفات جرجانی)

دم: نفخه الهی است که تعبیر به نفس الرحمن می‌شود.

ذ[ویرایش]

ذکر: در اصطلاح صوفیه یاد حق است خواه به زبان و خواه به دل.

ر[ویرایش]

رباب: ندای ارجعی که از محبوب به گوش محب و سالک می‌رسد.

رجا: آرامش دل به نیکی و صدق و راستی وعده. چشم داشتن به خیر حق که صاحب خیر است.

رضا: شادی دل است به تلخی قضا خارج شدن سالک از رضایت نفس است و وارد شدن به رضای حق.

رطل: پیاله شراب و جام می عشق الهی

رقص: شادی و فرح روح

رنج: وجود امری را گویند که بر خلاف ارادت دل باشد.

رندی: قطع نظر است از انواع اعمال و طاعات. (رساله اصطلاحات، عراقی)

رویت: منظور صوفیه از رویت دیدار حق تعالی است. (مصباح الهدایه و مفتاح الهدایه، عزالدین محمود کاشانی)[۲]

رویةالقلب یا دید دل: نگریستن به مواریث غیب، به دیده یقین و حقایق ایمان است. (شرح شطحیات، روزبهان بقلی)[۳]

ریاضت: ترک لذات نفس است و تهذیب اخلاق نفسانی و تبدیل صفات زشت و نکوهیده به حالات پسندیده.

ز[ویرایش]

زلف: کنایه از ظلمت و کفر است. در اصطلاح، اشاره به کثرت دارد، چرا که، رخ وحدت را حجاب و پوشش است. زلف؛ گسترهٔ رمز و رازها و اسرار الهی‌ست. تاب زلف؛ پیچ و خم اسرار الهی‌ست.

س[ویرایش]

ساغر: اشاره به دل صوفی است که می وصال و محبت در آن ریخته می‌شود.

ساقی: اشاره دارد به محبوب مطلق و پیر طریقت. رساننده فیض که شراب عشق را به عاشقان خود می‌دهد.

ساقیا لطف نمودی قدحت پر می بادکه به تدبیر تو تشویش خمار آخر شد
از پرده برون آمد ساقی قدحی در دستهم پرده ما بدرید هم توبه خود بشکست

سالک: سیرکننده بسوی خدا و متوسط بین مبدأ و منتهی مادام که در سیر است.

سبو: اشاره دارد به تعینات ویژه من و مای اعتباری انسان. کنایت از جام می وحدت که از منبع فیض مطلق به هرکسی سهمی داده شده‌است.

سر: (به شد حرف ر) لطیفه‌ایست که در قلب به ودیعه نهاده شده مانند روح و آن محل مشاهده‌است.

سکر: غیبتی که به دنبال واردی قوی حاصل گردد و موجب شادی و طرب صوفی شود. مستی روح از طراوت مشاهده. ترک قیود ظاهری و باطنی و توجه صرف به حق.

سلوک: طی مدارج خاص را گویند که سالک همواره باید طی کرده تا به مقام وصل و فنا برسد.

سماع: حالی است که بر اثر آوازی خوش یا نغمه دلکش صوفی را از دست بدهد و از خود بی‌خود کند.

ش[ویرایش]

شراب: افراط محبت یا کمال معشوق را گویند.

شراب الست: عشق ازلی محبوب را گویند.

شراب تلخ: غلبات عشق که وجود اعتباری صوفی را به کلی از او بگیرد.

شراب تلخ صوفی سوز بنیادم نخواهد بردلبم بر لب نه ای ساقی و بستان جان شیرینم

شراب ناب: عشق بی غش که صوفی را از من و مای اعتباری دور سازد.

شرک: توجه به غیر خداست.

شهود: رویت و دیدن حق است با دیدهٔ حق.

ص[ویرایش]

صحو: به هوش آمدن سالک از حالت سکر.

صنم: یار و دلدار و محبوب است. گاهی اوقات نفس هم با این تعبیر خوانند.

ط[ویرایش]

طرب: انس با حق تعالی است. سرور و شادی محض دل در آن.

طریقت: مجموعه آداب و اعمال قلبی و قالبی که صوفیان زیر نظر پیر طریقت برای رسیدن به حقیقت انجام دهند.

