آلبرت اینشتین
فارسی | English | |||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
آلبرت اَینشتَین (آلمانی: Albert Einstein؛ ۱۴ مارس ۱۸۷۹ – ۱۸ آوریل ۱۹۵۵) فیزیکدان نظری آلمانی بود که نظریه نسبیت را بهعنوان مهمترین دستاوردش توسعه داد که در کنار مکانیک کوانتومی دو ستون فیزیک مدرن بهشمار میروند. او بهخاطر تاثیرش بر فلسفه علم نیز شناخته میشود. در نظر عامه مردم، اینشتین بیشتر بهخاطر فرمول همارزی جرم و انرژی یعنی E=mc۲ شهرت دارد که از آن بهعنوان معروفترین فرمول در سراسر جهان یاد میشود. او برای «خدماتش در زمینه فیزیک نظری و بهویژه کشف قانون اثر فوتوالکتریک»، موفق به کسب جایزه نوبل در سال ۱۹۲۱ شد. اینشتین در امپراتوری آلمان و در یک خانواده یهودی زاده شد. او در سال ۱۸۹۵ به سوئیس رفت و ملیت آلمانی خود را در ۱۸۹۶ باطل کرد. در سال ۱۹۰۰ موفق به اخذ مدرک دیپلم در زمینه ریاضی و فیزیک از مدرسه پلیتکنیک فدرال در زوریخ شد. او پس از مدتی موفق شد که بهعنوان بازرس ثبت اختراع در اداره ثبت اختراعات سوئیس در بِرن مشغول بهکار شود و بین سالهای ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۹ در این سمت باقی ماند. او در ۲۶ سالگی، چهار مقاله استثنایی و پیشگامانه در مورد اثر فوتوالکتریک، حرکت براونی، نسبیت خاص و همارزی جرم و انرژی منتشر کرد که توجه جهان علم را بهخود جلب کرد و در همین سال نیز موفق به اخذ مدرک دکتری خود از دانشگاه زوریخ شد. در مدت زمان کوتاهی پس از انتشار کارش در زمینه نسبیت خاص، اینشتین کارش را برای توسعه این نظریه به میدان گرانشی آغاز کرد که در نهایت در سال ۱۹۱۶ تحت عنوان نسبیت عام منتشر شد و آن را برای مدلسازی کیهان بهکار برد. او همچنین به بررسی خواص حرارتی نور و نظریه کوانتومی تابش پرداخت که در نهایت به بنیانگذاری نظریه فوتونی نور منتهی شد. در سال ۱۹۳۳ در زمان حضورش در ایالات متحده آمریکا، آدولف هیتلر به قدرت رسید و دیگر به آلمان بازنگشت. در آستانه جنگ جهانی دوم او از نامهای حمایت کرد که در مورد توسعه بالقوه «بمبهای جدید فوقالعاده خطرناک» هشدار داده میشد و توصیه میکرد که ایالات متحده پژوهشهای مشابهی را آغاز کند. اینشتین ایده استفاده از شکافت هستهای بهعنوان سلاح را بهصورت عمومی محکوم میکرد و بههمراه برتراند راسل، فیلسوف انگلیسی بیانهای را با عنوان بیانیه راسل–اینشتین امضا کرد. او از سال ۱۹۰۸ تدریس فیزیک نظری در دانشگاه برن را آغاز کرد و در سالهای بعد در دانشگاه زوریخ، دانشگاه کارل در پراگ رفت و مدرسه پلیتکنیک فدرال در زوریخ به تدریس ادامه داد. در سال ۱۹۱۴ او به عضویت فرهنگستان علوم پروس در برلین درآمد و بهمدت ۱۹ سال در آنجا ماند. اینشتین از همکاران مؤسسه مطالعات پیشرفته در دانشگاه پرینستون در شهر نیوجرسی بود که تا پایان عمرش در سال ۱۹۵۵ نیز این همکاری را حفظ کرد. او بیش از ۳۰۰ مقاله علمی و ۱۵۰ مقاله غیرعلمی منتشر کرد. دستاوردهای فکری و جدید او موجب شد که نام اینشتین معادلی برای هوش و نبوغ محسوب شود. زندگی و کاردوران کودکی تحصیلآلبرت اینشتین در ۱۴ مارس ۱۸۷۹ میلادی در شهر اولم در پادشاهی وورتمبرگ آلمان در خانوادهای یهودی به دنیا آمد.[۷] پدر او، هرمان اینشتین[a] یک فروشنده و مهندس و مادرش پائولین کُخ[b] بود. در سال ۱۸۸۰ اندکی پس از تولد اینشتین، خانواده اینشتین به مونیخ مهاجرت کردند و در آنجا پدر اینشتین و عموی او یاکوب[c] یک تجارت کوچک برای نصب گاز و آب تأسیس کردند. از آنجا که این تجارت از نظر اقتصادی رضایتبخش بود آنها در سال ۱۸۸۵ تصمیم گرفتند با حمایت کل خانواده، کارخانهٔ تولید لوازم الکتریکی[d] راهاندازی کردند.[۷] شرکت پدرش موفق بود و نیروگاههای برق را در شوابینگ در مونیخ و وارزه و سوسا در ایتالیا را تأمین میکرد.[۸] خانواده اینشتین از یهودیانی اشکنازی بودند که خیلی سختگیر نبودند و از همین رو آلبرت از سن ۵ سالگی بهبعد و بهمدت سه سال در یک مدرسه ابتدایی کاتولیک در مونیخ درس میخواند. در سن هشت سالگی به مدرسه لوتیپولد[e] فرستاده شد تا تحصیلات ابتدایی و راهنمایی خود را ادامه دهد. او هفت سال بعد، امپراتوری آلمان را ترک کرد.[۹] در سال ۱۸۹۴ کارخانه هرمان و جیکوب، چون سرمایه لازم برای تبدیل تجهیزات خود از استاندارد جریان مستقیم (DC) به استاندارد کارآمدتر جریان متناوب (AC) را در اختیار نداشت قادر به تأمین لوازم الکتریکی نیروگاههای برق نبود.[۱۰] این ناکامی موجب شد که خانواده مجبور به فروش شرکت شود. خانواده اینشتین در جستجوی کار، راهی ایتالیا شد. ابتدا در میلان و چند ماه بعد در پاویا ساکن شدند. زمانی که خانواده اینشتین به پاویا کوچ کردند. آلبرت که ۱۵ ساله بود در مونیخ ماند تا تحصیلاتش را در مدرسه لوتیپولد به پایان برساند. پدر او تمایل داشت که آلبرت رشته مهندسی برق را ادامه دهد از طرفی آلبرت بهخاطر برخوردهایی که با مسئولان مدرسه داشت از آنها و روش آموزشی آنها متنفر شده بود. او بعداً در مورد آن دوران گفت که روش سختگیرانه بهیادسپاری و حفظ کردن مطالب، موجب از بین رفتن روحیه یادگیری و خلاقیت شده بود. در پایان دسامبر ۱۸۹۴ او به برای پیوستن به خانوادهاش در پاویا، به ایتالیا سفر کرد و این کار را با متقاعد کردن مدرسه با کمک گواهی یک پزشک انجام داد.[۱۱] در طول مدتی که او در ایتالیا بهسر میبرد مقالهای کوتاه با عنوان «در مورد بررسی وضعیت اتر در یک میدان مغناطیسی»[f] به رشته تحریر درآورد.[۹][۱۲] اینشتین حتی از دوران جوانی تبحر خاصی در ریاضی و فیزیک داشت و از هم ردههای خود چند سال جلوتر بود. او از ۱۲ سالگی شروع به خودآموزی جبر و هندسه اقلیدسی در طول یک تابستان کرد. علاوهبر این، او توانست در سن ۱۲ سالگی بهصورتی مستقل، اثباتی اختصاصی برای قضیه فیثاغورس بیابد.[۱۳] معلم خانوادگی آنها مکس تالمود[g] میگوید بعد از آن که به آلبرت ۱۲ ساله، کتاب درسی هندسه دادم او طی مدت کوتاهی تمام کتاب را مطالعه کرد. از آن به بعد او وقت خود را به ریاضیات پیشرفتهتری اختصاص داد. بهطوری که در مدت زمان کوتاهی ریاضیات او به حدی پیشرفت کرد که من نمیتوانستم پابهپای او ادامه دهم.[۶] علاقه آلبرت اینشتین به هندسه و جبر، موجب شد که در سن ۱۲ سالگی به این نتیجه برسد که میتوان طبیعت را بهصورت یک «ساختار ریاضی»[h] درک کرد.[۶] آلبرت خودآموزی علم حساب را در ۱۲ سالگی آغاز کرد و زمانی که ۱۴ ساله شده بود به گفته خودش در انتگرال و حساب دیفرانسیل به استادی رسیده بود.[۶] ![]() کارنامه آلبرت اینشتین در زمان فارغالتحصیلی از مدرسه آرگوویان کانتونال[توضیح ۱] در سن ۱۳ سالگی، او به صورت جدیتری به فلسفه (و موسیقی) علاقه پیدا کند.[۱۴] به او کتاب نقد خرد محض از کانت پیشنهاد شد که باعث شد کانت فیلسوف مورد علاقه او شود. معلم او در این باره میگوید: در آن زمان، او فقط یک کودک بود؛ کودکی ۱۳ ساله. اما مشغول خواندن آثار کانت بود؛ آثاری که برای مردم معمولی غیرقابل درک است. اما برای او کاملاً واضح بود.[۶] در سال ۱۸۹۵ و در سن ۱۶ سالگی، آلبرت اینشتین در امتحان وروی برای مدرسه فدرال پلیتکنیک (که امروزه با نام مؤسسه فناوری فدرال زوریخ (ETH) شناخته میشود) در زوریخ شرکت کرد. او در آزمون عمومی رد شد اما موفق شد در بخش ریاضی و فیزیک نمرات خارقالعادهای بگیرد.[۹] به توصیه مدیر مدرسه فدرال پلیتکنیک، او برای تکمیل دوران مدرسه خود، بهمدت دو سال (۱۸۹۵ و ۱۸۹۶) به مدرسه آرگوویان کانتونال[i] در ارو، سوئیس رفت. در حالیکه او در کنار خانواده جوست وینتلر بهسر میبرد، به دختر او، ماری علاقهمند شد. خواهر آلبرت، مایا،[j] سپس با پسر این خانواده، جوست وینتلر ازدواج کرد.[۹] در ژانویه ۱۸۹۶ آلبرت با موافقت پدرش، برای فرار از خدمت سربازی، شهروندی آلمانی خود را باطل کرد.[۱۱] در سپتامبر ۱۸۹۶ او در آزمون نهایی مدرسه در سوئیس با نمره عالی قبول شد و در ریاضی و فیزیک، نمره کامل ۶ گرفت.[۹][توضیح ۲] سرانجام، آلبرت در ۱۷ سالگی در دوره چهار ساله ریاضی و فیزیک در مدرسه پلیتکنیک زوریخ ثبت نام کرد. ماری وینتلر[k] که یک سال بزرگتر از آلبرت بود برای یک کار معلمی به اولسبرگ[l] سوئیس کوچ کرد.[۹] همسر صربستانی و آینده آلبرت اینشتین، میلوا ماریچ، که در آن زمان دختری ۲۰ ساله بود در همان سالی که آلبرت وارد مدرسه پلیتکنیک زوریخ شد در آنجا ثبت نام کرد. او در میان شش دانشجوی رشته ریاضی و فیزیک، تنها دانشجوی زن بود. در طول چند سال بعد، آلبرت و میلوا به یکدیگر علاقهمند شدند؛ بهطوری که ساعتهای زیادی با هم فیزیک مطالعه میکردند. در سال ۱۹۰۰ آلبرت موفق شد در آزمون ریاضی و فیزیک قبول شود و مدرک تحصیلی آن رشته را دریافت کند.[۹] اگرچه برخی مدعیند که میلوا در نوشتن مقالههای منتشر شده از اینشتین در سال ۱۹۰۵ همکاری کردهاست[۱۵][۱۶] اما مورخان فیزیک با بررسی موارد مطرح شده، هیچگونه اثری از مشارکتهای میلوا مشاهده نکردهاند.[۱۷][۱۸][۹][۱۹] ازدواج و فرزندان![]() آلبرت و میلوا اینشتین، سال ۱۹۱۲ ![]() آلبرت و السا اینشتین، سال ۱۹۲۱ در سال ۱۹۸۷ مکاتبات میان اینشتین و میلوا ماریچ کشف و منتشر شد. این مکاتبات نشان میداد که آن دو، دختری بهنام لیزرل[m] داشتهاند که در اوایل سال ۱۹۰۲ متولد شده بود و با مادرش میلوا در کنار پدربزرگ و مادربزرگش در نووی ساد زندگی میکردهاست. میلوا بدون فرزندش، به سوئیس بازگشت فرزندی که نام واقعی و سرنوشتش نامعلوم است.[۲۰] از محتویات نامه اینشتین در سپتامبر ۱۹۰۳ برمیآید که آن دختر یا بر اثر بیماری مخملک در خردسالی درگذشتهاست یا او را به خانوادهای برای فرزندخواندگی واگذار کردهاند.[۲۱][۲۲] اینشتین و ماریچ در ژانویه سال ۱۹۰۳ ازدواج کردند. در ماه مه سال ۱۹۰۴ پسر آنها هانس آلبرت اینشتین، در برن سوئیس بهدنیا آمد. دومین پسر آنها، ادوارد در ژوئیه ۱۹۱۰ در زوریخ متولد شد. آلبرت و میلوا در آوریل ۱۹۱۴ به برلین کوچ کردند اما زمانی که میلوا متوجه رابطه عاشقانه اینشتین با عموازده خود، اِلسا شد با فرزندانش به زوریخ بازگشت. پس از پنج سال زندگی جدا از یکدیگر، سرانجام آنها در ۱۴ فوریه ۱۹۱۹ از یکدیگر طلاق گرفتند.[۹] ادوارد در ۲۰ سالگی مبتلا به شیزوفرنی تشخیص داده شد.[۲۳] مادرش میلوا، از او مراقبت میکرد و در این دوران چندین مرتبه او را در آسایشگاه بستری کردند. پس از مرگ میلوا، او برای همیشه بستری شد.[۹] در نامههایی که در سال ۲۰۱۵ آشکار شدند اینشتین به ماری وینتلر که زمانی به او علاقه داشت در مورد ازدواجش با میلوا و همچنین احساس زیادش به ماری گفته بود. اینشتین، این نامه را در سال ۱۹۱۰ و زمانی که میلوا ماریچ، دومین پسر خود را باردار بود نوشت. او در این نامه گفتهاست: «من هر لحظه به تو فکر میکنم با همه قلبم فکر میکنم و (از اینکه، شرایط ما به اینجا رسید) مانند هر مرد دیگری غمگینم.» او همچنین در مورد «عشق گمراه کننده» (میلوا ماریچ) و زندگی از دست رفتهای که میتوانست با نخستین معشوقهاش، ماری داشته باشد سخن گفتهاست.[۲۴] در سال ۱۹۱۹ و پس از جداشدن از میلوا ماریچ، آلبرت اینشتین با عموازده خود السا لوونتال که از سال ۱۹۱۲ با او در رابطه عاشقانه بهسر میبرد[۲۵] ازدواج کرد.[۲۶][۲۷] در سال ۱۹۳۳ آنها به ایالات متحده آمریکا مهاجرت کردند. در سال ۱۹۳۵ مشخص شد که اِلسا مبتلا به مشکلات قلبی و کلیوی است. او در نهایت در سال ۱۹۳۵ درگذشت.[۲۸] در سال ۱۹۲۳ اینشتین عاشق منشی خود، بتی نیومن[n] شد که از اقوام یکی از دوستان نزدیکش به نام هانس موشام[o] بود.[۲۹][۳۰][۳۱][۳۲] در یک مجموعه نامه که توسط دانشگاه عبری اورشلیم در سال ۲۰۰۶ منتشر شد[۳۳] اینشتین شش زن را توصیف کردهاست که در حالی که ماری همسر وی بوده، او با آنها زمانی را طی کرده و از جانب آنها هدیه دریافت کرده که مارگارت لیباخ[p] (یک زن بلوند استرالیایی)، استلا کاتزنلنبوگن[q] (زنی مرفه و دارای تجارت گل)، تونی مندل[r] (یک بیوه مرفه یهودی) و اتل میچانوسکی[s] (یک زن برجسته اهل برلین) از جمله آنها بودند.