غلامحسین ساعدی
فارسی | English | ||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
غلامحسین ساعدی (زادهٔ ۲۴ دی ۱۳۱۴، تبریز – درگذشتهٔ ۲ آذر ۱۳۶۴، پاریس) با نام مستعارِ گوهرِ مراد، نویسنده و پزشک ایرانی بود. ساعدی نمایشنامه نیز مینوشت و با بهرام بیضایی و اکبر رادی از نامدارترین نمایشنامهنویسان زبان فارسی بهشمار میرود.[۱][۲][۳] ساعدی در ادبیات و اندیشهٔ سیاسی از پیروان جلال آل احمد بهشمار میرفت؛ و از اوایل تشکیل کانون نویسندگان ایران بدان پیوست؛ ولی عمرش دیری نپایید، پس از انقلاب ۱۳۵۷ از راهِ پاکستان به فرانسه گریخت، و سال ۱۳۶۴ در پاریس جان سپرد، و در گورستان پرلاشز، با تشییع جمع بزرگی از ایرانیان پاریس، به خاک سپرده شد. سرگذشت[ویرایش]اوان زندگی[ویرایش]ساعدی در ۲۴ دی ۱۳۱۴ در تبریز و در خانوادهای کارمند و به قول خودش اندکی بدحال به دنیا آمد. پدرش، علیاصغر، کارمند دولت و مادرش، طیبه، خانهدار بود. اگرچه پدربزرگ مادری او از مشروطهخواهان تبریز بود و خانوادهٔ پدریاش در دستگاه ولیعهدِ وقت، مظفرالدینشاه، شغل و مقامی داشتند، ولی وضع اقتصادی خانواده مناسب نبود. در مهرماه ۱۳۲۱ دورهٔ ابتدایی را در دبستانِ بدر آغاز کرد و در سال ۱۳۲۷ توانست گواهینامهٔ ششم ابتدایی خویش را بگیرد. علیاکبر ساعدی، برادر غلامحسین، دربارهٔ برادرش و مدرسهٔ طالقانی (منصور سابق) تبریز میگوید:[۵]
هنگامی که در دبیرستان مشغول به تحصیل بود اولین داستانهایش در هفتهنامهٔ دانشآموز چاپ شد. همچنین داستان بلندی به نام از پانیفتادهها نوشت که مجلهٔ کبوتر صلح آن را به چاپ رساند. در نوجوانی به سازمان جوانان فرقهٔ دموکرات آذربایجان پیوست و در هفده سالگی مسئولیت انتشار روزنامههای فریاد، صعود و جوانان آذربایجان را به عهده گرفت. در تابستان ۱۳۳۲ و هنگامی که ۱۸ سال داشت به اتهام همکاری با فرقه، مدتی در زندان شهربانی تبریز حبس شد. ساعدی در خردادماه ۱۳۳۳ توانست دیپلم طبیعی خود را بگیرد و یک سال بعد و در بیستسالگی در دانشگاه تبریز تحصیل پزشکی را آغاز کرد. دانشگاه و تحصیل پزشکی[ویرایش]دوران دانشجویی ساعدی در تبریز با فعالیتهای سیاسی و شرکت در جنبشهای دانشجویی و آشنایی و دوستی با افرادی چون صمد بهرنگی همراه بود. وی در همین دوران نوشتن داستان کوتاه را نیز با جدیت بیشتر پیگیری کرد. داستانهای شکایت و غیوران شب و نمایشنامهٔ سایههای شب حاصل آن دورهٔ کاریِ اوست. او همچنین در همین زمان مجموعهداستان کوتاهِ شبنشینی باشکوه را در تبریز منتشر کرد و نمایشنامهٔ کلاته گل را نیز بهصورت مخفی در تهران به چاپ رساند. تهران، سربازی و روانپزشکی[ویرایش]به دلیل محتوای مقالهها و داستانهایش، بهرغم داشتن مدرک پزشکی، بهعنوان سرباز صفر در پادگان سلطنتآباد تهران خدمت کرد و