طمس: فنای صفاتی.

ع[ویرایش]

عارض: عارض رخسار است، و تجلی جمالی

عاشق: جوینده حق را گویند با وجود دوستی تمام و جدّ بلیغ. (رساله اصطلاحات، عراقی)

به کدام مذهب است این به کدام ملت است اینکه کشند عاشقی را که تو عاشقم چرایی

عزلت: بیرون آمدن از اختلاط با خلایق و قطع علایق است.

عشق: دوستی حق را گویند با وجود طلب وجد تمام. (رساله اصطلاحات، عراقی)

شیخ را سؤال کردند از عشق، شیخ ما گفت: عشق دام حق است. (اسرارالتوحید)

ابوالحسن خرقانی گفت: یک ذره عشق از عالم غیب بیامد و همه سینه‌های محبّان ببویید، هیچ‌کس را محرم نیافت، هم با غیب شد. (عطار، تذکرةالاولیا)

افراط در محبت است و آتشی است که در دل عاشق حق می‌افتد و جز حق را می‌سوزاند. این عشق امری الهی است و آمدنی است نه آموختنی. (جواد نوربخش)

همچنین مراجعه شود به صفحه عشق (بخش‌های عشق عرفانی و عشق در کلام بزرگان صوفیه). همچنین مراجعه شود به صفحه عشق عرفانی.

عود: اشاره دارد به عشق تمام و کمال و شوق و شیفتگی.

عیش: دوام حضور است و فراغت آن به تمام و کمال معنی.

غ[ویرایش]

غفلت: پیروی از نفس است در آنچه می‌طلبد و همچنین دوری سالک است از ذکر.

فقر: عدم تملک و مالکیت صوفی است تا چیزی را به خود اضافه کند آنچنان که از خود فانی شود و به خدا رسد.

فنا: فانی شدن سالک در صفات الهی ست از جمیع صفات خود در صفات حضرت حق. آنست که شخص به خود آگاه نباشد یا به هر چیزی از لوازم خود.

ق[ویرایش]

قدح: وقت را گویند. اشاره دارد به وقت و هنگام تجلی. موطن تجلیات آثاری و قابل مشاهده هست.

قناعت: آرام بودن به هنگام نداشتن و بخشش به وقت دارایی.

ک[ویرایش]

کشف: رفع حجاب است. خواه وجودی باشد یا شهودی.

کفر: تاریکی عالم تفرقه را گویند.

گ[ویرایش]

گدا: کسی که فقیر تجلیات الهی است.

گل: نتیجه عمل را گویند که در دل پیدا شود. (رساله اصطلاحات، عراقی)

گوهر: معانی و صفات را گویند. (رساله اصطلاحات، عراقی)

گوی: محبوری و مقهوری سالک را گویند، به طریق جبر و قهر. (رساله اصطلاحات، عراقی)

گیسو: طریق طلب را می‌گویند. (رساله اصطلاحات، عراقی)

ل[ویرایش]

لاابالی: باک نداشتن است از هر نوع که پیش آید و گوید و کند. (رساله اصطلاحات، عراقی)

لطف: پرورش دادن عاشق را گویند، به طریق مواسات و موافقت.

لقا: ظهور معشوق است، چنان‌که عاشق را یقین حاصل شود که اوست. (رساله اصطلاحات، عراقی)

م[ویرایش]

مجلس: آیات و اوقات حضور را گویند با حق تعالی.

شیخ ما (ابوسعید ابوالخیر) گفت: ما مجلس بی‌علم کنیم و دعوت بی‌سیم.

محاسبه: مراقبت صوفی از کردار و گفتار به‌طور پیوسته.

مرید: کسی که از اراده خود مجرد شده و از غیر خدا بریده و دائماً در طلب کمال باشد.

مست: اهل جذبه وسکر را گویند.

مطرب: آگاه‌کننده را گویند.

مطرب پیر کامل مرشد مکمل را گویند.

مغنی: رساننده فیض.

بازآمد آن مغنی، با چنگ ساز کردهدروازهٔ بلا را بر عشق باز کرده

مقام: محل اقامت صوفی است به تصرف خود او. مرتبت و منزلتی که صوفی بواسطه رعایت آداب خاصی به آن می‌رسد.