[۳۴][۳۵] انیشتین پس از مرگ همسر دومش السا، او بهمدت کوتاهی وارد رابطهای با مارگاریتا کوننکوا[t] شد.[۳۶] او یک جاسوس روس بود و اینشتین از این موضوع اطلاع نداشت. همچنین کوننکوا همسر یک مجسمهساز شناخته شده روسی بهنام سرگی کوننکو[u] بود که مجسمه برنزی اینشتین واقع در مؤسسه مطالعات پیشرفته را ساخت.[۳۷][۳۸] اداره ثبت اختراعبعد از فارغالتحصیلی در سال ۱۹۰۰ اینشتین تقریباً دو سال ناموفق و دلسردکننده را بهدنبال یافتن کار برای تدریس در دانشگاه پشت سر گذاشت. او شهروندی سوئیس را در فوریه سال ۱۹۰۱ کسب کرد اما بهدلایل پزشکی توانست از خدمت بهعنوان سرباز وظیفه رها شود.[۱۱] با کمک پدر مارسل گروسمان، او موفق شد که کاری در شهر بِرن و در اداره ثبت اختراعات سوئیس،[۳۹][۲۶] بهعنوان دستیار بررسی درجه سه، پیدا کند.[۴۰][۴۱] ![]() بنیانگذاران آکادمی المپیا: آلبرت اینشتین، مائوریس سولوین و کنراد هابیشت[v] اینشتین در آنجا مشغول بررسی درخواستهای ثبت اختراعی شد که زمینههای مختلفی را شامل میشدند: از دستگاه مرتبکننده سنگریزه تا ماشین تایپ الکترومکانیکی.[۴۱] در سال ۱۹۰۳ موقعیت کاری او در اداره ثبت اختراعات به موقعیتی دائمی درآمد. با اینحال، تنها زمانی با ارتقای کاری او موافقت شد که که توانست در فناوری ماشینی به مهارت کامل دست پیدا کند.[۴۲]: 370 بیشتر کارهای او در دفتر ثبت اختراعات مربوط به انتقال سیگنالهای الکتریکی و هماهنگسازی الکتریکی و مکانیکی زمان بود. این دو موضوع فنی، بهوضوح در آزمایشهای فکری او حضور داشتند و در رسیدن اینشتین به ایدههای انقلابی او دربارهٔ ماهیت نور و ارتباط بنیادین فضا و زمان نقش داشتند.[۴۲]: 377 در سال ۱۹۰۲ اینشتین و گروه کوچکی از دوستانش که در بِرن بودند شروع به راهاندازی گروه کوچکی برای بحث کردند که خودشان نامی را بهتمسخر با عنوان آکادمی المپیا[w] برای آن انتخاب کردند. در این گروه، آنها دور یکدیگر جمع میشدند و در مورد مسائل فلسفی و علمی صحبت میکردند. آثار هنری پوانکاره، ارنست ماخ و دیوید هیوم از جمله آثاری بودند که آنها در زمینه علم و فلسفه مطالعه میکردند.[۲۶] مایکل بسو،[x] پائول ارنفست، مارسل گروسمان، یانوس پلچ،[y] دانیل پوزین،[z] مائوریس سولووین،[aa] استفن ساموئل وایز،[ab] از جمله معروفترین دوستان آلبرت اینشتین بهحساب میآمدند.[۴۳] نخستین مقالات علمیدر سال ۱۹۰۰ اینشتین مقالهای با عنوان «نتیجهگیریهایی از اثر موئینگی»[ac] در مجله سالنامه فیزیک منتشر کرد.[۴۴][۴۵] در ۳۰ آوریل ۱۹۰۵ او رساله خود را تحت سرپرستی آلفرد کلاینر، استاد فیزیک دانشگاه زوریخ به پایان رساند.[۴۶] پس از تکمیل رساله خود با عنوان «تعیین جدید ابعاد مولکولی»[ad] او موفق شد که مدرک دکتری خود را از دانشگاه زوریخ دریافت کند.[۴۶][۴۷] علاوهبر این او در ۲۶ سالگی و در سال ۱۹۰۵ که سال جادویی اینشتین نامیده میشود چهار مقاله استثنایی و پیشگامانه در زمینههای اثر فوتوالکتریک، حرکت براونی، نسبیت خاص و همارزی جرم و انرژی منتشر کرد. سمت دانشگاهی![]() تصویری که آرتور استنلی ادینگتون در سال ۱۹۱۹ از خورشیدگرفتگی تهیه کرد و بهموجب آن نظریه نسبیت عام نخستین تأیید تجربی خود را بهدستآورد. ![]() نیویورک تایمز تأیید «نظریه اینشتین» (در مورد خم شدن گرانشی نور ستارگان دیگر توسط خورشید) را تأیید کرد. این تأیید، براساس بیانیه کنفرانس مشترکی از انجمن سلطنتی و انجمن سلطنتی نجوم در ۶ نوامبر ۱۹۱۹ بود که به اعلام یافتههای خود در مورد خورشیدگرفتگی ۲۹ مه ۱۹۱۹ در پرنسیپ (آفریقا) و سوبرا برزیل پرداختند.[۴۸] تا سال ۱۹۰۸ او دیگر بهعنوان یک دانشمند برجسته شناخته میشد و توسط دانشگاه برن بهعنوان مدرس منصوب شده بود. در سال بعد، پس از آنکه یک سخنرانی در مورد الکترودینامیک و اصل نسبیت در دانشگاه زوریخ انجام داد، آلفرد کلاینر از دانشکده درخواست یک کرسی در فیزیک نظری کرد. درنتیجه این درخواست در سال ۱۹۰۹ آلبرت اینشتین موفق به گرفتن کرسی موردنظر با مرتبه علمی استادیار شد.[۴۹] اینشتین موفق شد پس از دو سال و در سال ۱۹۱۱ در دانشگاه کارل در پراگ به مرتبه علمی استاد تمام دست یابد و همچنین تابعیت اتریش در امپراتوری اتریش-مجارستان را کسب کند.[۲۶][۵۰] در طول مدت زندگی در شهر پراگ، او چندین مقاله علمی منتشر کرد که پنج مورد از آنها در مورد ریاضیات تابش و نظریه کوانتومی جامدات بود. در ژوئیه ۱۹۱۲ او به دانشگاهی که از آن فارغالتحصیل شده بود یعنی مؤسسه فناوری فدرال زوریخ بازگشت. از سال ۱۹۱۲ تا ۱۹۱۴ او استاد فیزیک نظری در مؤسسه فناوری فدرال زوریخ بود و مکانیک تحلیلی و ترمودینامیک درس میداد. او همچنین در مورد مکانیک کوانتومی، نظریه مولکولی گرما و مشکل نیروی جاذبه به مطالعه پرداخت و در این راه با دوست ریاضیدانش، مارسل گروسمان همراه شد.[۵۱] در ۳ ژوئیه ۱۹۱۳ اینشتین موفق به کسب آرای لازم برای عضویت در فرهنگستان علوم پروس در برلین شد. ماکس پلانک و والتر نرنست یک هفته پس از آن او را در زوریخ دیدار کردند تا او را متقاعد کنند به فرهنگستان محلق شود. علاوهبر این آنها به او سمت ریاست انجمن قیصر ویلهلم برای فیزیک[توضیح ۳] را دادند که قرار بود بهزودی تأسیس شود.[۹][توضیح ۴]در ۲۴ ژوئیه او رسماً به عضویت فرهنگستان درآمد و پذیرفت که در سال بعد به امپراتوری آلمان بازگردد. یکی دیگر از دلایلی که بر روی تصمیم او برای رفتن به برلین تأثیرگذار بود نزدیکی به اِلسا بود که در آن زمان در رابطهای عاشقانه با او بهسر میبرد. سرانجام در ۱ آوریل ۱۹۱۴ آلبرت اینشتین به برلین رفت و به فرهنگستان محلق شد.[۵۲] زمانی که جنگ جهانی اول آغاز شد طرح ساخت انجمن قیصر ویلهلم برای فیزیک متوقف شد. این انجمن، سرانجام در ۱ اکتبر ۱۹۱۷ با ریاست آلبرت اینشتین تأسیس شد.[۵۳] در سال ۱۹۱۶ اینشتین به ریاست انجمن فیزیک آلمان انتخاب شد و بهمدت دو سال در آن سمت باقی ماند.[۵۴] بر اساس محاسبات انجام شده توسط اینشتین دربارهٔ نظریه جدید نسبیت عام در سال ۱۹۱۱ نوری که از جانب ستارگان دیگر میآید باید توسط خورشید خم میشود. در سال ۱۹۱۹ این پیشبینی توسط آرتور ادینگتون طی خورشیدگرفتگی ۲۹ مه ۱۹۱۹ تأیید شد. این مشاهدات در رسانههای بینالمللی منتشر شدند و این موجب شهرت جهانی اینشتین شد. در ۷ نوامبر ۱۹۱۹ روزنامه مطرح بریتانیایی تایمز، یک تیتر اصلی با این عنوان منتشر کرد: «انقلابی در علم - نظریه جدید کیهان - ایدههای نیوتونی واژگون شدند.»[ae][۵۵] در سال ۱۹۲۰ اینشتین به عضویت انجمن سلطنتی فرهنگستان علوم و هنر هلند[af] درآمد.[۵۶] دو سال بعد و در سال ۱۹۲۲ او موفق به کسب جایزه نوبل فیزیک «برای خدماتش به فیزیک نظری، بهویژه، کشف قانون اثر فوتوالکتریک» شد.[۵۷] در حالیکه نظریه نسبیت عام هنوز تاحدی در نظر برخی مجادلهانگیز بهشمار میرفت کمیته نوبل در عنوانی که در نظر گرفته بود حتی اشاره نکرده بود که کار اینشتین در واقع توضیحی برای اثر فوتوالکتریک بود و تنها به ذکر عبارت «کشف قانون» بسنده کرده بود. این توضیح، عملاً موجب شد ایده وجود فوتون بهحساب نیاید و پذیرش مفهوم فوتون تا سال ۱۹۲۴ و پژوهشهای ساتیندرا بوز در زمینه تابش جسم سیاه بهعقب بیفتد. اینشتین در سال ۱۹۲۱ بهعضویت انجمن سلطنتی درآمد.[۵۸] او همچنین موفق به دریافت مدال کاپلی از طرف انجمن سلطنتی در سال ۱۹۲۱ شد.[۵۸] سالهای ۱۹۲۲–۱۹۲۱: سفرهای خارجیاینشتین برای نخستین بار در ۲ آوریل ۱۹۲۱ به نیویورک سفر کرد و با استقبال رسمی شهردار نیویورک جان فرانسیس هیلان روبرو شد. او در آنجا بهمدت سه هفته در دانشگاههایی مانند دانشگاه کلمبیا، دانشگاه پرینستون و در واشینگتن سخنرانی کرد. او همچنین به کاخ سفید نیز رفت که در جریان این دیدار، نمایندگانی از آکادمی ملی علوم آمریکا او را همراهی میکردند. در زمان بازگشت به اروپا او مهمان فیلسوف و دولتمرد انگلیسی ریچارد هالدان در لندن بود و موفق شد با چهرههای برجسته علمی و فکری دیدار کند و همچنین در دانشگاه کینگز لندن سخنرانی نماید.[۵۹][۱۱] او همچنین در مقالهای با عنوان «نخستین تأثیر من از آمریکا» که در ژوئیه ۱۹۲۱ منتشر کرد ویژگیها و خصائل آمریکاییها را بهطور خلاصه توصیف کرد. این مقاله شبیه به نوشتهای از الکسی دو توکویل در کتاب دمکراسی در آمریکا بود.[۶۰] بر اساس برخی از مشاهدات، اینشتین بهصورت واضحی حیرتزده شده بود: آنچه یک بازدیدکننده را شگفت زده میکند نگرش شاد و مثبت به زندگی آنهاست. … آمریکاییها دارای اعتماد بهنفس، خوشبین و بدون حسادت هستند و رفتاری دوستانه دارند.[۶۱]: 20 ![]() آلبرت اینشتین در کنار رابیندرانات تاگور، موسیقیدان و برنده جایزه نوبل ادبیات، سال ۱۹۳۰ ![]() آلبرت اینشتین در جلسه کمیته بینالمللی همکاری اندیشمندانه جامعه ملل که او بین سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۳۲ از اعضای آن بهشمار میرفت. در سال ۱۹۲۲ در قالب بخشی از یک تور ششماهه گشت و گذار و سخنرانی، او به آسیا و سپس فلسطین سفر کرد. در این مدت او به سنگاپور، سریلانکا و ژاپن رفت و در ژاپن برای هزاران نفر سخنرانی کرد. پس از نخستین سخنرانی عمومی، او امپراتور و همسر او را در کاخ سلطنتی دیدار کرد؛ در حالی که هزاران نفر برای دیدن او آمده بودند. او سپس در نامهای به پسرش، مردم ژاپن را مردمی فروتن، باهوش، باملاحظه و دارای حسی واقعی برای هنر توصیف کرد.[۲۶] اینشتین در یادداشتهایی که مربوط به خاطرات سفرهایش در سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۲۳ به آسیا بود و در سال ۲۰۱۸ مجدداً کشف شدند مواردی را در مورد مردم کشورهای ژاپن، چین و هند نوشتهاست که بهعنوان بیگانههراسی و قضاوت بر اساس نژاد توصیف شدهاند.[۶۲] در سال ۱۹۲۲ چون اینشتین در سفر به خاور دور بهسر میبرد نتوانست در مراسم جایزه نوبل که در شهر استکهلم سوئد و در دسامبر آن سال برگزار شد حضور پیدا کند. یک دیپلمات آلمانی از طرف او مسئولیت سخنرانی و گرفتن جایزه را بهعهده گرفت و در زمان سخنرانی، نه تنها اینشتین را بهخاطر دستاوردهای علمی ستود بلکه از او بهعنوان یک فعال صلح بینالمللی یاد کرد.[۶۳] در مسیر برگشت، اینشتین ۱۲ روز را در فلسطین سپری کرد. این سفر، تنها سفر او به آن منطقه بود. در زمان حضورش، طوری از او استقبال شد که گویی او رئیس دولت است. استقبالی که برای یک فیزیکدان سابقه نداشت. در زمان رسیدنش به خانه کمیسر عالی بریتانیا، هربرت ساموئل، بهپاس ورودش، خوش آمدگویی با شلیک توپ[ag] انجام شد. در زمان زندگیش در خانه هربرت ساموئل، سیل گستردهای از مردم برای دیدن و شنیدن سخنان او به سمت محل زندگیش هجوم آوردند. او در زمان صحبت با مخاطبین، شادی خودش را از این موضوع ابراز کرد که مردم یهود نیز بالاخره توسط بقیه ملتها بهعنوان یک ملت شناخته میشوند.[۲۶] اینشتین همچنین در سال ۱۹۲۳ بهمدت دو هفته از اسپانیا دیدار کرد و طی آن دیدار کوتاهی با سانتیاگو رامون ئی کاخال داشت و دیپلمی را از پادشاه اسپانیا، آلفونسوی سیزدهم دریافت کرد که به موجب آن، اینشتین به عضویت فرهنگستان علوم اسپانیا درآمد.[۶۴] از سال ۱۹۲۲ تا ۱۹۳۲ اینشتین بهعنوان یکی از اعضای کمیته بینالمللی همکاری اندیشمندانه جامعه ملل در ژنو (با چند ماه وقفه در سالهای ۱۹۲۳ تا ۱۹۲۴) بود[۶۵] که به منظور همکاری و تبادل علمی دانشمندان، پژوهشگران، معلمان، هنرمندان و متفکرین تشکیل شده بود.[۶۶] استاد فیزیک سابق اینشتین، هندریک لورنتز و ماری کوری از اعضای دیگر این کمیته بودند. سالهای ۱۹۳۱–۱۹۳۰: سفر به آمریکادر دسامبر ۱۹۳۰ اینشتین برای مرتبه دوم از آمریکا بازدید کرد و البته از ابتدا قصدش این بود که تنها بهمدت دو ماه و برای انجام پژوهشهایی در مؤسسه فناوری کالیفرنیا در این کشور بماند. پس از اینکه توجه عامه مردم آمریکا به حضور اینشتین در سفر اولش به آمریکا جلب شد او و مدیران برنامههایش، تلاش کردند که حریم خصوصی او را هرچهبیشتر حفظ کنند. اگرچه سیلی از نامهها و تلگرافها برای دعوت از او روانه شد با اینحال او همه آنها را رد کرد.