از همین دوران با محافل ادبی و هنری تهران آشنا شد و داستانهای او در مجلهٔ سخن به چاپ رسید. وی تحصیلات خود را با درجهٔ پزشکی عمومی، و دکترای تخصصی روانپزشکی در تهران به پایان رساند. در بیمارستان روانی روزبه مشغول به کار شد و پیش از اینکه حرفهٔ پزشکی را به نفع نویسندگی رها کند، در مطبش که در خیابان دلگشا در تهران قرار داشت، بیشتر اوقات بدون گرفتن حق ویزیت بیماران را معاینه میکرد.[۶] تجربههای این دوران به شناخت عمیقتر او از انسان و پیچوخمهای روح و روان کمک کرد. وی مطب دلگشا را بعدها چنین توصیف میکند:
نویسندگی و نمایش[ویرایش]«به طور رسمی ما سه تئاترنویس داریم: بیضایی، رادی و ساعدی.» محمود دولتآبادی، ۱۳۴۹[۷] «ساعدی دقمرگ، رادی منزوی و بیضایی پیر شد و کنار گذاشته شد...» محمود دولتآبادی، ۱۳۸۲[۸] نخستین نوشتههای ساعدی در سال ۱۳۳۲ منتشر شد و چند سال بعد با چوببهدستهای ورزیل و پنج نمایشنامه دربارهٔ انقلاب مشروطه نام او در ردیف نمایشنامهنویسان مهم ایران قرار گرفت.[۹]ساعدی با چوببهدستهای ورزیل، بهترین بابای دنیا، تکنگاری اهل هوا، پنج نمایشنامه از انقلاب مشروطیت، پرواربندان، دیکته و زاویه و آی باکلاه! آی بیکلاه، و چندین نمایشنامهٔ دیگری که نوشت، وارد دنیای تئاتر ایران شد و آزمونهای قابل توجّهی در نویسندگیِ گونهٔ نمایشنامه کرد و سرانجام همراه نمایشنامهنویسان جدّیتری مانند بهرام بیضایی و اکبر رادی و نویسندگان دیگری چون علی نصیریان، رحیم خیاوی، بهمن فرسی، عباس جوانمرد، بیژن مفید، آربی اوانسیان، عباس نعلبندیان، اسماعیل خلج سهمی در دگرگونی تئاتر ایران را در سالهای ۱۳۴۰–۱۳۵۰ یافت.[۱۰] سفرنامهها[ویرایش]غلامحسین ساعدی در جستجویی مداوم برای شناخت ایران و مردمان سرزمینش بود. او به نقاط مختلف ایران سفر کرد. حاصل سفر او به آذربایجان «ایلخچی» و «خیاو» بود. حاصل سفرش به بنادر جنوب «اهل هوا» و «ترس و لرز». این سفرنامهها که بر عینیات جامعه استوار بود، سبب رشد «منطقهگرایی» در ادبیات معاصر ایران گردید و درگیریهای حاشیهنشینان دور از مرکز را به میان مرکزنشینان برد.[۹] کانون نویسندگان ایران[ویرایش]ساعدی از نخستین کسانی بود که به کانون نویسندگان ایران پیوست.[۱۱] کار مطبوعاتی[ویرایش]ساعدی علاوه بر نوشتن چندین قصه و نمایشنامه و تکنگاری، چند مورد تجربهٔ مطبوعاتی هم داشت که یکی از آنها سردبیری مجلهٔ انتقاد کتاب بود و دیگری هم مجلهٔ الفبا. وی پس از مهاجرت از ایران و اقامت در فرانسه هم تا مدتی به فعالیتهای مزبور پرداخت.