قلندر

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

قلندران جماعتی از صوفیه ملامتی بوده‌اند که ملامت نفس و عدم تظاهر به آداب و رسوم اجتماعی و مذهبی را تا مرز بی‌قیدی و تخریب عادات کشاندند. قلندریه در حدود قرن هفتم هجری در خراسان، هند، شام و بعضی بلاد دیگر شهرت و فعالیت داشته‌اند. البته سابقهٔ قلندریه از قرن هفتم فراتر می‌رود؛ اما اوج شهرت آنان در این زمان بوده‌است.

قلندران معمولاً دلقی سبزرنگ از جنس پشم می‌پوشیده و موی سر و ریش و سبیل (و حتی بعضی از آنان ابروی) خود را می‌تراشیده‌اند. ابن بطوطه سبب مبادرت قلندران به تراشیدن ابرو را به شیخ جمال‌الدین ساوجی نسبت می‌دهد که برای رهایی از دام گناهی که زنی برایش گسترده بود، چنین کرد. از این رو مریدانش نیز این کار را مرسوم کردند.[۱]

جمال الدین از جمله بزرگان معروف این فرقه در اواخر قرن ششم بود. یکی از مریدان وی به نام محمد بلخی رسم جولق پوشی را به رسوم قلندریه افزود.[۲] در قرون بعد این طریقت به وسیله سید جلال‌الدین ثانی، معروف به مخدوم جهانیان (۷۸۵–۷۰۷) در هند و نقاط دیگر رواج یافت.

وجه تسمیه[ویرایش]

به گفته منابع قدیم و جدید[کدام؟]، واژهٔ قلندر از کلمه فارسی کلاندر (به معنی بزرگ‌تر و مهتر) گرفته شده‌است.[۳]آنچه مسلّم است و شواهد مکرر نشان می‌دهد، کلمه قلندر در آغاز به معنی مکان تجمع اعضاء این فرقه از تصوف بوده که آنان را قلندری می‌خوانده‌اند. لغت قلندر از قرن ششم به بعد به معنی شخص به کار رفته‌است.[۴]

ظاهراً قدیمی‌ترین مورد به‌کارگیری لغت قلندری در ادبیات فارسی رباعی ذیل باشد که احتمالاً در اواخر قرن چهارم یا حتی قبل از آن سروده شده‌است:

من دانگی و نیم داشتم حبهٔ[۵] کم دو کوزه نبی[۶] خریده‌ام پارهٔ کم
بر بربط من نه زیر مانده‌است و نه بم تا کی کوی قلندری و غم غم

[۷]

باباطاهرهمدانی، قلندر را در معنی شخص به کار برده‌است:

مو آن پیرم که نامُم بی قلندر نه خانُم بی نه‌مانُم بی نه لنگر
رو همّه رو ورآیم گرد گیتی شو درآیه و او سنگی نهم سر

[۸]

سیدای نسفی از نمدپوشی قلندران یاد کرده‌است:

قلندرمشربم با اهل دنیا رو نمی‌آرم گهی چون آینه عریانم و گاهی نمدپوشم

[۹]

همچنین از کلاه نمد و تخته‌پوست سخن گفته‌است:

با کلاه نمد و صورت رنگین امروزخامه موی در این شهر قلندر باشد
تندی مکن که جرم تو بسیار دیده‌امچون تخته‌پوست در ته پای[۱۰] قلندران

[۱۱]

.... دیگر زینل‌نام قلندری است… از کلاه نمد و پوست تخت به هوس افسر و سریر و از جریده و شاخ نفیر به فکر علم و نفیر افتاده و از چادر قلندری پا به خرگاه دارایی سلطنت گذاشت.[۱۲]

آرمینیوس وامبری[۱۳] در سیاحت‌نامه[۱۴] خود از قلندرخانه‌های قوجه و خیوه و خوقند یاد کرده‌است:

.... در حینی که رفقا سر فرصت مشغول معاملات خود بودند، من به قلندرخانه‌ای که در مقابل تنها دروازهٔ شهر (شوراخان) واقع است، مراجعت کردم و در آنجا چند درویش را دیدم که از فرط استعمال افیون به صورت یک پارچه استخوان درآمده بودند.[۱۵]

عزم آن دارم که امشب نیم مست پای کوبان کوزهٔ دردی به دست

سر به بازار قلندر در نهم پس به یک ساعت ببازم هرچه هست

ضرب‌المثل[ویرایش]