[۲۶] پس از ورود به نیویورک، اینشتین به مکانها و رویدادهای مختلفی برده شد که بازدید از محله چینیها، صرف ناهار با سردبیر مجله نیویورک تایمز و تماشای اجرای کارمن[ah] در تالار اپرای متروپولیتن نیویورک که در آن مورد تشویق حضار قرار گرفت از جمله آنها بود. در طول این چند روز، کلید شهر نیویورک توسط شهردار نیویورک، جیمی واکر[ai] به او داده شد و با رئیس دانشگاه کلمبیا که از او بهعنوان «فرمانروای ذهن»[aj] یاد کرده بود دیدار کرد.[۲۶] هری امرسون فوسدیک[ak] رهبر مسیحی کلیسای ریورساید[al] در نیویورک او را به گردشی به درون کلیسا برد و به او مجسمهای را نشان داد که در ابعاد واقعی از اینشتین توسط کلیسا ساخته شده بود و در محل مدخل ورودی کلیسا قرار داده شده بود.[۲۶] همچنین در مدت زمان زندگی اینشتین در نیویورک او به جمعیت ۱۵ هزار نفری میدان مدیسون پیوست و همراه آنها به برپایی جشن حنوکا پرداخت.[۲۶] ![]() رابرت آ. میلیکان و آلبرت انیشتین در مؤسسه فناوری کالیفرنیا، ۱۹۳۲ در ادامه، اینشتین به کالیفرنیا سفر کرد جایی که او رئیس مؤسسه فناوری کالیفرنیا و برنده جایزه نوبل، رابرت میلیکان را دیدار کرد. دوستی با میلیکان کمی عجیب و غریب بهنظر میرسید چراکه میلیکان میل شدیدی به نظامیگری میهنپرستانه[am] داشت در حالیکه اینشتین یک صلحطلب شناخته شده بود.[۲۶] در طول یک سخنرانی برای دانشجویان کلتک، او به این موضوع اشاره کرد که زیانی که علم ایجاد کردهاست بهمقدار کمی، بیشتر از فوایدش بودهاست.[۲۶] تنفر از جنگ، منجر شد که اینشتین، رابطه نزدیکی با دو صلحطلب معروف یعنی آپتون سینکلر و چارلی چاپلین ارتباط دوستانهای برقرار کند. کارل لمله رئیس وقت یونیورسال پیکچرز برای اینشتین بازدیدی را برگزار کرد که طی آن او را با چاپلین آشنا کرد. این دیدار سبب شد که چاپلین، اینشتین و اِلسا را برای صرف شام به خانه خود دعوت کند. چاپلین در مورد اینشتین میگوید که او دارای یک شخصیت بیرونی،[an] آرام و نجیب است که بهنظر میرسد در حال پنهان کردن «باطن فوقالعاده عاطفی»[ao] خود است که این ناشی از «انرژی فوقالعاده فکری»[ap] اوست.[۶۷]: 320 چند روز بعد قرار بود یکی از فیلمهای چاپلین با نام روشناییهای شهر اکران شود و به همین خاطر چاپلین، اینشتین و اِلسا را برای محلق شدن به او بهعنوان مهمان ویژه دعوت کرد. والتر ایزاکسون زندگینامه نویس اینشتین، این لحظه را بهعنوان «یکی از بهیاد ماندنیترین لحظات، در عصر جدید چهرههای مشهور» توصیف میکند.[۲۶] چاپلین پس از بازگشت از سفر بعدی خود که به برلین، در خانه خود، از اینشتین دیدار کرد و در مورد آپارتمان کوچک محقرانه او و پیانویی که اینشتین آن را مینواخت، صحبت کرد. چاپلین تصور میکرد این پیانو احتمالاً توسط نازیها به عنوان هیزم برای برقراری آتش استفاده شدهاست.[۶۷]: 322 سال ۱۹۳۳: مهاجرت به آمریکا![]() کاریکاتوری از اینیشتین که بالهای صلحطلبی خودش را کنار انداختهاست و شمشیری با عنوان «آمادگی» در دست دارد. در فوریه ۱۹۳۳ در حالیکه اینشتین در حال گذراندن سفری به آمریکا بود متوجه شد که نازیها در آلمان تحت فرماندهی آدولف هیتلر، بهقدرت رسیدهاند.[۱۱][۲۶] در همین زمان او مشغول گذراندن سومین دوره دوماهه از فرصت مطالعاتی خود در مؤسسه فناوری کالیفرنیا در پاسادنا بود. اینشتین و همسرش اِلسا در ماه مارس به اروپا بازگشتند و طی همین سفر متوجه شدند که حکومت رایش در آلمان، فرمان فعالسازی ۱۹۳۳[aq] را در ۲۳ مارس تصویب کردهاست که طی آن دولت هیتلر عملاً به یک رژیم دیکتاتور تبدیل شد و برهمین اساس آنها نتوانستند به برلین سفر کنند. آنها سپس متوجه شدند که کلبه آنها توسط نازیها تصرف و قایق بادبانی اینشتین توقیف شدهاست. در ۲۸ مارس، بهمحض اینکه اینشتین پایش به شهر آنتورپ در خاک بلژیک رسید، فوراً به کنسولگری آلمان رفت و پاسپورت خود را تحویل داد و به این طریق رسماً ملیت آلمانی خود را باطل کرد.[۲۶] نازیها سپس قایق او را فروختند و کلبه او را به کمپ جوانان طرفدار هیتلر تبدیل کردند.[۶۸] وضعیت پناهندگیدر آوریل ۱۹۳۳ اینشتین متوجه شد که حکومت آلمان، قانونی را تصویب کردهاست که مانع از تصدی سمتهای رسمی توسط یهودیان میشود که تدریس در دانشگاه نیز از جمله این سمتها بود.[۲۶] جرالد هولتون فیزیکدان و مورخ آمریکایی اوضاع را اینگونه توصیف میکند که عملاً هیچیک از همکارانشان به این موضوع که هزاران دانشمند یهودی به یکباره مجبور به ترک موقعیت کاری خود شده بودند و اسامی آنها از مؤسسهها و دانشگاههای محل کارشان حذف شده بود اعتراض نکردند.[۶۱] یک ماه بعد کارهای اینشتین، مورد حمله اتحادیه دانشجویی آلمان[ar] در کتابسوزان نازیها قرار گرفت. این مراسم به تحریک جوزف گوبلز که مخالف سرسخت یهودیان بود[۲۶] آغاز شده بود. یکی از مجلههای آلمان نام اینشتین را با عنوان «هنوز اعدام نشدهاست»[as] در فهرست دشمنان رژیم آلمان آورد و جایزهای ۵۰۰۰ دلاری برای سر او تعیین کرد.[۲۶][۶۹] اینشتین در نامهای دیگر که به دوست فیزیکدان خود، ماکس بودن که پیشتر آلمان را به مقصد انگلیس ترک کرده بود نوشت: «باید اقرار کنم که این میزان از خشونت و بزدلی که مشاهده میکنم مرا متعجب نمودهاست».[۲۶] پس از مهاجرت به آمریکا، او کتاب سوزی نازیها را «قلیان احساسی خودجوش»[at] توسط یک سری «روشنفکر عامه پسند»[au] نامید که «بیشتر از هرچیزی در جهان از تأثیر انسانی دارای قدرت تفکر و استقلال فکری» میترسند.[۷۰] اینشتین که حالا خانهای دائمی نداشت در مورد اینکه محل زندگی و کار او کجا خواهد بود نامطمئن بود. او بههمان اندازه نیز نگران سرنوشت تعداد بیشماری از دانشمندانی بود که در آلمان گرفتار رژیم نازی شده بودند. او یک خانه در دو آن در بلژیک اجاره کرد که چند ماهی در آن زندگی کرد. در اواخر سال ۱۹۳۳ به دعوت فرمانده نیروی دریایی، اولیور لاکر-لامپسون[av] که از چندین سال پیش با اینشتین رابطه دوستانهای برقرار کرده بود برای شش هفته به انگلیس رفت. لاکر-لامپسون از او دعوت کرد تا در نزدیکی در خانه او در شهرک کومر، در یک کابین چوبی در روستایی بهنام روتن زندگی کند. برای محافظت از اینشتین، لاکر-تامپسون دو محافظ استخدام کرد تا از او در کابینی که قرار بود در آن زندگی کند محافظت کنند. در ۲۴ ژوئیه ۱۹۳۳ تصویری از این محافظین با اسلحه شاتگان و در حال نگهبانی از اینشتین در روزنامه دیلی هرالد[aw] منتشر شد.[۲۶][۷۱] لاکر-تامپسون اینشتین را به دیدار چرچیل، آستن چیمبرلن و نخستوزیر سابق، دیوید لوید جرج برد.[۲۶] اینشتین از آنها خواست تا به یهودیان کمک کنند تا از آلمان خارج شوند. مورخ بریتانیایی، وینستون گیلبرت اشاره میکند که چرچیل فوراً پاسخ مثبت داد و پس از آن، دوست فیزیکدان خودش، فریدریش لیندمان را به آلمان فرستاد تا به خروج دانشمندان آلمانی و اسکان دادن آنها در دانشگاههای بریتانیایی کمک کند.[۷۲] چرچیل سپس متوجه شد که خروج یهودیان از آلمان موجب کاهش سطح استانداردهای فنی آلمانیها شدهاست که این موجب برتری نیروهای متفقین بر آلمانیها از نظر فناوری شد.[۷۲] اینشتین سپس با سران کشورهای مختلف از جمله نخستوزیر ترکیه، عصمت اینونو تماس گرفت. اینشتین در نامهای در سپتامبر ۱۹۳۳ از او درخواست کمک به دانشمندان یهودی بیکار شده را کرد. در نتیجه این نامه اینشتین و دعوت دانشمندان یهودی به ترکیه، در مجموع جان ۱۰۰۰ نفر از آنها نجات داده شد.[۷۳] در همین زمان که اینشتین مشغول گفتگو و کمک به حل مشکل بحران اروپا بود لاکر-تامپسون لایحهای به مجلس ارائه کرد که در آن شهروندی انگلیسی برای اینشتین در نظر گرفته شده بود.[۷۴] او در یکی از سخنرانیهایش رفتار آلمان با یهودیان را تقبیح کرد و در همان زمان از آنجا که یهودیان از همه جا رانده شده بودند طرحی را برای اسکان آنها در فلسطین مطرح کرد.[۷۵] او در سخنرانی خود اینشتین را یک «شهروند جهانس» توصیف کرد که باید حداقل به او یک پناهگاه موقت در بریتانیا داده شود.[۷۶] با وجود سخنرانی لاکر-تامپسون در حمایت از اینشتین، هردو لایحهای که در این زمینه ارائه شده بود رد شد با اینحال اینشتین پیشنهادی که پیشتر از طرف مؤسسه مطالعات پیشرفته در دانشگاه پرینستون در شهر نیوجرسی که پیشتر به او ارائه شده بود را پذیرفت تا بتواند از این طریق بهعنوان پژوهشگر مقیم[ax] ساکن آمریکا شود.[۷۴] پژوهشگر مقیم در مؤسسه مطالعات پیشرفتهدر اکتبر ۱۹۳۳ اینشتین بهدنبال یک پیشنهاد کاری در مؤسسه مطالعات پیشرفته، به آمریکا بازگشت[۷۴][۱۱] که عملاً نوعی پناهندگی علمی برای فرار از رژیم آلمان نازی بهحساب میآمد.[۷۷] در آن زمان، اغلب دانشگاههای آمریکایی مانند هاروارد، پرینستون و ییل، دارای کمترین میزان یا بهکلی فاقد دانشجویان و اعضای هیئت علمی یهودی بودند که این موضوع در نتیجه سهمیه بندی یهودیان[ay] بود. این موضوع نهایتاً در اواخر ۱۹۴۰ میلادی به پایان رسید.[۷۷] اینشتین هنوز در مورد آینده خود مردد بود. او از چندین دانشگاه اروپایی پیشنهادهایی دریافت کرد؛ از جمله کرایست چرچ در آکسفورد که پیشتر بین سالهای ۱۹۳۱ تا ۱۹۳۳ سه دوره کوتاه در آنجا حضور داشت و از آنجا یک پیشنهاد دانشجویی پنج ساله دریافت کرده بود.[۷۸][۷۹] با اینحال، او سرانجام در سال ۱۹۳۵ به این نتیجه رسید که زندگی دائمی در آمریکا را بپذیرد و برای اخذ تابعیت درخواست دهد.[۷۴][۱۱] همکاری اینشتین با مؤسسه مطالعات پیشرفته تا سال ۱۹۵۵ یعنی تا زمان مرگ او ادامه داشت.[۸۰] او یکی از چهار نفری بود که در این مؤسسه جدید انتخاب شده بودند (دو نفر دیگر از آن چهار، جان فون نویمان و کرت گودل بودند). اینشتین بهسرعت ارتباط دوستانهای با گودل برقرار کرد. این دو مسیرهای طولانی را با یکدیگر قدم میزدند و در مورد کارهایشان صحبت میکردند. در پرینستون، بروریا کافمن[az] دستیار او بود که سپس خود فیزیکدان شد. در طول این دوره، اینشتین، تلاش کرد تا نظریه میدان یکپارچه را توسعه دهد و همچنین تفسیر پذیرفته شده از مکانیک کوانتومی را رد کند که در انجام هر دو مورد، ناموفق بود. جنگ جهانی دوم و پروژه منهتن![]() نامه اینشتین–زیلارد، نامهای که توسط لئو زیلارد نوشته و به امضای آلبرت اینشتین رسید و در نهایت، در تاریخ ۲ اوت ۱۹۳۹ به فرانکلین روزولت تحویل داده شد. در سال ۱۹۳۹ گروهی از فیزیکدانهای مجارستانی از جمله لئو زیلارد که به آمریکا مهاجرت کرده بود به دولت ایالات متحده آمریکا دربارهٔ برنامه نازیها برای ساخت بمب اتمی هشدار دادند اما به آنها توجه نشد. اینشتین و زیلارد در کنار سایر دانشمندان پناهنده به آمریکا مانند ادوارد تلر و یوجین ویگنر بر خود لازم دانستند که به آمریکاییها در مورد احتمال موفقیت دانشمندان آلمانی در مسابقه ساخت بمب اتمی، هشدار دهند و اعلام کنند که هیتلر بسیار مایل خواهد بود که از چنین سلاحی استفاده کند.[۲۶][۸۱] زیلارد و ویگنر برای این که مطمئن شوند آمریکا از خطر مورد نظر کاملاً آگاهی یافتهاست در ژوئیه ۱۹۳۹ چند ماه پیش از آغاز جنگ جهانی دوم در اروپا، به دیدار اینشتین رفتند تا از امکان ساخت بمب اتمی بگویند چراکه اینشتین یک صلح طلب و هرگز چنین چیزی را نظر نگرفته بود.[۸۲] آنها از وی خواستند تا با نوشتن نامهای با مخاطب قرار دادن رئیسجمهور روزولت، از این موضوع حمایت کند که آمریکا باید به این موضوع توجه کند و پژوهشهایی در مورد سلاحهای هستهای را آغاز کند. باور برخی بر این است که این نامه مسلماً یک محرک کلیدی برای اتخاذ یک تصمیم جدی در زمینه آغاز پژوهشهایی برای ساخت سلاحهای هستهای در آغاز جنگ جهانی دوم بودهاست.