[۱۲] زندان[ویرایش]در خردادماه سال ۱۳۵۳، حین تهیهٔ تکنگاری شهرکهای نوبنیاد، توسط ساواک دستگیر میشود، قبل از این نیز بارها توسط ساواک و شهربانی دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود. حتی یک بار بر اثر شکنجه در بیمارستان جاوید بستری شد اما این بار (خرداد ۱۳۵۳) ابتدا به زندان قزلقلعه و سپس به زندان اوین منتقل میشود که این وضعیت به مدت یک سال ادامه پیدا میکند. پس از آزادی از زندان، سه داستان گور و گهواره، فیلمنامهٔ عافیتگاه و داستان کلاته نان را نوشت و در سال ۱۳۵۷ به دعوت انجمن قلم آمریکا روانهٔ این کشور شد و سخنرانیهای متعددی در این کشور انجام داد.[۱۳][۱۴]
مهاجرت به پاریس[ویرایش]پس از انقلاب ۱۳۵۷، ساعدی مجبور به ترک ایران شد و در فرانسه اقامت گزید و نمایشنامهٔ اتللو در سرزمین عجایب را در فرانسه نوشت. وی دربارهٔ سبب کوچش چنین گفته:[۱۶][۱۷]
درگذشت[ویرایش]غلامحسین ساعدی در سحرگاه دوم آذرماه سال ۱۳۶۴ شمسی، مطابق با ۲۳ نوامبر ۱۹۸۵ میلادی، پس از یک خونریزی داخلی در بیمارستان سَن آنتوان پاریس درگذشت و روز جمعه هشتم آذرماه، مطابق با ۲۹ نوامبر، در قطعهٔ ۸۵ گورستان پر-لاشز به خاک سپرده شد.[۲۲] ویژگیها[ویرایش]تخلّص[ویرایش]ساعدی سالها با نام مستعارِ "گوهرِ مراد" آثار خود را منتشر میکرد. عبدالعلی دستغیب، منتقد ادبی، معتقد است ساعدی نام مستعارِ «گوهرِ مراد» را براساس نام اثری عرفانی از حزین لاهیجی اختیار کردهاست. اما ساعدی در گفتگویی منتشرنشده دربارهٔ انتخاب این نام گفتهاست که در پشت خانهٔ مسکونیشان در تبریز، گورستانی متروک بود و او گاه ساعتها در این گورستان قدم میزده و در یکی از دفعات چشمش به گور دختری به نام گوهر-مراد میافتد که بسیار جوان از دنیا رفته بوده، و همانجا تصمیم میگیرد تا از نام او بهعنوان نام مستعارِ خودش استفاده کند. دربارهٔ زبان فارسی[ویرایش]ساعدی که خود آذری بود و به زبان مادری خویش نیز بسیار علاقهمند بود، دربارهٔ زبان فارسی و جایگاهش در ایجاد همبستگی و نقشِ آن در وحدت ملی ایرانیان، در گفتگویی با رادیو بیبیسی چنین گفت: «زبان فارسی، ستونِ فقرات یک ملت عظیم است. من میخواهم بارش بیاورم. هرچه که از بین برود، این زبان باید بماند.»[۲۳] ساعدی و سینما[ویرایش]سه فیلم براساس فیلمنامههای ساعدی ساخته شدهاست: گاو (اقتباسشده از داستان چهارمعزاداران بیل) و دایرهٔ مینا (اقتباسشده از داستان آشغالدونی) هر دو به کارگردانی داریوش مهرجویی، و آرامش در حضور دیگران براساس داستانی به همین نام به کارگردانی ناصر تقوایی. پرویز جاهد گوید که غنای تصویری، نگاه اجتماعی و نقّادانه، و ساختار دراماتیک قویِ فیلمنامههای ساعدی سبب شده آثار ساختهشده برمبنای این فیلمنامهها، فیلمهای موفقی در کارنامههای خالقانشان باشد.[۲۴] کتابشناسی[ویرایش]نمایشنامه[ویرایش]ساعدی نخستین نمایشنامهٔ خود را با نام پیگمالیون در ۲۱سالگی نوشت.
مجموعه داستانها[ویرایش]نخستین اثر داستانی او به نام خانههای شهر ری در ۱۳۳۶ در تبریز منتشر شد.