مکاشفه: حضوری است که وصف آن ممکن نمی‌باشد در جریان کشف و شهود.

مکاشفه: حضوری است که در بیان نگنجد. (تعریفات جرجانی)[۴]

می: ذوقی که بر اثر یاد حق در دل صوفی پیدا شود و او را سر مست گرداند. همچنین به معنای نشاه ذکر و جوشش عشق نیز هست.

می لعل: پیام معشوق است و ذوق محبت.

میکده: باطن پیران کامل و قرارگاه مرشدان را گویند و اشاره دارد به ذات حق.

مینا: به معنای دل عارف است و واسطه عاشق و معشوق.

محق:فنای وجود عبد است در ذات حق.

ن[ویرایش]

نای: پیغام محبوب است.

نفس: (به فتح حروف ن - ف) آسایش دادن دل به لطایف غیوب و پنهانی. دوام حال مشاهده و آسایش جستن از دل است.

نغمه: امتداد نَفَس رحمانی و استمرار فیض وجودی را گویند که جمیع ذرّات کائنات از آن نغمه به رقص آمده‌اند.

همه عالم صدای نغمهٔ اوستکه شنید این چنین صدای دراز

و[ویرایش]

وارد: آنچه را که از معانی غیبی بدون عمد بنده بر دل بگذرد. (تعریفات جرجانی)

(مظفرعلیشاه کرمانی، دیوان مشتاقیه):
دل آینهٔ جمال ذات استمرآت تجلی صفات است
مجلای تجلییات دایمپیوسته محل واردات است

وارد آن بود که به دل درآید، در دل قرار گیرد، مباشر سرّ شود، نه چون بادی بود که پیدا شود و ناپیدا شود، اصل وارد کشف مراد عارف است که بی‌قصد درآید، او را طلب مزید فرماید. (روزبهان بقلی، شرح شطحیات)

واقعه: آن چیزهایی است که سالک در حال استغراق در مراقبه می‌بیند.[۵]

وجد: واردیست غیبی که از حق بر دل صوف پدید می‌آید و ظاهر وباطن او را با بروز حالی مانند شادی و غم تغییر دهد.

ورد: دعای صوفی برای تقرب به حق و جلب توجه و نیل به آرزوی خود.

وقت: مشغول شدن صوفی است به ورد و ذکر و فارغ شدن از یاد گذشته و آینده.

ه[ویرایش]

هشیاری: بیرون شدن عاشق است از حال مستی غلبه عشق.

هیبت: اثر مشاهده جلال و عظمت خداوند است در دل عارف.

منابع[ویرایش]

  • فرهنگ اصطلاحات عرفانی کشف المحجوب
  • رسائل منثور شاه نعمت‌الله ولی
  • لاهوری، ابوالحسن عبدالرّحمن ختمی. شرح عرفانی غزل‌های حافظ، با تصحیح و تعلیقات بهاءالدّین خرّمشاهی، کورش منصوری، و حسین مطیعی امین، در ۴ مجلّد، تهران: نشر قطره، ۱۳۷۴
  • اصطلاحات عرفا، مرتضی مطهری
  • جواد نوربخش، فرهنگ نوربخش «اصطلاحات تصوف» ، دوره ۸ مجلدی، در برگیرندهٔ ۳۵۹۴ اصطلاح تحت ۳۶ عنوان. ناشران: انتشارات خانقاه نعمت‌اللهی، مؤلف و انتشارات یلدا قلم.
  • سید جعفر سجادی، فرهنگ اصطلاحات و تعبیرات عرفانی، انتشارات طهوری، تهران، ۱۳۹۳ شابک: ۹۷۸۹۶۴۰۰۷۹۹۲.

پیوند به بیرون[ویرایش]

پانویس[ویرایش]

  1. لغتنامه دهخدا
  2. جواد نوربخش٫ مجلد۴ چاپ دوم
  3. جواد نوربخش٫ مجلد۴ چاپ دوم
  4. جواد نوربخش مجلد۴ چاپ دوم
  5. جواد نوربخش٫ مجلد۴ چاپ دوم