[۸۳] علاوهبر این نامه، اینشتین از ارتباطهای خودش با خانواده سلطنتی بلژیک[۸۴] و ملکه مادر بلژیک نیز استفاده کرد تا از آن طریق بتواند یک فرستاده شخصی به دفتر بیضی کاخ سفید بفرستد. از نظر اینشتین، جنگ یک بیماری بود و او همواره بهدنبال خودداری در برابر جنگ بود. با امضای چنین نامهای به روزولت، اینشتین در پاسخ به سردبیر کایزو[ba] گفت که او قدمی برخلاف افکار و عقاید صلح طلبانه خود برداشته است.[۸۵] در سال ۱۹۵۴ و یک سال پیش از مرگ، اینشتین به دوست قدیمی خودش، لینوس پاولینگ گفت: «من یک اشتباه بزرگ در زندگی کردهام، که نامهٔ توصیه به ساخت بمب اتمی به روزولت را امضا کردم. اما برایش یک دلیل داشتم؛ خطر ساخت این بمب از سوی آلمانیها …»[۷۴] شهروندی آمریکا![]() اعطای گواهینامه شهروندی آمریکا به اینشتین توسط فیلیپ فورمن[bb] اینشتین در سال ۱۹۴۰ موفق به کسب شهروندی آمریکا شد. مدت کوتاهی از نشستن او بر کرسی مؤسسه مطالعات پیشرفته در پرینستون نگذشته بود که او شروع به بیان نظراتش در تقدیر از شایستهسالاری در فرهنگ آمریکا در مقایسه با اروپا کرد. او معتقد بود که افراد حق دارند در مورد آنچه که موجب شادی آنها میشود، بدون موانع اجتماعی، تفکر و صحبت کنند زیرا این آزادی سبب میشود که انسانها تشویق شوند و خلاقیت بیشتری از خود نشان دهند خصیصهای که او از دوران کودکی بسیار برای آن اهمیت قایل بود.[۸۶] اینشتین به انجمن ملی پیشرفت رنگینپوستان در پرینستون پیوست جایی که کارزاری برای حقوق مدنی آمریکایی–آفریقایی تبارها راه افتاده بود. او نژادپرستی آمریکایی[bc] را بدترین بیماری خواند که از دید او، نسل به نسل منتقل میشود. در نتیجه بخشی از این مشارکتهای مخالف نژادپرستی، او با یک فعال حقوق مدنی ویلیام دوبوآ مکاتبه کرد و حاضر شد تا در سال ۱۹۵۱ برای شهادت در دفاع از او، در دادگاه حاضر شود. زمانی که نام اینشتین بهعنوان شاهد در دادگاه مربوط به ویلیام دوبوآ اعلام شد قاضی پرونده تصمیم به رها کردن پرونده گرفت.[۸۷] در سال ۱۹۴۶ اینشتین، از دانشگاه لینکلن در پنسیلوانیا که بهصورت تاریخی یک کالج مخصوص سیاهپوستان بود بازدید کرد[توضیح ۵] و مدرک افتخاری نیز دریافت کرد. اینشتین یک سخنرانی در مورد نژادپرستی در آمریکا انجام داد و در آن گفت: «قصد ندارم که در مورد این مسئله ساکت باشم». یکی از ساکنان پرینستون بهخاطر میآورد که اینشتین یکبار شهریه کالج یک دانشجوی آمریکایی–آفریقاییتبار را پرداخته بود.[۸۷] زندگی شخصیکمک به نهضتهای صهیونیستیاینشتین یکی از چهرههای شناخته شده و اصلی در تأسیس دانشگاه عبری اورشلیم در سال ۱۹۲۵ بود که خود نیز در نخستین هیئت رئیسه آن عضویت داشت. در سال ۱۹۲۱ بیوشیمیدانی بهنام حییم وایزمن که رئیس سازمان جهانی صهیونیسم بود از او خواست تا به جمعآوری کمک مالی برای این دانشگاه کمک کند.[۲۶] او همچنین پیشنهادهای مختلفی برای آغاز برنامهها داشت. او توصیه کرد که یک مؤسسه کشاورزی بهمنظور بهکارگیری زمینهای توسعه نیافته، تأسیس شود. او پیشنهاد کرد که در ادامه باید یک مؤسسه شیمی و یک مؤسسه میکروبیولوژی برای مبارزه با انواع بیماریهای همهگیر مانند مالاریا ایجاد شود که به گفته او، مالاریا شیطانی است که موجب تضعیف یک سوم توسعه کشور میشود.[۸۸]: 161 همچنین افزود که تأسیس یک مؤسسه مطالعات شرقی در هر دو زبان عبری و عربی برای پژوهشهای علمی کشور و همچنین بناهای تاریخی آن بسیار مهم است.[۸۸]: 158 حییم وایزمن سپس نخستین رئیسجمهور اسرائیل شد. پس از مرگ او در دفترش در سال ۱۹۵۲ داوید بن گوریون، نخستوزیر وقت با اصرار روزنامهنگاری بهنام عزرائیل کارلیباخ، پیشنهاد رئیسجمهوری اسرائیل را که پستی غالباً تشریفاتی است به اینشتین داد.[۸۹][۹۰] این پیشنهاد توسط سفیر اسرائیل در واشینگتن، آبا ابن به اینشتین ارائه شد. ابن، در این باره میگوید که این پیشنهاد، مظهر عمیقترین احترامی است که مردم یهود میتوانند به هر یک از پسران خود داشته باشند.[۲۶] اینشتین پیشنهاد را رد کرد و در پاسخ نوشت که «عمیقاً تحت تأثیر این پیشنهاد قرار گرفتهام» و «این ناراحتکننده و مایه شرم است» که او نمیتواند چنین پیشنهادی را قبول کند.[۲۶] علاقه به موسیقی
—آلبرت اینشتین اینیشتین از سنین کودکی به موسیقی علاقه داشت. او در آخرین نوشتههای خود میگوید: «اگر یک فیزیکدان نبودم، احتمالاً یک موسیقیدان میشدم. من غالباً به موسیقی فکر میکنم. من با رویاهایم در موسیقی زندگی میکنم. [...] من بیشترین لذت در زندگی را از موسیقی میبرم.»[۹۲][۹۳] مادر او تبحر خاصی در نواختن پیانو داشت و میخواست پسرش نیز کار با ویولن را یاد بگیرد اما نه به این خاطر که موجب علاقهمندی او به موسیقی شود بلکه به این خاطر که از نظر او، موسیقی به جذب فرهنگ آلمان کمک میکرد. طبق نظر رهبر ارکستر لئون بوستین،[bd] اینشتین از پنج سالگی قادر به نواختن موسیقی بود. اگرچه، او در آن زمان از نواختن موسیقی لذت نمیبرد.[۹۴] زمانی که آلبرت اینشتین به ۱۳ سالگی رسید، سوناتهای ویولن موزارت را پیدا کرد که موجب علاقهمندی او به آهنگهای موزارت شد و با علاقه بیشتری موسیقی را دنبال کرد. اینشتین بهصورت خودآموز و بدون تمرین مرتب و با برنامه، نواختن موسیقی را آموخت. او در این باره گفتهاست که «عشق، معلم بهتری در مقایسه با حس وظیفه است».[۹۴] در سن ۱۷ سالگی، زمانی که مشغول زدن سونات ویولن بتهوون بود ممتحن مدرسه آرائو صدای ساز او را شنید. ممتحن بعد از شنیدن صدای موسیقی گفت که او «بهصورت قابل توجه و آشکاری دارای بینش عالی است». لئون بوستین مینویسد که آنچه ممتحن را تحت تأثیر قرار داد، این بود که آلبرت با کیفیتی که در آن قطعه کوتاه ارائه کرد عشق عمیقی از موسیقی را به نمایش گذاشت. موسیقی برای این دانشآموز معنایی غیرمعمول داشت.[۹۴] موسیقی نقشی محوری و همیشگی در زندگی آلبرت اینشتین در آن دوران داشت. با اینحال، او هیچگاه به این که یک موسیقیدان حرفهای شود، فکر نکرد. در سال ۱۹۳۱ در حالی که او سرگرم پژوهشهایش در مؤسسه فناوری کالیفرنیا بود در بازدید از هنرستان زولنر[be] در لس آنجلس، چند قطعه از بتهوون و موزارت را اجرا کرد.[۹۵][۹۶] در اواخر عمر، زمانی که اعضای گروه موسیقی جولیارد کوارتت[bf] او را در پرینستون دیدار کردند او قطعهای را برای آنها اجرا کرد که باعث شد آنها تحت تأثیر هماهنگی و اجرای او قرار بگیرند.[۹۴] دیدگاههای سیاسی و مذهبیدر سال ۱۹۱۸ اینشتین، یکی از بنیانگذاران حزب دموکرات آلمان بهعنوان یک حزب لیبرال بود.[۹۷] با اینحال، او سپس به سمت سوسیالیسم و نقد سرمایهداری گرایش پیدا کرد که جزئیات آن را در مقالهای با عنوان «چرا سوسیالیسم؟» ارائه کردهاست.[۹۸][۹۹] بعضاً از اینشتین خواسته میشد تا نظراتش را در مورد موارد نامربوط به فیزیک نظری یا ریاضیات ارائه کند.[۷۴] او بهشدت از ایده یک حکومت جهانی دموکراتیک در غالب یک فدراسیون جهانی دفاع میکرد.[۲۶] اداره تحقیقات فدرال آمریکا موسوم به افبیآی (FBI) از سال ۱۹۳۲ یک پرونده مخفی در مورد او تشکیل داده بود که در زمان مرگ اینشتین تعداد صفحات آن به ۱۴۲۷ صفحه رسیده بود.[۱۰۰] اینشتین عمیقاً تحت تأثیر مهاتما گاندی قرار داشت. او با گاندی نامهنگاری میکرد و در یکی از نامههایی که در مورد او نوشت او را یک «الگو برای نسلهای آینده»[bg] دانست.[۱۰۱] اینشتین در مصاحبهها و نوشتههای زیادی از دیدگاه معنوی خود سخن گفت.[۱۰۲] او گفت که به خدایی که در فلسفه همهخدایی اسپینوزا توصیف شدهاست احساس نزدیکی میکند.[۱] او به خدای شخصوار (مانند خدای توصیف شده در ادیان ابراهیمی) معتقد نبود؛ خدایی که مراقب سرنوشت و کردار انسانها است و از نظر اینشتین، باور به چنین چیزی، سادهلوحانه بهشمار میآید.[۲] او صراحتاً گفت که «من خداناباور نیستم»[۶] و ترجیح میدهم خود را ندانمگرا[۳] یا یک «مذهبی عمیقاً ناباور»[bh][۲] بنامم. زمانی که از او پرسیده شد آیا به زندگی پس از مرگ معتقدی او پاسخ داد: نه، همین یک زندگی برای من کافی است.[۶] اینشتین عمدتاً به گروههای انسانگرای سکولار و فرهنگ اخلاقی[bi] هم درآمریکا و هم در بریتانیا نسبت داده میشود.[۱۰۳] او در هیئت مشاوره نخستین انجمن اومانیستی نیویورک[bj] حضور داشت و همچنین یکی از اعضای افتخاری انجمن عقلگرایان نیز بود که انتشار مجلهای با عنوان انسانیت جدید[bk] را در بریتانیا بهعهده داشتند. در مراسم ۷۵ سالگی انجمن فرهنگ اخلاق برای نیویورک[bl] او گفت که اندیشه فرهنگ اخلاقی تصور آنچه در گرایشهای دینی ارزشمندترین و ماندگار موضوع در آرمانگرایی است را در او تجسم بخشید. از نظر او بدون فرهنگ اخلاقی، هیچ راه نجاتی برای بشریت وجود ندارد.[۱۰۴] در تاریخ ۳ ژانویه ۱۹۵۴ و ۱۴ ماه پیش از مرگ، در پیامی در یک و نیم صفحه که بهصورت دستنویس و بهزبان آلمانی نوشته شده بود اینشتین به گاتکیند[bm] فیلسوف آلمانی و یهودی نوشت: کلام خدا برای من چیزی جز بیان و محصول نقاط ضعف انسانی نیست کتاب مقدس مجموعهای از افسانههای محترم اما هنوز نسبتاً ابتدایی است. هیچ تفسیری، فارغ از این که چقدر پیچیده باشد نمیتواند چیزی را در مورد آن تغییر دهد. [...] برای من دین یهودیت مانند دینهای دیگر تجسم کودکانهترین خرافات است. [...] من نمیتوانم هیچ چیز انتخاب شدهای در مورد آنها ببینم.[۴][۵][توضیح ۶] مرگ![]() آلبرت انیشتین و رابرت اوپنهایمر، حدود سال ۱۹۵۰ در ۱۷ آوریل ۱۹۵۵ اینشتین دچار خونریزی داخلی ناشی از پارگی آنوریسم آئورت شکمی شد. این مشکل در سال ۱۹۴۸ هم برای او پیش آمده بود که توسط جراحی بهنام رودولف نیسن[bn] حل شده بود.[۱۰۵] او پیشنویسی را که برای سخنرانی تلویزیونی خود به مناسبت هفت سالگی اسرائیل، آماده کرده بود با خود به بیمارستان برد اما آنقدر زنده نماند که آن را کامل کند.[۱۰۶] اینشتین از پذیرش جراحی خودداری کرد و گفت «من وقتی میروم که بخواهم. طولانی کردن زندگی بهصورت مصنوعی، بیمزه است. من سهم خودم را انجام دادهام، الان وقت رفتن است. من این کار را به زیبایی انجام خواهم داد.»[۱۰۷] صبح روز بعد او در بیمارستانی در پرینستون و در سن ۷۶ سالگی درگذشت؛ در حالیکه تقریباً تا واپسین روزهای زندگی نیز مشغول کار بود.[۱۰۸] در طول کالبدشکافی، آسیبشناس دانشگاه پرینستون، توماس استولتز هاروی[bo] بدون اجازه خانواده اینشتین، مغز او را خارج کرد به این امید که علم عصبشناسی در آینده بتواند علت نبوغ او را کشف کند.[۱۰۹] بقایای آلبرت اینشتین سوزانده و خاکستر او نیز در مکانی نامعلوم پراکنده شد.[۱۱۰][۱۱۱] در مراسم بزرگداشت او در ۱۳ دسامبر ۱۹۶۵ در مقر یونسکو، فیزیکدان هستهای، رابرت اوپنهایمر تصور خود را از اینشتین بهعنوان یک شخص خلاصه کرد: «او تقریباً انسانی بدون هیچ پیچیدگی و عاری از دلبستگی به دنیا بود. … یک خلوص فوقالعاده همواره با او بود بهطوری که بهیکباره به کودکی عمیقاً سرسخت تبدیل میشد.»[۱۱۲] دستاوردهای علمیدر سراسر زندگی، اینشتین صدها کتاب و مقاله منتشر کرد.[۷][۱۱۳] او بیش از ۳۰۰ مقاله علمی و ۱۵۰ مقاله غیرعلمی منتشر کرد.[۱۱۴][۱۱۳] دستاوردهای فکری و اصالت کار اینشتین موجب شد که در سراسر جهان نام اینشتین با کلمه نبوغ یکی دانسته شود.[۱۱۵] علاوهبر کارهایی که بهتنهایی انجام داده بود او همچنین با سایر دانشمندان نیز در پژوهشهای دیگری همکاری کردهاست که آمار بوز-اینشتین و یخچال اینشتین از جمله آنها هستند.[۱۱۶][۱۱۷] از سال ۱۹۸۶ مطبوعات دانشگاه پرینستون و دانشگاه عبری اورشلیم، که آلبرت انیشتین حقالتالیف آثار خود را به آنها دادهاست، بررسی حدود ۸۰۰۰۰ سند که او از خود برجای گذاشتهاست را انجام دادهاند این مجموعه اسناد در انیشتین دیجیتال[bp] آرشیو شدهاست و شامل نامهها، مقالات، کارت پستال، دفترچه یادداشت و خاطرات روزانهٔ اوست. پروژه مقالات اینشتین، که هماکنون توسط دیانا کورموس-ویوچالد،[bq] استاد فیزیک و تاریخ علوم در انستیتوی فناوری کالیفرنیا ویرایش میشود، حدود ۳۰ جلد پیشبینی شده که ۱۴ جلد آن را چاپ و منتشر کردهاست.[۱۱۸][۱۱۹] سال ۱۹۰۵ – مقالههای استثنائی اینشتینچهار مقاله استثنایی اینشتین، در زمینههای اثر فوتوالکتریک (که منجر به نظریه کوانتوم شد)، حرکت براونی (منجر به اثبات غیرمستقیم وجود اتمها و مولکولها شد)، همارزی جرم و انرژی (E=mc۲) و نسبیت خاص بود که او آنها را در سال ۱۹۰۵ در سالنامه فیزیک منتشر کرد. این چهار اثر، بهقدری با اهمیت بودند که امروزه از آنها بهعنوان بنیانهای فیزیک مدرن یاد میشوند که نگاه ما به فضا، زمان و ماده را کاملاً دگرگون کرد. در جدول زیر اطلاعات بیشتری در مورد این چهار مقاله آمدهاست.[۱۲۰]
