زهره در ادبیات

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد

زهره [یا ناهید] در ادبیات (فارسی) اشاره به سیاره زهره نماد معشوق و عشق بازی یا رامشگری و خنیاگری است. گاه نیز زهره در کاربرد طالع بینی آن بمعنی سعد اصغر است.

زهره، رامشگر آسمانهاست، زهره و مریخ در عربی معادل ناهید و بهرام در فارسی و ونوس و آدونیس یونانی، بر اساس متون افسانه نام دو عاشق و معشوقی زمینی است که به آسمان رفته‌اند.

زهره سیاره‌ای خوش‌یمن و خوش‌نما بوده و «فرهنگ نظام» آن را این‌گونه معرفی نموده است: «... زهره نام ستارهٔ سوم از سیاره‌ای است که نام فارسی‌اش ناهید است. چون این ستاره در علم نجوم مربی مطربان است بازیچهٔ شاعران فارسی شده است»

به باور قدما زهره به اتفاق دو فرشتهٔ تبعیدی بر زمین، یعنی هاروت و ماروت در شعر فارسی نشانهٔ اغواگری، فریبندگی و حتی جادوگری هستند. عشرت‌طلبی بی‌حد، به‌همراه زیبایی و نیز چنان‌که اشاره شد، سحر و جادو و البته چاه بابل که محل زندان هاروت و ماروت است در بیش‌تر جاها در شعر فارسی همراه این سیاره ی سپیدروی درخشنده است؛ لذا شگفتی ندارد که شاعران ما لقب‌هایی چون ارغنون‌زن گردون، رودگر فلک، عروس ارغنون‌زن، بربط‌نواز، زنی بربط‌نواز و خلاصه خنیاگر و مطربهٔ فلک برای زهره قایل شده‌اند.

کاربرد حقیقی[ویرایش]

فردوسی در آغاز شاهنامه این چنین می‌گوید:

به نام خداوند جان و خردکزین برتر اندیشه برنگذرد
خداوند نام و خداوند جایخداوند روزی ده و رهنمای
خداوند کیوان و گردان سپهرفروزندهٔ ماه و ناهید و مهر
[۱]
ز تاریکی، زمین بگرفت اسپرز انجم آسمان بر بست جوشن
ز مشرق، گشت ناهید آشکاراچو تابنده گهر، از تیره معدن
[۲]
ز انتظارات شمس تبریزیشمس و ناهید و مه دوار کند
[۳]

نماد معشوق[ویرایش]

در ادبیات فارسی، زهره با توجه به داستان دو فرشته مذکور یا سفید جبینی و رعنایی گاه نماد معشوق و عشق بازی است:

شکر و بادام به هم نکته ساز
زهره و مریخ به هم عشقباز
«نظامی»
چون زنی از کاربر شد روی زرد
مسخ کرد او را خدا و زهره کرد
«مولوی»
مطرب به سِحرکاری هاروت در سماع
خجلت به روی زهره زهرا برافکند
زهره با ماه و شفق گویی ز بابل جادویست
نعل و آتش در هوای قیرگون انگیخته
به فروغ رُخ زهره‌صفتست
به فریب دل هاروت‌فنست
بر لب باریک جام، عاشق لب‌دوخته
بر سر گیسوی چنگ زهره سر انداخته
«خاقانی»
خورشید وشی، ماه رخی، زهره جبینی
یاقوت لبی، سنگ دلی، تنگ دهانی
حافظ
به جهان تکیه مکن ور قدحی می‌داری
شادی زهره‌جبینان خور و شیرین‌دهنان
حافظ
پس آنگه قلم بر عطارد شکستکه امی قلم را نگیرد به دست
طلاق طبیعت به ناهید دادبه شکرانه قرصی به خورشید داد
[۴]
فلک در بر او چو چوب در اوسگی حلقه در گوش فرمان نماید
قبولش ز هاروت ناهید سازدکمالش ز بابل خراسان نماید
[۵]
یک عروسیست بر فلک که مپرسور بپرسی بپرس از ناهید
زین عروسی خبر نداشت کسیآمدند انبیا به رسم نوید
شمس تبریز خسرو عهدستخسروان را هله به جان بخرید
[۶]

نماد خنیاگری[ویرایش]