از قلندر هویی، از خرس مویی
شب دراز است و قلندر بیدار
یک مویز و چهل قلندر
نه هر که سر تراشد، قلندری داند

شعر[ویرایش]

  • اقبال لاهوری
قلندر جره‌باز آسمانهابه بال او سبک گردد گرانها
فضای نیلگون نخجیرگاهشنمی‌گردد به گرد آشیانها
قلندر میل تقریری نداردبجز این نکته اکسیری ندارد
از آن کشت خرابی حاصلی نیستکه آب از خون شبگیری ندارد
  • امیرخسرو دهلوی
می مغانه به رسم قلندر آر و ببینکه ماه روزه و وقت نماز آدینه است
قلندر گر شراب تلخ نوشدبه از صوفی که حلواخوار باشد
زاهد ما دوش باز در ره بت پا نهاددین قلندر گرفت خانهٔ یغما نهاد
رسم قلندر خوش است بی‌سر و پا زیستنکار جهان را کسی چون سر و پایی ندید
شد آنکه پای مرا بوسه می‌زند اوباشبیار باده که گشتم قلندر و قلاّش
تا دامن از بساط جهان درکشیده‌ایمرخت خرد به کوی قلندر کشیده‌ایم
  • امیر معزی
بر سیرت قلندریانم ز بیم آنکمستم ز عشق و راه قلندر همی‌زنم
لیکن مرا کسی نشناسد قلندریچون پیش صدر دنیی ساغر همی‌زنم

. بابا طاهر عریان

  • اوحدالدین مراغه‌ای
تا قلندر نشوی راه نیابی به نجاتدر سیاهی شو اگر می‌طلبی آب حیات
موی بتراش و کفن ساز تنت را از مویتا در این عرصه نگردی تو به هر مویی مات
صفات قلندر نشان برنگیردصفات تجرد بیان برنگیرد
باز قلندر شدیم خانه برانداختیمعشق نوایی بزد خرقه درانداختیم
بدین ریش تراشیده قلندر کی شوی؟ چون توجوالی موی در پوشی و مشتی پشم بتراشی
چون قلندر مباش لوت‌پرستکاسه از معده کرده کفچه ز دست
  • انوری ابیوردی
ای پسر مذهب قلندر گیرکه در او دین و کفر یکسان است
خویشتن بر طریق ایشان بندکه طریقت طریق ایشان است
  • بیدل دهلوی
ناخدا! لنگر تدبیر به طوفان افکنکشتی خویش قلندر به کمر برزده است
از دلق گشودیم معمای قلندرپوشیدگی این اسن که کس ژنده ندارد
اگر کشتی آسمان غرق گردد قلندر ندارد غم ناخدایی
  • حافظ
وقت آن شیرین قلندر خوش که در اطوار سیرذکر تسبیح ملک در حلقهٔ زنار داشت
هزار نکتهٔ باریک‌تر ز مو اینجاستنه هر که سر بتراشد، قلندری داند
سوی رندان قلندر به ره‌آورد سفردلق بسطامی و سجادهٔ طامات بریم
از این مزوجه و خرقه نیک در تنگمبه یک کرشمهٔ صوفی‌وشم قلندر کن
بر در میکده رندان قلندر باشند که ستانند و دهند افسر شاهنشاهی
  • حزین لاهیجی
رندان قلندروش از بزم برون رفتندمحفل چو شود خالی خاموش و خراب اولی
  • خاقانی
شهری غریب دشمن و یاری غریب حسناینجا چه جای غم‌زدگان قلندر است
الصبوح ای دل که ما بزم قلندر ساختیمچون مغان از قلهٔ می قبله‌ای برساختیم
دست‌گیر آفتاب را چون صبحدر سماع خوش قلندر کش
  • خواجوی کرمانی
دست در دامن رندان قلندر زده‌ایمزآنکِ رندی و قلندرصفتی پیشهٔ ماست
  • سعدی
پسر کو میان قلندر نشست پدر گو ز خیرش فروشوی دست
دریغش مخور بر هلاک و تلفکه پیش از پدر، مُرده به، ناخلف
  • سلمان ساوجی
کی در دِماغ عاشق سودای عقل گنجدآری سر قلندر دستار برنتابد
به قلندری ملامت چه کنی منِ گدا را؟که سکندر ار به کوی تو رسد قلندر آید
با تو تا مویی ز هستی هست، هستی در حجاببر سر کویش قلندروار می‌باید شدن
  • سنایی غزنوی
دین زردشتی و آیین قلندر چند؟ چند؟توشه باید ساختن مر راه جان‌آویز را
در خرابات قلندر گر تو را مأواستیمن نشیمن در خرابات قلندر دارمی
چند گویی از قلندر وز طریق و رسم او؟یا حدیث او فرو نه یا قلندروار باش
هر کو به جهان راه قلندر گیردباید که دل از کون و مکان برگیرد
در راه، قلندری مهیا بایدآلودگی جهان نه در بر گیرد
جز راه قلندر و خرابات مپویجز باده و جز سماع و جز یار مجوی
  • سیف فرغانی
از می‌عشقت چو من گر بخورد جرعه‌ایزاهد پرهیزگار رند و قلندر شود
  • شاه‌نعمت‌اللّه ولی
چون مذهب قلندر، رندی و عاشقی استرندانه ما طریق قلندر گرفته‌ایم
  • شهریار
ای زیارتگه رندان قلندر برخیزتوشهٔ من همه در گوشهٔ انبانهٔ توست
  • شیخ کمال خجندی
ما رند و قلندرصفت و عاشق و مستیممعذور توان داشت اگر توبه شکستیم
  • صائب تبریزی
می‌کند از پیکر بستان لباس عاریتبرگ‌پوشان را قلندر می‌کند فصل خزان
جبه و دستار می‌خواهیم ما بیرون بریماز خراباتی که صد قارون، قلندر بازگشت
  • عبید زاکانی
همچو عبید ما را دریوزه عار نایددر مذهب قلندر عارف گدا نباشد
  • عطار نیشابوری
عزم آن دارم که امشب نیم‌مستپای‌کوبان شیشهٔ دُردی به دست
سر به بازار قلندر برنهمتا به یک ساعت ببازم هر چه هست
  • سید خلیل عالی نژاد
از تن بی سر چه ترسانی مرا من قلندرزاده‌ام، داد از فراق
  • سید ابوالقاسم نباتی
تاج نمد برسرم دیده، حقیرم مبینعشق قلندر کند بس شه و شهزاد را