رمان[ویرایش]
فیلمنامه[ویرایش]
تکنگاریها[ویرایش]
ترجمه[ویرایش]
نمایشنامههای اجراشده[ویرایش]
یادبود[ویرایش]هر سال در روز درگذشت ساعدی، دوستداران و یارانش، بهاتفاق همسرش، با گردهمایی در گورستان پر-لاشز، یاد او را گرامی میدارند.[۱۶][۲۷][۲۸] مستند[ویرایش]سیروس وقوعی، فیلمساز ایرانی در سوئد، در سال ۱۹۸۵ فیلمی مستند دربارهٔ غلامحسین ساعدی ساخت.[۲۹] شعر[ویرایش]از احمد شاملو، برای گوهرمراد : به نوکردنِ ماه بر بام شدم با عقیق و سبزه و آینه. داسی سرد بر آسمان گذشت که پروازِ کبوتر ممنوع است. صنوبرها به نجوا چیزی گفتند و گزمگان به هیاهو شمشیر در پرندگان نهادند. ماه برنیامد.. ۹ آبانِ ۱۳۵۱ دفتر شعر ابراهیم در آتش کتابهای منتشرشده درمورد ساعدی[ویرایش]
پانویس[ویرایش]
منابع[ویرایش]
پیوند به بیرون[ویرایش]
|
Gholām-Hossein Sā'edi MD (Persian: غلامحسین ساعدی, also transliterated as Gholamhoseyn Sa'edi and Ghulamhusayn Sa'idi; January 4, 1936 in Tabriz – November 23, 1985 in Paris)[1] was a prolific Iranian writer. He published over forty books, representing his talents in the fiction genres of drama (under the pen name Gohar Morad or Gowhar Murad, according to Library of Congress transliteration), the novel, the screenplay, and the short story in addition to the non-fiction genres of cultural criticism, travel literature and ethnography.[2] Many consider the screenplay for Gav ("The Cow"),[3] Dariush Mehrjui's 1969 film, to be Sa'edi's magnum opus as it ushered in the New Wave Iranian cinema. After the 1979 revolution and his subsequent exile, he maintained an important figure in the scene of Persian literature despite the Iranian diaspora of which he unwillingly became a part. Till his death in Paris, due to depression and related alcoholism, he remained one of the most prominent and prolific of Iranian writers and intellectuals internationally. ContentsBiographySa'edi was born in Tabriz, Iran, the cultural and economic center of the northwestern Iranian region of Azerbaijan, to Tayyebe and Ali Asghar Sa'edi. His father, who belonged to the Sa'ed ol-Mamalek clan, worked as a government administrator. The family lived in relative poverty. His older sister died when she was eleven months old, but he grew up with a younger brother and sister. In 1941, after the Soviet Union invaded Tabriz, he and his family fled to a village. There, Sa'edi became fascinated with the culture of rural Iran. As a boy he was an avid reader fascinated particularly by writings of Anton Chekhov. It was in those days, he wrote many years later, that his "eyes suddenly opened."[4] In 1945, his native province became an autonomous socialist republic. Although the separatist state lasted only a year, it temporarily instated Azerbaijani as the official language in addition to inspiring the young Sa'edi. In 1949, he joined the youth organization of the outlawed separatist party, the Democratic Party of Azerbaijan. In addition to instigating villagers against large land owners, he helped edit three magazines: Faryad, So’ud, and Javanan-e Azarbayjan. In 1953, after Operation Ajax, the CIA coup d'état against the democratically elected Prime Minister Mohammad Mosaddeq, he and his younger brother were arrested and imprisoned at Shahrbani Prison in Tabriz. Though he renounced his allegiances to the communist Tudeh Party of Iran, he continued his socio-politically critical literary career. Although Sa'edi started writing in his boyhood, he started publishing his first short stories in the early 1950s. He published more stories through the course of the decade and his first play, Leylaj'ha, in 1957, albeit under the female pen name, Gohar Morad (also spelled Gowhar Murad). After moving to Tehran in the early 1960s, where he and his brother, Akbar, founded a medical clinic in impoverished south of the city, he became acquainted with the literary intelligentsia of Iran. In addition to living with Ahmad Shamlou, a renowned lyric poet, he befriended Jalal Al-e Ahmad, author of Gharbzadegi ("Weststruckness"), Simin Daneshvar, Parviz Natel-Khanlari, Jamal Mirsadeghi, Mina Assadi and others. He also traveled to southern Iran, specifically areas of the Persian Gulf coast, and wrote ethnographic travel literature. In the 1960s freedom of expression diminished greatly in Iran. Sa'edi and other intellectuals protested the Ministry of Culture and Art policy of 1966 forcing all publishers to seek state permission to print literature. In 1968, after their protests failed, Sa'edi and other writers formed the Kanun-e Nevisandegan-e Iran ("Association of Iran Writers"). Although censorship of some of his works continued, Sa'edi continued to publish. In