در ادبیات فارسی، زهره که اشاره به دومین سیاره داخلی منظومه شمسی است بعنوان نماد خنیاگری است:

مگر طشت دوشینه کافتاده بودبه وقت سحرگه صدا داده بود
شه از هول آن بانگ زهره شکافبغرید چون کوس خود در مصاف
[۷]
ز فریاد روئین خم از پشت پیلنفیر نهنگان برآمد ز نیل
ز بس بانگ شیپور زهره شکافبدرید زهره بپیچید ناف
[۸]
سخت سر کوفته دارندش و او نالد زارنالهٔ مرد ز سرکوبهٔ اعدا شنوند
خم کوس است که ما نوذیحجه نمودگر ز مه لحن خوش زهرهی زهرا شنوند
[۹]
چون قبه کند باده گویند رسد مهمانمهمان رسدت زهره کثار نمود آنک
کف چرخ زنان بر می، می رقص کنان در دلدل خال کنان از رخ گلزار نمود آنک
[۱۰]
احمدالله تعالی که به ارغام حسودخیل بازآمد و خیرش به نواصی معقود
مطرب از مشغلهٔ کوس بشارت چه زندزهره بایستی امروز که بنوازد عود
[۱۱]
از سپاهش پیاده‌ای بهرامآن که ترک سپهر دارد نام
پرتو روی ساقیش خورشیدکفش گردان مطربش ناهید
[۱۲]
در آسمان نه عجب گر به گفتهٔ حافظ
سماع زهره به رقص آورد مسیحا را
حافظ
بیاور می که نتوان شد زمکر آسمان ایمن
به لعب زهرهٔ چنگی و مریخ سلحشورش
حافظ
زهره سازی خوش نمی‌سازد مگر عودش بسوخت
کس ندارد ذوق مستی میگساران را چه شد
حافظ
یارب آن شاه وش ماه رخ زهره جبین
دریکتای که و گوهر یکدانه کیست
حافظ
بر لب باریک جام، عاشق لب‌دوخته
بر سر گیسوی چنگ زهره سر انداخته
«خاقانی»

نماد طالع بینی (سعد اصغر)[ویرایش]

چنان‌که از نجوم قدما دریافت می‌شود، سیارهٔ زهره که نام دیگرش ناهید گفته شده نقش سعد اصغر (به علت سپیدی رنگش نزد شاعران فارسی به عنوان سعد اصغر شناخته شده است) را داشته است. زهره گاه در معنی سعد اصغر در ادبیات فارسی کاربرد محتوایی دارد:

بگیر طره مه چهره‌ای و قصه مخوان
که سعد و نحس ز تأثیر زهره و زحل است
حافظ
زهره گر در مجلس بزمش نباشد بربطی
در میان اختران چون نای بی‌تنبور باد
طالعش گر زهره باشد در طرب
میل به کی دارد و عشق و طلب
مولوی
دلم ز نرگس ساقی امان نخواست به جانچرا که شیوه آن ترک دل سیه دانست
ز جور کوکب طالع سحرگهان چشممچنان گریست که ناهید دید و مَه دانست
[۱۳]

جستارهای وابسته[ویرایش]

منابع[ویرایش]

  1. «شاهنامه/آغاز کتاب».
  2. «پروین اعتصامی (مثنویات و تمثیلات و مقطعات)/شباهنگام، کاین فیروزه گلشن».
  3. «دیوان شمس/هر که بهر تو انتظار کند».
  4. «نظامی (شرف نامه)/شبی کاسمان مجلس افروز کرد».
  5. «خاقانی (قصاید)/شه اختران زان زر افشان نماید».
  6. «دیوان شمس/آتش افکند در جهان جمشید».
  7. «نظامی (اقبال نامه)/مغنی مدار از غنا دست باز».
  8. «نظامی (شرف نامه)/بیا ساقی از من مرا دور کن».
  9. «خاقانی (قصاید)/مقصد اینجاست ندای طلب اینجا شنوند».
  10. «خاقانی (ترجیعات)/بر کوس نوای نو بردار به صبح اندر».
  11. «سعدی (قصاید فارسی)/احمدالله تعالی که به ارغام حسود».
  12. «عبید زاکانی (مثنویات)/تا فلک را میسر است مدار».
  13. «حافظ (غزلیات)/به کوی میکده هر سالکی که ره دانست».