شاهدبازی (تصوف)

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

صوفیان و شاهدبازی به شاهدبازی، نظربازی، جمال‌پرستی یا اِغلامِ صوفی‌ها گفته می‌شود که نوعی تمرین صوفیانه برای رسیدن به جمال و زیبایی حقیقی خداوند، از راه توجه به و دقت‌کردن در زیبایی‌های پسران جوان و معاشقه با آنان بوده‌است. شاهدبازی گاه علاوه بر چشم‌دوختن و نظربازی، با بوسیدن و در آغوش گرفتن پسران نیز همراه می‌بوده‌است. به شاهدبازی در ادبیات فارسی بسیار اشاره شده‌است.

پیشینه[ویرایش]

جریان شاهدبازیِ متصوفان مربوط می‌شود به جریان تصوف که از قرن ششم یعنی در عصر سلجوقیان شروع به‌رشد کرد و در قرون هفتم و هشتم، در دورهٔ مغولان بازار گرمی گرفت.[۱] در دورهٔ مغول، شاعران سبک عراقی هم می‌زیستند که مهم‌ترین مختصهٔ آن، یکی طرح مسائل عرفانی در ادبیات و دیگری جایگزین شدن قالب شعری غزل به‌جای قصیده است.[۱]

تفسیر مولانا و سعدی از داستان محمود و ایاز[ویرایش]

باید در وهلهٔ گفت که مولانا به تبعیت مرادش، شمس تبریزی و پدرش بهاءولد، نظر خوشی نسبت به شاهدبازی نداشته و آن را بهانهٔ صوفیان برای مکروهات می‌داند یا می‌گوید که: بدین وسیله به دام می‌افتند و جمال زیبارویان باعث گمراهی مشایخ می‌شود؛[۲] چنان‌که در دفتر اول مثنوی می‌گوید:

آن خیالات که دام اولیاست

عکس مه‌رویان بستان خدا

در مثنوی، انعکاس این اعمال را می‌توان دید، چنان‌که صوفیان، اهل عادت مذموم بودند:

هست صوفی آن که شد صَفوَت‌طلب

نه از لباس صوف و خیاطی و دَب

صوفی‌ای گشته به‌پیش این لئام

الخیاطه و اللَواطه و السلام[۳]

ظاهراً منظور از خیاطه چاک‌زدن پیراهن در وجد و سماع و رقص است. مولانا داستان‌های عشق محمود غزنوی به غلامش اَیّاز را که جنبهٔ تاریخی و عشق زمینی داشته را به‌صورت عرفانی تأویل کرده.[۱] به‌نظر می‌رسد که عرفان عکس‌العمل تفکر و روحیهٔ ایرانی در مقابل تفکر و روحیه سایر اقوام است که در سرنوشت ایرانی وارد شده‌بودند.[۱] از نظر شمیسا: مسائل زمینی ترکان در تأویلات عرفانی جنبهٔ والای معنوی می‌یابد و تعصب مذهبی عرب نیز در عرفان تلطیف می‌شود.[۱] لذا عشق سلطان محمود به‌چنین موجودی، عشقی عرفانی و در حکم عشق به اولیاءالله است که همان عشق به‌خدا می‌باشد.[۴]

در باب سوّم بوستان، سعدی شیرازی، حکایت سلطان محمود و سیرت ایاز را به رخ می‌کشد و حکایت فردی را می‌گوید که به محمود معترض می‌شود که ایاز چهرهٔ خوشی ندارد و عشق تو به‌او عجیب است:

یکی خرده بر شاه غزنین گرفت

که حسنی ندارد ایاز ای شگفت

گلی را که نه رنگ باشد و نه بوی

غریب است سودای بلبل بر اوی!