addition to dramas, stories, novels, and screenplays, Sa'edi participated in the publication of literary magazines, scientific journals and also published fifteen translations of European psychological and medical literature. In 1973, Amir Kabir Publishers made Sa'edi editor of Alefba, a quarterly literary magazine. However, in 1974 the Pahlavi government banned the journal and SAVAK, its secret police, arrested and tortured Sa'edi. Already having a history of suicidal thoughts, Sa'edi's depression loomed after his release from Tehran's infamous Evin Prison nearly a year later. The late 1970s and early 1980s saw Sa'edi's last attempts to promote democracy in Iran. In 1977 he partook in the event Dah Shab-e Sher ("Ten Nights of Poetry") in Tehran organized by the Association of Iranian Writers in cooperation with the Goethe-Institut.[5] The International Freedom to Publish Committee of the Association of American Publishers invited Sa'edi to New York City where he spoke and met American playwright Arthur Miller. After the revolution he joined the National Democratic Front, a leftist leftist party founded (in honor of Mosaddeq) in opposition to the Islamist right wing led by Ayatollah Khomeini. After the foundation of the theocratic Islamic republic and the execution of his friend, the playwright Sayid Soltanpour, Sa'edi fled to France via Pakistan. In 1982 in Paris, he founded the Association of Iranian Writers in Exile and reestablished the journal Alefba. Additionally, he co-founded the exilic Anjoman-e Te'atr-e Iran ("Iranian Theater Society") and wrote two more plays, in addition to several essays. Although it did not halt his literary activities, the torment of exile exacerbated Sa'edi depression and alcoholism. In 1985, after years of heavy drinking, Sa'edi was diagnosed with cirrhosis. He continued to drink until admitted to St. Antoine's hospital in Paris on November 2, 1985. On November 23, he died with his wife and father by his side. Days later he was buried, with a memorial organized by the Association of Iranian Writers in Exile, at Père Lachaise Cemetery near Sadeq Hedayat's grave. EducationIn 1942, Sa'edi's started attending elementary school at Badr School. He started intermediate school in 1948 at Mansur School but later transferred to Hekmat School. In 1954 he graduated from high school and later that year entered medical school at Tabriz University (today the medical school is the independent Tabriz University of Medical Sciences). After graduating in 1961 with his dissertation titled Alal-e Ejtema'yi-ye Psiku-nuruz'ha dar Azarbayjan ("Societal Causes of Psychoneurosis in Azerbaijan"), he served his mandatory military service as a doctor at the Saltanatabad Garrison in Tehran. In 1962 he enrolled at the University of Tehran (today its medical school is the independent Tehran University of Medical Sciences) to complete his medical specialization in psychiatry, while completing his medical residency at Ruzbeh Hospital. WorksDrama
Stories and Novels
Screenplays
Children's Books
Translations of Saedi's Works
See alsoDandil:Stories from Iranian Life by Gholam-Hossein Sa'edi, translated by Hasan Javadi, Robert Campbell and Julie Maisami with an introduction by H.Javadi, Random House 1981. Hasan Javadi, Satire in Persian Literature, Fairleigh Dickinson University Publications, 1985. Notes
Minoo Southgate translated Sa'edi's Tars va Larz. The title of the translation, which is preceded by a long introduction, is Fear and Trembling, published by Three Continents Press. References
Further reading
External links
|
- غلامحسین ساعدی
- اعضای کنفدراسیون جهانی دانشجویان ایرانی-اتحادیه ملی
- افراد ایرانی آذریتبار
- افراد فرانسوی آذریتبار
- اهالی تبریز
- ایرانیان مقیم پاریس
- ایرانیهای مهاجرتکرده به فرانسه
- برندگان جایزه سپاس
- پزشکان سده ۲۰ (میلادی)
- پزشکان سده ۲۰ (میلادی) اهل ایران
- دانشآموختگان دانشگاه تبریز
- دانشآموختگان دانشگاه علوم پزشکی تهران
- درگذشتگان ۱۳۶۴
- درگذشتگان ۱۹۸۵ (میلادی)
- رماننویسان مرد اهل ایران
- رماننویسان سده ۲۰ (میلادی)
- روانپزشکان اهل ایران
- روانپزشکان اهل تبریز
- زادگان ۱۳۱۴
- زادگان ۱۹۳۶ (میلادی)
- فیلمنامهنویسان اهل ایران
- فیلمنامهنویسان اهل تبریز
- مدفونان در پرلاشز
- نمایشنامهنویسان سده ۱۴ اهل ایران
- نمایشنامهنویسان مرد اهل ایران
- نمایشنامهنویسان اهل تبریز
- نمایشنامهنویسان سده ۲۰ (میلادی) اهل ایران
- نویسندگان آذریتبار اهل ایران
- نویسندگان آذریزبان
- نویسندگان مرد اهل ایران
- نویسندگان داستان کوتاه سده ۲۰ (میلادی)
- نویسندگان داستان کوتاه سده ۲۰ (میلادی) اهل ایران
- نویسندگان داستان کوتاه مرد اهل ایران
- نویسندگان مرد سده ۲۰ (میلادی)