پانویس[ویرایش]

  1. سفرنامهٔ ابن بطوطه
  2. جولق= جوال
  3. Sharma, Suresh K. , and Usha Sharma. 2004. Cultural and religious heritage of India. New Delhi: Mittal Publications. p.350
  4. دائرةالمعارف مصاحب، ج. ۲
  5. حبه یک‌ششم دانگ بوده‌است و دانگ یک‌ششم دینار یا درهم
  6. نبیذ، شراب
  7. تعلیقات دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی بر اسرارالتوحید
  8. نقل از جستاری چند در فرهنگ ایران‌زمین
  9. کلیات سیدای نسفی
  10. ته پا: زیر پا
  11. همان‌جا
  12. جهانگشای نادری
  13. سیاح مجارستانی معاصر ناصرالدین شاه قاجار
  14. ترجمهٔ این کتاب در ایران با عنوان سیاحت درویشی دروغین به چاپ رسیده‌است
  15. سیاحت درویشی دروغین

منابع[ویرایش]

  • ارزش میراث صوفیه، عبدالحسین زرینکوب، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۵۶
  • اسرارالتوحید فی مقامات شیخ ابی‌سعید، به تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، انتشارات آگاه، تهران، ۱۳۷۱
  • جستاری چند در فرهنگ ایران‌زمین، تألیف مهرداد بهار، انتشارات فکر روز، تهران، ۱۳۷۴
  • جهانگشای نادری، به اهتمام سیدعبداللّه انوار، انتشارات انجمن آثار ملی، تهران، ۱۳۴۱
  • دائرةالمعارف فارسی مصاحب، انتشارات شرکت سهامی کتاب‌های جیبی، تهران، ۱۳۵۶
  • دوبیتی‌های باباطاهر، به تصحیح مهدی الهی قمشه‌ای، انتشارات کتابفروشی فخر رازی
  • سفرنامه ابن‌بطوطه، ترجمه محمدعلی موحد، انتشارات بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۸
  • سیاحت درویشی دروغین، ترجمه فتحعلی خواجه‌نوریان، انتشارات علمی و فرهنگی، تهران، ۱۳۷۴
  • فرهنگ معین، محمد معین، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۲
  • کلیات سیدای نسفی، به تصحیح جابلقا دادعلیشایف، نشریات دانش، دوشنبه (تاجیکستان)، ۱۹۹۰
  • Ashk Dahlén, The Holy Fool in Medieval Islam: The Qalandariyat of Fakhr al-din Araqi, Orientalia Suecana, vol.52, 2004