اما سلطان محمود در پاسخ به آن خواجه:

که عشق من ای خواجه بر خوی اوست

نه بر قد و بالای نیکوی اوست

صوفیان موافق و مخالف[ویرایش]

صوفیان دودسته بودند:

  1. شمار اندکی از آنان مانند سهروردی و احمد جام، همجنس‌گرایی را نمی‌پسندیدند.[۴]
  2. دستهٔ دیگر که اکثریت بودند، شاهدباز بودند.[۴]

این دستهٔ اخیر برای توجیه کردن کار خود، از آموزه‌های عرفانی سوءاستفاده می‌کردند.[۴] در عرفان می‌گویند «اللهُ جمیلُ و یُحِبُ الجَمال» یعنی «خداوند زیباست و زیبایی را دوست دارد».[۴] پس دوست‌داشتن زیبارویان تشبّه به اخلاق‌الله است.[۴] صوفیان می‌گویند مقید به‌مطلق پیوسته‌است و ازاین‌رو، زیبایی‌های جزئی هم نمودی از آن زیبایی کل است.[۴]

مبانی چند آموزهٔ مهم عرفانی ما از جمله اصلِ المَجازُ قَنطَرةُ الحَقیقهِ یعنی مجاز پلی برای رسیدن به حقیقت است با تفسیر این‌که با عشق مجازی و زمینی، نهایتاً به‌عشق آسمانی راه می‌یابد، در این رساله به‌تفضیل دیده می‌شود. چنان‌که مولانا هم چنین می‌فرمایند:

عاشق گر زین سر و گر زان سرست

عاقبت ما را به جایی رهبرست[۵][۶]

بدین ترتیب، صورت پرستی یا جمال پرستی می‌تواند تمرینی باشد برای عشق ورزیدن به خدا؛ زیرا زیبایی پسران، جلوه‌ای از زیبایی خداست.[۵]

ابوحلمان دمشقی[ویرایش]

استاد بدیع‌الزمان فروزانفر در توضیح بیت فوق می‌نویسد:

بعضی از صوفیان نیز، پرستش جمال و زیبایی را موجب تلطیف و احساس و ظرافت روح و سرانجام تهذیب اخلاق و کمال انسانیت می‌شمرده‌اند و گاهی آن را ظهور حق یا حلول وی به نعت جمال در صور جمیله می‌دانستد، که سردستهٔ این گروه، ابوحُلمان دمشقی است که درواقه از مردم فارس و ایرانی‌نژاد بوده پیروانش را حُلمانیه می‌خوانده‌اند و چون عقیدهٔ خودرا در دمشق اظهار کرده‌است به دمشقی شهرت گرفتند. این حُلمانیان مردمانی باذوق و خوش‌مشرب بودند و به‌پیروی از پیر خود هرجا زیبارویی را می‌دیدند، بی‌روپوش و بی‌ملاحظه و به‌آشکارا پیش وی به‌خاک می‌افتاده‌اند و سجده می‌کردند اگرچه علی‌ابن عثمان هجویری که صاحب کشف المحجوب بوده، ابوحلمان را از این عقیده مبری می‌داند. ظاهراً ابوحلمان در قرن سوّم می‌زیسته و همان‌کس است که ابونصر سرّاج از وی به‌نام ابوحلمان صوفی یاد می‌کند. پیروان وی در اوایل قرن پنجم وجود داشتند و …[۵][۷]

جستارهای وابسته[ویرایش]

منابع[ویرایش]

  1. ۱٫۰ ۱٫۱ ۱٫۲ ۱٫۳ ۱٫۴ شاهدبازی در ادبیات فارسی، تألیف دکتر شمیسا، سال ۱۳۸۸، ص ۹۵.
  2. شاهدبازی در ادبیات فارسی، تألیف دکتر شمیسا، سال ۱۳۸۸، ص ۱۲۳.
  3. مثنوی مولانا، دفتر پنجم، ب ۳۶۳–۶۴.
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ ۴٫۳ ۴٫۴ ۴٫۵ ۴٫۶ شاهدبازی در ادبیات فارسی، تألیف دکتر شمیسا، سال ۱۳۸۸، ص ۹۷.
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ شاهدبازی در ادبیات فارسی، تألیف دکتر شمیسا، سال ۱۳۸۸، ص ۹۸.
  6. پیوند دفتر اول مثنوی مولانا، بخش ۶: بردن پادشاه آن طبیب را بر بیمار تا حال او را ببیند.
  7. شرح مثنوی شریف، جلد ۱، ص ۳۱.