مکانیک آمارینوسانات ترمودینامیکی و فیزیک آمارینخستین مقاله اینشتین که در سال ۱۹۰۰ به سالنامه فیزیک ارسال شد دربارهٔ اثر موئینگی بود. این مقاله با عنوان «نتیجهگیریهایی از پدیده موئینگی»[br] در سال ۱۹۰۱ منتشر شد. دو مقاله دیگر از او در بین سالهای ۱۹۰۲ تا ۱۹۰۳ منتشر شد که در آنها تلاش کرد به پدیده اتمی از دیدگاه آماری بپردازد. این مقالهها، بنیانهایی برای مقاله او در مورد حرکت براونی در سال ۱۹۰۵ بودند که در آن نشان داد حرکت براونی میتواند بهعنوان شاهدی محکم برای وجود مولکول تلقی شود. پژوهشهای او در سالهای ۱۹۰۳ و ۱۹۰۴ عمدتاً متوجه اثرات اندازه متناهی اتمی بر روی پدیده نفوذ بود.[۱۲۹] نظریه کدری بحرانیاینشتین به مشکل نوسانات ترمودینامیک بازگشت و تلاش کرد مشکل را با تغییرات چگالی در یک مایع در نقطه بحرانی آن حل کند. بهصورت معمول، نوسانات چگالی توسط مشتق دوم انرژی آزاد نسبت به چگالی کنترل میشود. در نقطه بحرانی، این مشتق صفر است و منجر به نوسانات زیادی میشود. اثر نوسانات چگالی این است که موجب پراکندگی همه طول موجها میشود و موجب میشود مایع دارای ظاهری سفید و شیریرنگ پیدا کند. اینشتین این موضوع را به پدیده پراکندگی رایلی نسبت داد که زمانی رخ میدهد که اندازه ذرات از طول موج تابیده شده کوچکتر باشد و توضیحی برای علت رنگ آبی آسمان نیز بهحساب میآید.[۱۳۰] اینشتین بهصورت کمی، کدری بحرانی[bs] را از نوسانات چگالی بهدستآورد و نشان داد که چطور هم این اثر و هم پراکندگی رایلی از بافت اتمی ماده ناشی میشود. نسبیت خاص
—آلبرت اینشتین مقاله اینشتین با عنوان «در مورد الکترودینامیک اجسام متحرک»[۱۳۱] در ۳۰ ژوئن ۱۹۰۵ دریافت و در ۲۶ سپتامبر همان سال منتشر شد. این مقاله موفق شد که تضاد میان معادلات ماکسول (قوانین مربوط به الکتریسیته و مغناطیس) و مکانیک نیوتونی را با تغییر قوانین مربوط به مکانیک برطرف کند.[۱۱] اینطور که پیداست اثرات این مقاله به بیشترین شکل خود در سرعتهای بالا نمایان میشود (جایی که سرعت جسم به سرعت نور نزدیک میشود). نظریه توسعه داده شده در این مقاله، سپس بهعنوان نظریه نسبیت خاص اینشتین شهرت پیدا کرد.[۱۳۲] این مقاله پیشبینی کرد که در چهارچوب ناظر در حال حرکت، چنانچه فردی ساعتی را همراه خود داشته باشد و در حال حرکت باشد زمان نشان داده شده توسط آن ساعت، به نظر میرسد که کند شدهاست و فردی که آن ساعت را حمل میکند دچار انقباض طول در مسیر حرکت خود میشود. گفته میشود که این مقاله ایده وجود اتر که یکی از اجزای مهم در فیزیک آن زمان بود را هم مردود کرد.[۱۳۳]
—آلبرت اینشتین در مقاله مربوط به همارزی جرم و انرژی، اینشتین معادله معروف را ارائه کرد که نتیجهای از معادلات نسبیت خاص او بود. کار اینشتین در زمینه نسبیت در سال ۱۹۰۵ برای سالها محلی برای مناقشه بود اما این نظریه توسط فیزیکدانان برجسته پذیرفته شد که نخستین نفر آنها ماکس پلانک بود.[۱۳۴][۱۳۵] اینشتین در ابتدا نظریه نسبیت خود را بر اساس سینماتیک (علمی که مطالعه اجسام متحرک میپردازد) گفت. در سال ۱۹۰۸ هرمان مینکوفسکی با تفسیر مجدد این نظریه با کمک مفاهیم هندسی، آن را بهصورت نظریه فضازمان درآورد. اینشتین این بیان مینکوفسکی را در نظریه نسبیت عام خود در ۱۹۱۵ اتخاذ کرد.[۱۳۵] نسبیت عامنسبیت عام و اصل همارزینسبیت عام یک نظریه گرانشی است که بین سالهای ۱۹۰۷ تا ۱۹۱۵ توسط آلبرت اینشتین توسعه داده شد.[۱۳۶] مطابق نسبیت عام، کشش گرانشی مشاهده شده میان اجرام، ناشی از پیچ و تابی است که این جرمها در فضازمان ایجاد کردهاند. نسبیت عام بهعنوان ابزاری ویژه در اخترشناسی مدرن شناخته میشود. این نظریه، بنیانهای درک فعلی ما از سیاه چالهها را فراهم کردهاست؛ مناطقی که نیروی جاذبه بهقدری قوی است که حتی نور هم نمیتواند از آنجا بگریزد.[۱۳۷] همانطور که اینشتین سپس گفت او نظریه نسبیت عام را به این علت توسعه داد که ایده تقدم حرکتهای لخت در نظریه نسبیت خاص قانع کننده نبود. در حالیکه نظریهای که از ابتدا ترجیح میدهد هیچ حالت حرکتی (حتی موارد دارای شتاب) نداشته باشد باید رضایت بخشتر به نظر برسد.[۱۳۸] در نتیجه، در سال ۱۹۰۷ او مقالهای را در مورد شتاب و تحت نظریه نسبیت خاص منتشر کرد. در آن مقاله تحت عنوان «درمورد اصل نسبیت و نتیجهای که از آن حاصل میشود»،[bt] او توضیح داد که سقوط آزاد واقعاً یک حرکت لخت است و برای ناظری که در حال سقوط آزاد است باید قوانین نسبیت خاص اعمال شود. از این موضوع با نام اصل همارزی یاد میشود. در همان مقاله، اینشتین مواردی مانند اتساع زمان گرانشی، انتقال به سرخ گرانشی و همگرایی گرانشی پیشبینی کرد.[۱۳۵]{[۹] اینشتین در سال ۱۹۱۱ مقاله دیگری تحت عنوان «در مورد تأثیر گرانش بر انتشار نور»[bu] منتشر کرد که مقاله سال ۱۹۰۷ خود را بسط داد و در آن مقدار انحراف نور توسط اجسام پرجرم را تخمین زد. این تخمین سبب شد این امکان فراهم شود که پیشبینیهای نظری نسبیت عام، بتوانند برای نخستین بار بهصورت تجربی مورد آزمایش قرار بگیرند.[۱۳۵] امواج گرانشیاینشتین در سال ۱۹۱۶ وجود امواج گرانشی را پیشبینی کرد:[۱۳۹][۱۴۰] چینهایی در انحنای فضازمان که از بهصورت موج منتشر میشوند به سمت خارج از منبع خود حرکت میکنند و انرژی را بهصورت تابش گرانشی منتقل میکنند. امواج گرانشی نمیتوانند در نظریه گرانش نیوتون وجود داشته باشند چراکه نظریه نیوتن برخلاف نسبیت عام، فرض را بر این میگذارد که برهمکنشهای فیزیکی با سرعتی نامحدود منتشر میشوند. نخستین شاهد غیرمستقیم از وجود امواج گرانشی در دهه ۱۹۷۰ از طریق مشاهده یک جفت ستاره نوترونی بهدست آمد.[۱۴۱] سرانجام، پیشبینی اینشتین در مورد وجود امواج گرانشی، در ۱۱ فوریه ۲۰۱۶ تأیید شد؛[۱۴۲] زمانیکه پژوهشگران لیگو برای اولینبار مشاهدات خود دربارهٔ مشاهده امواج گرانشی را که در ۱۴ سپتامبر ۲۰۱۵ انجام شده بود منتشر کردند.[۱۴۱][۱۴۳][۱۴۴][۱۴۵][۱۴۶] کیهانشناسی فیزیکیدر سال ۱۹۱۷ اینشتین نظریه نسبیت عمومی را در مورد کل ساختار جهان بهکار برد.[۱۴۷] او کشف کرد که معادلات میدان عمومی پیشبینی میکنند که جهان دینامیک، جمعشونده یا منبسط شوندهاست. در آن زمان هیچ یافته تجربی از جهان دینامیک پشتیبانی نمیکرد درنتیجه اینشتین ثابتی بهنام ثابت کیهانشناسی را به معادلات میدان افزود تا معادلات را طوری تنظیم کند که با یک جهان ثابت و ایستا همخوانی داشته باشد. این اصلاحیه که جهانی ثابت و ایستا را پیشبینی میکرد سپس بهعنوان جهان ثابت اینشتین شهرت پیدا کرد.[۱۷][۱۴۸] پس از این که ادوین هابل در سال ۱۹۲۹ با مشاهده دور شدن سحابیها، کشف کرد که جهان در حال انبساط است، اینشتین مدل جهان ثابت خودرا کنار گذاشت و دو مدل دینامیک برای جهان ارائه کرد: مدل اینشتین-فریدمن[bv][۱۴۹][۱۵۰] در سال ۱۹۳۱ و مدل اینشتین-دیسیتر در سال ۱۹۳۲.[۱۵۱][۱۵۲][bw] در هر دو مدل، اینشتین ثابت کیهانشناسی را کنار گذاشت و گفت که «از هر لحاظ نظری، این ثابت قانعکننده نیست.»[۱۴۹][۱۵۰][۱۵۳] در بسیاری از زندگینامههایی که دربارهٔ اینشتین نوشته شده، ادعا شده که اینشتین اعمال ثابت کیهانشناسی در معادلات نسبیت عام را «بزرگترین خطای» خود برشمردهاست. اخیراً اخترفیزیکدانی به نام ماریو لیویو این ادعا را زیر سؤال بردهاست و گفتهاست که ممکن است در نگارش این جمله توسط نویسندگان اغراق شده باشد.[۱۵۴] در اواخر سال ۲۰۱۳ یک تیم به رهبری فیزیکدانی ایرلندی به نام کورماک اُریفریت[bx] کشف کرد که اینشتین مدل جهان ثابت خود را مدت کوتاهی پس از مشاهده هابل در مورد دور شدن سحابی ارایه کردهاست.[۱۵۵][۱۵۶] کرمچالههاکرمچالهها ساختارهایی نظری هستند که نقاط مختلفی از فضازمان را به یکدیگر مرتبط میکنند. یک کرمچاله را میتوان با کمک یک تونل که دو نقطه متفاوت در فضازمان (تفاوت از لحاظ مکان یا زمان یا هردو) را به یکدیگر متصل میکند نمایش داد. از اینرو یک کرمچاله میتواند فاصلههای فوقالعاده دور مثلاً چند میلیارد سال نوری و حتی بیشتر را از طریق مسافت کوتاهی در حد چند متر به هم متصل کند. این موضوع برای نقاطی که از لحاظ زمانی تفاوت دارند نیز صادق است.[۱۵۷] اینشتین در سال ۱۹۳۵ با همکاری نیتان روزن مدلی برای یک کرمچاله تولید کرد که معمولاً با عنوان پل اینشتین-روزن شناخته میشود.[۱۵۸][۱۵۹] انگیزه از این کار ایجاد مدلی برای ذرات بنیادی باردار بهعنوان راهحل معادلات میدان گرانشی بود.[۱۶۰] کرمچالهها با نظریه نسبیت عام سازگارند. با اینحال بسیاری از دانشمندان گمان میکنند که کرمچالهها صرفاً تجسمی از یک فضای چهاربعدیاند. به بیان دیگر، به همان صورتی که یک فضای دوبعدی بخشی از واقعیت یک فضای سهبعدی را نشان میدهد کرمچالهها نیز نشاندهنده بخشی از فضای چهاربعدیاند.[۱۶۱] نظریه کوانتوم قدیمی![]() حضور آلبرت اینشتین (نشسته، چهارم از سمت راست)، ماری کوری (نشسته، سوم از چپ) و نیلز بور (ردیف دوم، نشسته، نخست از سمت راست) در پنجمین کنفرانس سلوی در سال ۱۹۲۷؛ ۱۷ نفر از ۲۹ نفر حاضر در این تصویر، موفق به کسب جایزه نوبل شدند. نظریه قدیمی کوانتوم مجموعه ای از نتایج سالهای ۱۹۰۰–۱۹۲۵ که قبل از مکانیک کوانتوم مدرن است. این تئوری هرگز کامل یا استوار نبود بلکه بیشتر مجموعه ای از اصلاحات اکتشافی در مکانیک کلاسیک بود. این تئوری اکنون به عنوان تقریب نیمه کلاسیک با مکانیک کوانتومی مدرن شناخته شدهاست.[۱۶۲] فوتونها و انرژی کوانتیزهدر مقالهای در سال ۱۹۰۵ اینشتین فرض کرد که خود نور از ذراتی مجزا تشکیل شدهاست که آن را کوانتای نور[by] را نامید.[۱۶۳][۱۶۴] کوانتای نور پیشنهادی اینشتین، تقریباً توسط همه فیزیکدانان سراسر جهان از جمله ماکس پلانک و نیلز بور رد شد. با اینحال، این ایده زمانی به مفهومی جهانی تبدیل شد که در سال ۱۹۱۹ آزمایش اثر فوتوالکتریک رابرت میلیکان و اندازهگیری پراکندگی کامپتون آن را تأیید کردند.[۱۶۵] اینشتین نتیجه گرفت که هر بسامد موجی f با مجموعهای از فوتونها مرتبط و انرژی آنها برابر با hf است که در این عبارت h همان ثابت پلانک است. او بیشتر از این، در این زمینه سخن نگفت؛ چراکه مطمئن نبود چطور این ذرات به موج مرتبطند اما پیشنهاد کرد که این ایده میتواند نتایج آزمایشی تجربی مانند اثر فوتوالکتریک را توضیح دهد.[۱۶۴] دوگانگی موج-ذرهاینشتین در مقاله «توسعه دیدگاههای ما در مورد ترکیب و ذات تابش»[bz] دربارهٔ کوانتیزه بودن نور و همچنین در مقالهای دیگر در سال ۱۹۰۹ نشان داد که مفهوم کوانتای انرژی که توسط ماکس پلانک مطرح شده بود باید دارای یک اندازه حرکت معین و دارای رفتاری مستقل و مانند ذرات نقطهای باشد. او در این مقاله مفهوم فوتون را مطرح کرد (اگرچه اصطلاح «فوتون» را گیلبرت لوییس بعداً در سال ۱۹۲۶ ارائه کرد) و الهامبخش ایده دوگانگی موج و ذره در مکانیک کوانتومی شد.[۱۶۶][۱۶۷] مکانیک کوانتومی
