درگاه:شاهنامه/خوان

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
ویرایش خوان ۱

درگاه:شاهنامه/خوان/۱

خوان یکم: نبرد رخش با شیر بیشه

رستم برای رها کردن کاووس از بند دیوان بر رخش نشست و به شتاب رو به راه گذاشت. رخش شب و روز می­تاخت و رستم دو روز راه را به یک روز می­برید، تا آنکه رستم گرسنه شد و تنش جویای خورش گردید. دشتی پر گور پدیدار شد. رستم پا بر رخش فشرد و کمند انداخت و گوری را به بند درآورد. با پیکان تیر آتشی بر افروخت و گور را بریان کرد و بخورد. آنگاه لگام از سر رخش باز کرد و او را به چرا رها ساخت و خود به نیستانی نزدیک درآمد و آن را بستر خواب ساخت و جای بیم را ایمن گمان برد و به خفت بر آسود. اما آن نیستان بیشه­ی شیر بود. چون پاسی از شب گذشت شیر درنده به کنام خود باز آمد. پیلتن را بر بستر نی خفته و رخش را در کنار او چمان دید. با خود گفت نخست باید اسب را بشکنم و آنگاه سوار را بدرم. پس به سوی رخش حمله برد. رخش چون آتش بجوشید و دو دست را برآورد و بر سر شیر زد و دندان بر پشت آن فرو برد. چندان شیر را بر خاک زد تا وی را ناتوان کرد و از هم درید ادامه...

ویرایش خوان ۲

درگاه:شاهنامه/خوان/۲

خوان دوم: گذر از بیابان خشک و بی‌آب و‌علف


چون خورشید سر از کوه بر زد تهمتن برخاست و تن رخش را تیمار کرد و زین بر وی گذاشت و روی به راه آورد. چون زمانی راه سپرد بیابانی بی آب و سوزان پیش آمد. گرمای راه چنان بود که اگر مرغ بر آن می­گذشت بریان می­شد. زبان رستم چاک چاک شد و تن رخش از تاب رفت. رستم پیاده شد و زوبین در دست چون مستان راه می­پیمود. بیابان دراز و گرما زورمند و چاره ناپیدا بود. رستم به ستوه آمد و رو به آسمان کرد و گفت: «ای داور داروگر! رنج و آسایش همه از توست. اگر از رنج من خشنودی رنج من بسیار شد. من این رنج را بر خود خریدم مگر کردگار شاه کاووس را زنهار دهد و ایرانیان را از چنگال دیو برهاند که همه پرستندگان و بندگان یزدان­اند. من جان و تن در راه رهایی آنان گذاشتم. تو که دادگری و ستم دیدگان را در سختی یاوری کار مرا مگردان و رنج مرا به باد مده. مرا دستگیری کن و دل زال پیر را بر من مسوزان.»
همچنان می­رفت و با جهان آفرین در نیایش بود، اما روزنه­ی امیدی پدیدار نبود و هردم توانش کاسته­تر می­شد. ادامه...

ویرایش خوان ۳

درگاه:شاهنامه/خوان/۳ بود که از بیمش شیر و پیل و دیو را یارای گذشتن بر آن دشت نبود. چون اژدها به آرامگاه خود باز آمد رستم را خفته و رخش را در چرا دید. در شگفت ماند که چگونه کسی به خود دل داده و بر آن دشت گذشته؟ دمان رو به سوی رخش گذاشت.
رخش بی­درنگ به بالین ر و دم افشاند و شیهه زد. رستم از خواب جست و اندیشه­ پیکار در سرش دوید. اما اژدها ناگهان به افسون ناپدید شد. رستم گرد خود به بیابان نظر کرد و چیزی ندید. با رخش تند شد که چرا وی را از خواب باز داشته است و دوباره سر بر بالین گذاشت و بخواب رفت. اژدها باز از تاریکی بیرون آمد.
رخش باز به سوی رستم تاخت و سم بر زمین کوفت و خاک بر افشاند ادامه...

ویرایش خوان ۴

درگاه:شاهنامه/خوان/۴

خوان چهارم: زن جادوگر

رستم پویان در راه دراز می­راند تا آنکه به چشمه ساری رسید پر گل و گیاه و فرح‌بخش. خوانی آراسته در کنار چشمه، گسترده بود و بره­ای بریان با دیگر خوردنی­ها در آن جای داشت. جامی زرین پر از باده نیز در کنار خوان دید. رستم شاد شد و بی­خبر از آنکه خوان دیوان است فرود آمد و بر خوان نشست و جام باده را نیز نوش کرد. سازی در کنار جام بود؛ آن را برگرفت و سرودی نغز در وصف زندگی خویش خواندن گرفت.
آواز رستم و ساز وی به گوش پیرزن جادو رسید. بی­درنگ خود را بر صورت زن جوان زیبایی بیاراست و پر از رنگ و بوی نزد رستم خرامید. ادامه...

ویرایش خوان ۵

درگاه:شاهنامه/خوان/۵

خوان پنجم: جنگ رستم با اولاد مرزبان

در این خوان رستم در مسیر راه خود، در کنار رودی به خواب رفت و رخش در چمنزاری به چرا مشغول شد. دشت‌بان آن ناحیه که از چرای رخش به خشم آمده بود به رستم حمله برده و در خواب ضربه‌ای به وی وارد کرد.