—استیون هاوکینگ ![]() اینشتین و نیلز بور، سال ۱۹۲۵ اعتراضات اینشتین به مکانیک کوانتومیاینشتین با انتشار مقاله خود در زمینه اثر فوتوالکتریک در سال ۱۹۰۵ نقش مهمی در توسعه نظریه کوانتوم ایفا کرد. با اینحال برخلاف فیزیکدانان دیگر، او سپس مخالف کوانتوم شد و از نتایج آن ابراز ناخرسندی کرد. مشکل اصلی او با مسئله تصادفی بودن در مکانیک کوانتومی بود. او از این مسئله که شانس جای قطعیت را گرفته باشد ناخرسند بود و در این باره گفت: «خداوند تاس نمیاندازد».[توضیح ۷] او تا پایان عمرش، همچنان مخالف مکانیک کوانتومی باقی ماند و آن را ناقص میدانست.[۱۶۹] بور و اینشتینمناظرات بور–اینشتین مجموعهای از مباحثات و گفتگوهای عمومی میان آلبرت اینشتین و نیلز بور در مورد مکانیک کوانتومی بود. بحثهای این دو که از بنیانگذاران مکانیک کوانتومی بهشمار میآیند مخصوصاً به اینخاطر مورد توجه بود که نتیجه آن برای فلسفه علم نیز مهم بود.[۱۷۰][۱۷۱][۱۷۲] گفتگوهای این دو سپس بر روی تفسیرهایی ارائه شده از مکانیک کوانتومی تأثیر گذاشت. پارادوکس اینشتین-پودولسکی-روزن (EPR)در سال ۱۹۳۵ اینشتین با مقاله معروف ایپیآر (EPR) به مکانیک کوانتومی بازگشت تا کامل بودن آن را زیر سؤال ببرد.[۱۷۲] در یک آزمایش فکری، او دو ذره را در نظر گرفت که در یک سری از ویژگیها که بهشدت به یکدیگر وابسته هستند باهم برهمکنش داشتهاند. به ذراتی این چنینی، اصطلاحاً ذرات درهم تنیده نیز گفته میشود. بهعنوان مثال اسپین میتواند یکی از این ویژگیها باشد. اهمیتی ندارد که دو ذره درهم تنیده، چقدر از یکدیگر دور شوند در هرزمان که بهعنوان مثال اسپین یکی از این ذرات اندازهگیری شود، باتوجه به وابسته بودن خواص دو ذره بهیکدیگر، اسپین ذره دیگر در همان لحظه مشخص میشود.[۲۶] اینشتین اینطور استدلال میکرد که دو حالت وجود میتواند وجود داشته باشد: نخست این که اسپین هردو ذره از همان ابتدا مشخص است و دوم این که فرایند اندازهگیری اسپین یک ذره، موجب انتقال آنی اطلاعات به ذره دیگر میشود. اینشتین حالت دوم را که اصطلاحاً «عملی شبحوار از راه دور»[ca] مینامید، رد میکرد، چرا که اگر چنین چیزی در عمل رخ بدهد، از دید او عملاً حد سرعت نور در نسبیت خاص را نقض میکرد.[۲۶] اعتقاد اینشتین بر واقعگرایی موضعی[cb] موجب میشد که او با احتمالات موجود در جهان کوانتومی مخالفت کند و چون اساس کوانتوم بارها تأیید شده بود او اینطور نتیجه میگرفت که این نظریه باید ناکامل باشد. با اینحال در سال ۱۹۸۲ آزمایش اَسپِکت[cc] تأیید کرد که برخلاف تصویری که فیزیک کلاسیک ارائه میکند ذرات کوانتومی، ذراتی مستقل و فاقد هیچگونه ارتباط با یکدیگر نیستند و تصور اینشتین در این زمینه اشتباه بودهاست.[۱۷۳] اگرچه اینشتین در این مورد و اینکه ویژگیهای ذرات درهمتنیده از قبل تعیین میشوند در اشتباه بود اما پیشبینی دقیق او از خاصیت غیرعادی این پدیده، یعنی پدیده درهم تنیدگی کوانتومی، موجب شد که مقاله او به یکی از ده مقاله برتر منتشر شده در مجله فیزیکال ریویو[cd] تبدیل شود. از این مقاله بهعنوان هسته مرکزی توسعه نظریه اطلاعات کوانتومی یاد میشود.[۱۷۴] نظریه میدان یکپارچهپس از نظریه نسبیت عام، اینشتین تلاشهای فراوانی کرد که نظریه هندسی خود از جاذبه را به گونهای به الکترومغناطیس نیز مرتبط کند. در سال ۱۹۵۰ او نظریه میدان یکپارچه خود را در مقالهای با عنوان «در باب تئوری تعمیم یافته گرانش»[ce] در مجله ساینتیفیک آمریکن منتشر کرد.[۱۷۵] اگرچه او به تبلیغ نظریه خود ادامه داد اما هرچه گذشت او در پژوهشهای خود منزویتر شد و درنهایت نتوانست در این زمینه به موفقیت دست پیدا کند. در تلاش برای پیدا کردن نظریهای که همه نیروهای بنیادین طبیعت را شامل شود او عملاً از دستاوردهای اصلی ارائه شده در فیزیک غافل شد که نیروهای هستهای قوی و ضعیف از جمله آنها بودند؛ نیروهایی که تا سالها بعد از مرگ او، هنوز بهطور کامل شناخته نشده بودند. در مقابل، جریان اصلی فیزیک نیز به اینشتین و تلاش او در زمینه رسیدن به نظریه میدان یکپارچه بیتوجهی کرد. رؤیای او برای رسیدن به نظریهای جامع و یکپارچه، انگیزهای برای نظریاتی مانند نظریه همه چیز و بهصورت ویژه نظریه ریسمانها شد.[۱۷۶] میراث غیرعلمیاینشتین در طول سفرهایش بهصورت روزانه برای همسرش السا و دخترانی که به فرزندخواندگی پذیرفته بود مارگو و السه[cf] نامه مینوشت. نامهها در کاغذهای مخصوص دانشگاه عبری اورشلیم نوشته میشدند. باربارا ولف از بخش آرشیو آثار اینشتین در دانشگاه عبری اورشلیم به بیبیسی گفتهاست که او بیش از ۳۵۰۰ نامه خصوصی بین سالهای ۱۹۱۲ تا ۱۹۵۵ نگاشتهاست.[۱۷۷] مارگو اینشتین، اجازه داده تا این نامهها در معرض عموم قرار گیرد. با این حال، او درخواست کرد که این کار ۲۰ سال پس از مرگش انجام شود (او در سال ۱۹۸۶ درگذشت[۱۷۸]). اینشتین به لولهکشی حرفهای علاقه داشت و در همین راستا او عضو افتخاری اتحادیه لولهکشی[cg] بود.[۱۷۹] در فرهنگ عامه
—آلبرت اینشتین در طول جنگ جهانی دوم، هفته نامه نیویورکر، در بخش گفتگو در مورد شهر، تصویری منتشر کرد که در آن اشاره میکرد «اینشتین آنقدر در آمریکا مشهور است که ممکن است در خیابان مردم جلوی او را میگیرند و از او درخواست میکنند که فلان نظریه را برایشان توضیح دهد. او نهایتاً راهی برای حل معضل پرسشهای پیوسته دیگران یافت؛ او به فردی که از او سؤال میکند میگوید: عذر میخواهم، ببخشید، همیشه مرا با پروفسور اینشتین اشتباه میگیرند.»[۱۸۰] اینشتین موضوعی الهامبخش برای بسیاری از رمانها، فیلمها، نمایشنامهها و آثار موسیقی از جمله مجموعه تلویزیونی نابغه، اینشتین و ادینگتون، ترانه اینشتین، فیلم ضریب هوشی، پوستر آلبوم گروه کلوپ بیکسان گروهبان فلفل بودهاست.[۱۸۱] او یک مدل معروف برای بهتصویر کشیدن یک «پروفسور حواسپرت»، با صورتی تأثیرگذار و موهایی شاخص است. فردریک گُلدن[ch] در مجله تایم دربارهٔ او نوشت که اینشتین «یک رؤیای کارتونی بود که به حقیقت پیوست.»[۱۸۲] سریال نابغه از شبکه نشنال جئوگرافیک در فصل نخست خود به زندگی آلبرت اینشتین از سالهای نخست زندگیاش، روابط او بهخصوص رابطهاش با میلوا ماریچ، کار او در مؤسسه ثبت اختراع و سالهای پایانی زندگیاش به عنوان فیزیکدانی که نظریه نسبیت را توسعه دادهاست، میپردازد.[۱۸۳] این فصل بر اساس کتابی از والتر ایزاکسون به نام اینشتین: زندگی او و جهان، ساخته شده که در سال ۲۰۰۷ منتشر شدهاست.[۱۸۴] غالباً نقل قولهای معروف بسیاری به اشتباه به اینشتین نسبت داده میشود.[۱۸۵][۱۸۶] جایزهها و افتخارهااینشتین جایزهها و افتخارات بسیاری کسب کرد. او در سال ۱۹۲۲ موفق به کسب جایزه نوبل در فیزیک «برای خدماتش در زمینه فیزیک نظری و بهویژه کشف قانون اثر فوتوالکتریک که گامی اساسی در توسعه مکانیک کوانتومی بهحساب میآید» شد. هیچیک از نامزدها در سال ۱۹۲۱ واجد شرایط تعیین شده توسط آلفرد نوبل نبودند بنابراین در همان روزی که نیلز بور جایزه نوبل سال ۱۹۲۲ را «به خاطر پژوهشهایش در ساختار اتم و تابش گسیل شده از آنها» دریافت کرد جایزه نوبل سال ۱۹۲۱ به اینشتین داده شد.[۵۷] علاوهبر جایزه نوبل، او موفق به کسب افتخاراتی مانند مدال ماتئوچی (۱۹۲۱)،[۱۸۷] همکار انجمن سلطنتی (۱۹۲۱)،[۱۸۸] مدال کاپلی (۱۹۲۵)،[۵۸] مدال طلائی انجمن سلطنتی اختر شناسان (۱۹۲۶)،[۱۸۹] مدال ماکس پلانک (۱۹۲۹)،[۱۹۰] عضویت در آکادمی ملی علوم آمریکا (۱۹۴۲)،[۱۹۱] شخصیت قرن تایمز (۱۹۹۹)[۱۹۲] نیز شد. علاوهبر جایزههایی که اینشتین موفق شد در طول زندگی کسب کند برخی جایزهها نیز به افتخار او نامگذاری شدهند که جایزه آلبرت اینشتین، مدال آلبرت اینشتین،[۱۹۳] جایزه اینشتین در علوم لیزر،[۱۹۴] جایزه اینشتین انجمن فیزیک آمریکا،[۱۹۵] جایزه جهانی علمی آلبرت اینشتین[۱۹۶] و جایزه صلح اینشتین[۱۹۷] از جمله این موارد هستند. در فیزیک، یکای اینشتین یک یکای غیر اسآی است که برابر با انرژی یک مول فوتون است.[۱۹۸][۱۹۹] یونسکو به مناسبت صدمین سال مقالات نسبیت خاص، اثر فوتوالکتریک و اثر براوانی سال ۲۰۰۵ را سال جهانی فیزیک نامید.[۲۰۰] کالج پزشکی آلبرت اینشتین یکی از کالجهای دانشگاه یشیوا است که در نیویورک واقع است. این کالج به افتخار آلبرت اینشتین نامگذاری شدهاست.[۲۰۱] رصدخانه اینشتین، نخستین تلسکوپ تصویربرداری کاملاً مبتنی بر پرتو ایکس و دومین تلسکوپ رصدخانه نجومی انرژی بالای ناسا بود.[۲۰۲] سیارک ۲۰۰۱ به افتخار او، اینشتین ۲۰۰۱ نامگذاری شدهاست.[۲۰۳] بر روی ماه نیز دهانهای بهنام دهانه اینشتین به او اختصاص داده شدهاست.[۲۰۴] جستارهای وابستهتوضیحات
واژهنامه
منابع
برای مطالعه بیشتر
پیوند به بیرون
به این مقاله گوش کنید (اطلاعات/دریافت)
این نوشتار یک پروندهٔ صوتی دارد که در تاریخ ۲۰۱۴–۱۱–۱۹ ایجاد شدهاست، و ممکن است شامل ویرایشهای بعد از آن نشود. (راهنما)
|
Albert Einstein (/ˈaɪnstaɪn/ EYEN-styne;[6] German: [ˈalbɛʁt ˈʔaɪnʃtaɪn] ( In 1905, a year sometimes described as his annus mirabilis ('miracle year'), Einstein published four groundbreaking papers.[14] These outlined the theory of the photoelectric effect, explained Brownian motion, introduced special relativity, and demonstrated mass-energy equivalence. Einstein thought that the laws of classical mechanics could no longer be reconciled with those of the electromagnetic field, which led him to develop his special theory of relativity. He then extended the theory to gravitational fields; he published a paper on general relativity in 1916, introducing his theory of gravitation. In 1917, he applied the general theory of relativity to model the structure of the universe.[15][16] He continued to deal with problems of statistical mechanics and quantum theory, which led to his explanations of particle theory and the motion of molecules. He also investigated the thermal properties of light and the quantum theory of radiation, which laid the foundation of the photon theory of light. However, for much of the later part of his career, he worked on two ultimately unsuccessful endeavors. First, despite his great contributions to quantum mechanics, he opposed what it evolved into, objecting that nature "does not play dice".[17] Second, he attempted to devise a unified field theory by generalizing his geometric theory of gravitation to include electromagnetism. As a result, he became increasingly isolated from the mainstream of modern physics. Einstein was born in the German Empire, but moved to Switzerland in 1895, forsaking his German citizenship (as a subject of the Kingdom of Württemberg)[note 1] the following year. In 1897, at the age of 17, he enrolled in the mathematics and physics teaching diploma program at the Swiss Federal polytechnic school in Zürich, graduating in 1900. In 1901, he acquired Swiss citizenship, which he kept for the rest of his life, and in 1903 he secured a permanent position at the Swiss Patent Office in Bern. In 1905, he was awarded a PhD by the University of Zurich. In 1914, Einstein moved to Berlin in order to join the Prussian Academy of Sciences and the Humboldt University of Berlin. In 1917, Einstein became director of the Kaiser Wilhelm Institute for Physics; he also became a German citizen again, this time Prussian. In 1933, while Einstein was visiting the United States, Adolf Hitler came to power in Germany. Einstein, of Jewish origin, objected to the policies of the newly elected Nazi government;[18] he settled in the United States and became an American citizen in 1940.[19] On the eve of World War II, he endorsed a letter to President Franklin D. Roosevelt alerting him to the potential German nuclear weapons program and recommending that the US begin similar research. Einstein supported the Allies but generally denounced the idea of nuclear weapons. Life and careerEarly life and educationAlbert Einstein was born in Ulm,[7] in the Kingdom of Württemberg in the German Empire, on 14 March 1879 into a family of secular Ashkenazi Jews.[20][21] His parents were Hermann Einstein, a salesman and engineer, and Pauline Koch. In 1880, the family moved to Munich, where Einstein's father and his uncle Jakob founded Elektrotechnische Fabrik J. Einstein & Cie, a company that manufactured electrical equipment based on direct current.[7] Albert attended a Catholic elementary school in Munich, from the age of five, for three years. At the age of eight, he was transferred to the Luitpold-Gymnasium (now known as the Albert-Einstein-Gymnasium), where he received advanced primary and secondary school education until he left the German Empire seven years later.[22] In 1894, Hermann and Jakob's company lost a bid to supply the city of Munich with electrical lighting because they lacked the capital to convert their equipment from the direct current (DC) standard to the more efficient alternating current (AC) standard.[23] The loss forced the sale of the Munich factory. In search of business, the Einstein family moved to Italy, first to Milan and a few months later to Pavia. When the family moved to Pavia, Einstein, then 15, stayed in Munich to finish his studies at the Luitpold Gymnasium. His father intended for him to pursue electrical engineering, but Einstein clashed with the authorities and resented the school's regimen and teaching method. He later wrote that the spirit of learning and creative thought was lost in strict rote learning. At the end of December 1894, he traveled to Italy to join his family in Pavia, convincing the school to let him go by using a doctor's note.[24] During his time in Italy he wrote a short essay with the title "On the Investigation of the State of the Ether in a Magnetic Field".[25][26] Einstein excelled at math and physics from a young age, reaching a mathematical level years ahead of his peers. The 12-year-old Einstein taught himself algebra and Euclidean geometry over a single summer.[27] Einstein also independently discovered his own original proof of the Pythagorean theorem aged 12.[28] A family tutor Max Talmud says that after he had given the 12-year-old Einstein a geometry textbook, after a short time "[Einstein] had worked through the whole book. He thereupon devoted himself to higher mathematics... Soon the flight of his mathematical genius was so high I could not follow."[29] His passion for geometry and algebra led the 12-year-old to become convinced that nature could be understood as a "mathematical structure".[29] Einstein started teaching himself calculus at 12, and as a 14-year-old he says he had "mastered integral and differential calculus".[30] At the age of 13, when he had become more seriously interested in philosophy (and music),[31] Einstein was introduced to Kant's Critique of Pure Reason. Kant became his favorite philosopher, his tutor stating: "At the time he was still a child, only thirteen years old, yet Kant's works, incomprehensible to ordinary mortals, seemed to be clear to him."[29] In 1895, at the age of 16, Einstein took the entrance examinations for the Swiss Federal polytechnic school in Zürich (later the Eidgenössische Technische Hochschule, ETH). He failed to reach the required standard in the general part of the examination,[32] but obtained exceptional grades in physics and mathematics.[33] On the advice of the principal of the polytechnic school, he attended the Argovian cantonal school (gymnasium) in Aarau, Switzerland, in 1895 and 1896 to complete his secondary schooling. While lodging with the family of Jost Winteler, he fell in love with Winteler's daughter, Marie. Albert's sister Maja later married Winteler's son Paul.[34] In January 1896, with his father's approval, Einstein renounced his citizenship in the German Kingdom of Württemberg to avoid military service.[35] In September 1896 he passed the Swiss Matura with mostly good grades, including a top grade of 6 in physics and mathematical subjects, on a scale of 1–6.[36] At 17, he enrolled in the four-year mathematics and physics teaching diploma program at the Federal polytechnic school. Marie Winteler, who was a year older, moved to Olsberg, Switzerland, for a teaching post.[34] Einstein's future wife, a 20-year-old Serbian named Mileva Marić, also enrolled at the polytechnic school that year. She was the only woman among the six students in the mathematics and physics section of the teaching diploma course. Over the next few years, Einstein's and Marić's friendship developed into a romance, and they spent countless hours debating and reading books together on extra-curricular physics in which they were both interested. Einstein wrote in his letters to Marić that he preferred studying alongside her.[37] In 1900, Einstein passed the exams in Maths and Physics and was awarded a Federal teaching diploma.[38] There is eyewitness evidence and several letters over many years that indicate Marić might have collaborated with Einstein prior to his landmark 1905 papers,[37][39][40] known as the Annus Mirabilis papers, and that they developed some of the concepts together during their studies, although some historians of physics who have studied the issue disagree that she made any substantive contributions.[41][42][43][44] Marriages and children![]() Albert Einstein and Mileva Marić Einstein, 1912 Early correspondence between Einstein and Marić was discovered and published in 1987 which revealed that the couple had a daughter named "Lieserl", born in early 1902 in Novi Sad where Marić was staying with her parents. Marić returned to Switzerland without the child, whose real name and fate are unknown. The contents of Einstein's letter in September 1903 suggest that the girl was either given up for adoption or died of scarlet fever in infancy.[45][46] Einstein and Marić married in January 1903. In May 1904, their son Hans Albert Einstein was born in Bern, Switzerland. Their son Eduard was born in Zürich in July 1910. The couple moved to Berlin in April 1914, but Marić returned to Zürich with their sons after learning that, despite their close relationship before,[37] Einstein's chief romantic attraction was now his cousin Elsa Löwenthal;[47] she was his first cousin maternally and second cousin paternally.[48] Einstein and Marić divorced on 14 February 1919, having lived apart for five years.[49][50] As part of the divorce settlement, Einstein agreed to give Marić any future (in the event, 1921) Nobel Prize money.[51] In letters revealed in 2015, Einstein wrote to his early love Marie Winteler about his marriage and his strong feelings for her. He wrote in 1910, while his wife was pregnant with their second child: "I think of you in heartfelt love every spare minute and am so unhappy as only a man can be." He spoke about a "misguided love" and a "missed life" regarding his love for Marie.[52] Einstein married Löwenthal in 1919,[53][54] after having had a relationship with her since 1912.[48][55] They emigrated to the United States in 1933. Elsa was diagnosed with heart and kidney problems in 1935 and died in December 1936.[56] In 1923, Einstein fell in love with a secretary named Betty Neumann, the niece of a close friend, Hans Mühsam.[57][58][59][60] In a volume of letters released by Hebrew University of Jerusalem in 2006,[61] Einstein described about six women, including Margarete Lebach (a blonde Austrian), Estella Katzenellenbogen (the rich owner of a florist business), Toni Mendel (a wealthy Jewish widow) and Ethel Michanowski (a Berlin socialite), with whom he spent time and from whom he received gifts while being married to Elsa.[62][63] Later, after the death of his second wife Elsa, Einstein was briefly in a relationship with Margarita Konenkova.[64] Konenkova was a Russian spy who was married to the noted Russian sculptor Sergei Konenkov (who created the bronze bust of Einstein at the Institute for Advanced Study at Princeton).[65][66] Einstein's son Eduard had a breakdown at about age 20 and was diagnosed with schizophrenia.[67] His mother cared for him and he was also committed to asylums for several periods, finally, after her death, being committed permanently to Burghölzli, the Psychiatric University Hospital in Zürich.[68] Patent officeAfter graduating in 1900, Einstein spent almost two years searching for a teaching post. He acquired Swiss citizenship in February 1901,[69] but was not conscripted for medical reasons. With the help of Marcel Grossmann's father, he secured a job in Bern at the Swiss Patent Office,[70][71] as an assistant examiner – level III.[72][73] Einstein evaluated patent applications for a variety of devices including a gravel sorter and an electromechanical typewriter.[73] In 1903, his position at the Swiss Patent Office became permanent, although he was passed over for promotion until he "fully mastered machine technology".[74] Much of his work at the patent office related to questions about transmission of electric signals and electrical-mechanical synchronization of time, two technical problems that show up conspicuously in the thought experiments that eventually led Einstein to his radical conclusions about the nature of light and the fundamental connection between space and time.[14] With a few friends he had met in Bern, Einstein started a small discussion group in 1902, self-mockingly named "The Olympia Academy", which met regularly to discuss science and philosophy. Sometimes they were joined by Mileva who attentively listened but did not participate.[75] Their readings included the works of Henri Poincaré, Ernst Mach, and David Hume, which influenced his scientific and philosophical outlook.