چو در سبزه دید اسب را دشت‌بانگشاده زبان شد، دمان، آن زمان
سوی رخش و رستم بنهاده روییکی چوب زد گرم بر پای اوی

رستم از خواب برخاست و گوشهای دشت بان را کنده و کف دست او نهاد. دشت‌بان به پهلوان آن نواحی که «اولاد» نام داشت و سپاهیانش، شکایت برد. ادامه...

ویرایش خوان ۶

درگاه:شاهنامه/خوان/۶

خوان ششم: جنگ رستم با ارژنگ دیو
رستم و اولاد به کوه اسپروز یعنی محلی که در آن دیو سپید، کاووس را در بند کرده بود، رسیدند؛ چون نیمه­ای از شب گذشت از سوی مازندران خروش برآمد و به هر گوشه شمعی روشن شد و آتش افروخته گردید. تهمتن از اولاد پرسید: آنجا که از چپ و راست آتش افروخته شد کجاست؟
اولاد گفت: آنجا آغاز کشور مازندران است و دیوان نگهبان در آن جای دارند و آنجا که درختی سر به آسمان کشیده خیمه­ی ارژنگ دیو است که هر زمان بانگ و غریو برمی­آورد.

ادامه...

ویرایش خوان ۷

درگاه:شاهنامه/خوان/۷

خوان هفتم: جنگ رستم با دیو سپید

در خوان هفتم، رستم و اولاد به هفت کوه که غار محل زندگی دیو سفید در آن قرار داشت رسیدند. شب را در آنجا سپری کردند. صبح روز بعد رستم پس از بستن دست و پای اولاد، به دیوان نگهبان غار حمله ور شد و آنان را از بین برد. وی سپس وارد غار تاریک شد. در غار با دیو سپید مواجه شد که همانند کوهی به خواب رفته بود.
به رنگ شبه روی و چون شیر مویجهان پر ز پهنا و باﻻی اوی
به غار اندرون دید رفته به خواببه کشتن نکرد هیچ رستم شتاب

دیو سفید با سنگ آسیاب و کلاه خود و زره آهنی به جنگ رستم رفت. ادامه...

ویرایش خوان ۸
ویرایش خوان ۹
ویرایش خوان ۱۰
ویرایش خوان ۱۱
ویرایش خوان ۱۲
ویرایش خوان ۱۳
ویرایش خوان ۱۴
ویرایش خوان ۱۵
ویرایش خوان ۱۶
ویرایش خوان ۱۷
ویرایش خوان ۱۸
ویرایش خوان ۱۹
ویرایش خوان ۲۰
ویرایش خوان ۲۱
ویرایش خوان ۲۲
ویرایش خوان ۲۳
ویرایش خوان ۲۴
ویرایش خوان ۲۵
ویرایش خوان ۲۶
ویرایش خوان ۲۷
ویرایش خوان ۲۸
ویرایش خوان ۲۹
ویرایش خوان ۳۰
ویرایش خوان ۳۱
ویرایش خوان ۳۲
ویرایش خوان ۳۳
ویرایش خوان ۳۴
ویرایش خوان ۳۵
ویرایش خوان ۳۶
ویرایش خوان ۳۷
ویرایش خوان ۳۸
ویرایش خوان ۳۹
ویرایش خوان ۴۰
ویرایش خوان ۴۱
ویرایش خوان ۴۲
ویرایش خوان ۴۳
ویرایش خوان ۴۴
ویرایش خوان ۴۵
ویرایش خوان ۴۶
ویرایش خوان ۴۷
ویرایش خوان ۴۸
ویرایش خوان ۴۹
ویرایش خوان ۵۰
ویرایش خوان ۵۱
ویرایش خوان ۵۲
ویرایش خوان ۵۳
ویرایش خوان ۵۴
ویرایش خوان ۵۵
ویرایش خوان ۵۶
ویرایش خوان ۵۷
ویرایش خوان ۵۸
ویرایش خوان ۵۹
ویرایش خوان ۶۰
ویرایش خوان ۶۱
ویرایش خوان ۶۲
ویرایش خوان ۶۳
ویرایش خوان ۶۴
ویرایش خوان ۶۵
ویرایش خوان ۶۶
ویرایش خوان ۶۷
ویرایش خوان ۶۸
ویرایش خوان ۶۹
ویرایش خوان ۷۰
ویرایش خوان ۷۱
ویرایش خوان ۷۲
ویرایش خوان ۷۳
ویرایش خوان ۷۴
ویرایش خوان ۷۵
ویرایش خوان ۷۶
ویرایش خوان ۷۷
ویرایش خوان ۷۸
ویرایش خوان ۷۹
ویرایش خوان ۸۰
ویرایش خوان ۸۱
ویرایش خوان ۸۲
ویرایش خوان ۸۳
ویرایش خوان ۸۴
ویرایش خوان ۸۵
ویرایش خوان ۸۶
ویرایش خوان ۸۷
ویرایش خوان ۸۸
ویرایش خوان ۸۹
ویرایش خوان ۹۰
ویرایش خوان ۹۱
ویرایش خوان ۹۲
ویرایش خوان ۹۳
ویرایش خوان ۹۴
ویرایش خوان ۹۵
ویرایش خوان ۹۶
ویرایش خوان ۹۷
ویرایش خوان ۹۸
ویرایش خوان ۹۹