[76] First scientific papersIn 1900, Einstein's paper "Folgerungen aus den Capillaritätserscheinungen" ("Conclusions from the Capillarity Phenomena") was published in the journal Annalen der Physik.[77][78] On 30 April 1905 Einstein completed his dissertation, A New Determination of Molecular Dimensions[79] with Alfred Kleiner, serving as pro-forma advisor.[79][80] His thesis was accepted in July 1905, and Einstein was awarded a PhD on 15 January 1906.[79][80][81] Also in 1905, which has been called Einstein's annus mirabilis (amazing year), he published four groundbreaking papers, on the photoelectric effect, Brownian motion, special relativity, and the equivalence of mass and energy, which were to bring him to the notice of the academic world, at the age of 26.[82] Academic careerBy 1908, he was recognized as a leading scientist and was appointed lecturer at the University of Bern. The following year, after he gave a lecture on electrodynamics and the relativity principle at the University of Zurich, Alfred Kleiner recommended him to the faculty for a newly created professorship in theoretical physics. Einstein was appointed associate professor in 1909.[83] Einstein became a full professor at the German Charles-Ferdinand University in Prague in April 1911, accepting Austrian citizenship in the Austro-Hungarian Empire to do so.[84][85] During his Prague stay, he wrote 11 scientific works, five of them on radiation mathematics and on the quantum theory of solids. In July 1912, he returned to his alma mater in Zürich. From 1912 until 1914, he was a professor of theoretical physics at the ETH Zurich, where he taught analytical mechanics and thermodynamics. He also studied continuum mechanics, the molecular theory of heat, and the problem of gravitation, on which he worked with mathematician and friend Marcel Grossmann.[86] When the "Manifesto of the Ninety-Three" was published in October 1914—a document signed by a host of prominent German intellectuals that justified Germany's militarism and position during the First World War—Einstein was one of the few German intellectuals to rebut its contents and sign the pacifistic "Manifesto to the Europeans".[87] ![]() The New York Times reported confirmation of "the Einstein theory" (specifically, the bending of light by gravitation) based on 29 May 1919 eclipse observations in Príncipe (Africa) and Sobral (Brazil), after the findings were presented on 6 November 1919 to a joint meeting in London of the Royal Society and the Royal Astronomical Society.[88] (Full text) In the spring of 1913, Einstein was enticed to move to Berlin with an offer that included membership in the Prussian Academy of Sciences, and a linked University of Berlin professorship, enabling him to concentrate exclusively on research.[55] On 3 July 1913, he became a member of the Prussian Academy of Sciences in Berlin. Max Planck and Walther Nernst visited him the next week in Zurich to persuade him to join the academy, additionally offering him the post of director at the Kaiser Wilhelm Institute for Physics, which was soon to be established.[89] Membership in the academy included paid salary and professorship without teaching duties at Humboldt University of Berlin. He was officially elected to the academy on 24 July, and he moved to Berlin the following year. His decision to move to Berlin was also influenced by the prospect of living near his cousin Elsa, with whom he had started a romantic affair. Einstein assumed his position with the academy, and Berlin University,[90] after moving into his Dahlem apartment on 1 April 1914.[55][91] As World War I broke out that year, the plan for Kaiser Wilhelm Institute for Physics was delayed. The institute was established on 1 October 1917, with Einstein as its director.[92] In 1916, Einstein was elected president of the German Physical Society (1916–1918).[93] In 1911, Einstein used his 1907 Equivalence principle to calculate the deflection of light from another star by the Sun's gravity. In 1913, Einstein improved upon those calculations by using Riemannian space-time to represent the gravity field. By the fall of 1915, Einstein had successfully completed his general theory of relativity, which he used to calculate that deflection, and the perihelion precession of Mercury.[55][94] In 1919, that deflection prediction was confirmed by Sir Arthur Eddington during the solar eclipse of 29 May 1919. Those observations were published in the international media, making Einstein world-famous. On 7 November 1919, the leading British newspaper The Times printed a banner headline that read: "Revolution in Science – New Theory of the Universe – Newtonian Ideas Overthrown".[95] In 1920, he became a Foreign Member of the Royal Netherlands Academy of Arts and Sciences.[96] In 1922, he was awarded the 1921 Nobel Prize in Physics "for his services to Theoretical Physics, and especially for his discovery of the law of the photoelectric effect".[12] While the general theory of relativity was still considered somewhat controversial, the citation also does not treat even the cited photoelectric work as an explanation but merely as a discovery of the law, as the idea of photons was considered outlandish and did not receive universal acceptance until the 1924 derivation of the Planck spectrum by S. N. Bose. Einstein was elected a Foreign Member of the Royal Society (ForMemRS) in 1921.[3] He also received the Copley Medal from the Royal Society in 1925.[3] Einstein resigned from the Prussian Academy in March 1933. Einstein's scientific accomplishments while in Berlin, included finishing the general theory of relativity, proving the gyromagnetic effect, contributing to the quantum theory of radiation, and Bose–Einstein statistics.[55] 1921–1922: Travels abroadEinstein visited New York City for the first time on 2 April 1921, where he received an official welcome by Mayor John Francis Hylan, followed by three weeks of lectures and receptions.[97] He went on to deliver several lectures at Columbia University and Princeton University, and in Washington, he accompanied representatives of the National Academy of Sciences on a visit to the White House. On his return to Europe he was the guest of the British statesman and philosopher Viscount Haldane in London, where he met several renowned scientific, intellectual, and political figures, and delivered a lecture at King's College London.[98][99] He also published an essay, "My First Impression of the U.S.A.", in July 1921, in which he tried briefly to describe some characteristics of Americans, much as had Alexis de Tocqueville, who published his own impressions in Democracy in America (1835).[100] For some of his observations, Einstein was clearly surprised: "What strikes a visitor is the joyous, positive attitude to life ... The American is friendly, self-confident, optimistic, and without envy."[101] In 1922, his travels took him to Asia and later to Palestine, as part of a six-month excursion and speaking tour, as he visited Singapore, Ceylon and Japan, where he gave a series of lectures to thousands of Japanese. After his first public lecture, he met the emperor and empress at the Imperial Palace, where thousands came to watch. In a letter to his sons, he described his impression of the Japanese as being modest, intelligent, considerate, and having a true feel for art.[102] In his own travel diaries from his 1922–23 visit to Asia, he expresses some views on the Chinese, Japanese and Indian people, which have been described as xenophobic and racist judgments when they were rediscovered in 2018.[103][104] Because of Einstein's travels to the Far East, he was unable to personally accept the Nobel Prize for Physics at the Stockholm award ceremony in December 1922. In his place, the banquet speech was made by a German diplomat, who praised Einstein not only as a scientist but also as an international peacemaker and activist.[105] On his return voyage, he visited Palestine for 12 days, his only visit to that region. He was greeted as if he were a head of state, rather than a physicist, which included a cannon salute upon arriving at the home of the British high commissioner, Sir Herbert Samuel. During one reception, the building was stormed by people who wanted to see and hear him. In Einstein's talk to the audience, he expressed happiness that the Jewish people were beginning to be recognized as a force in the world.[106] Einstein visited Spain for two weeks in 1923, where he briefly met Santiago Ramón y Cajal and also received a diploma from King Alfonso XIII naming him a member of the Spanish Academy of Sciences.[107] ![]() Albert Einstein at a session of the International Committee on Intellectual Cooperation (League of Nations) of which he was a member from 1922 to 1932 From 1922 to 1932, Einstein was a member of the International Committee on Intellectual Cooperation of the League of Nations in Geneva (with a few months of interruption in 1923–1924),[108] a body created to promote international exchange between scientists, researchers, teachers, artists, and intellectuals.[109] Originally slated to serve as the Swiss delegate, Secretary-General Eric Drummond was persuaded by Catholic activists Oskar Halecki and Giuseppe Motta to instead have him become the German delegate, thus allowing Gonzague de Reynold to take the Swiss spot, from which he promoted traditionalist Catholic values.[110] Einstein's former physics professor Hendrik Lorentz and the Polish chemist Marie Curie were also members of the committee.[111] 1925: Visit to South AmericaIn the months of March and April 1925, Einstein visited South America, where he spent about a month in Argentina, a week in Uruguay, and a week in Rio de Janeiro, Brazil.[112] Einstein's visit was initiated by Jorge Duclout (1856–1927) and Mauricio Nirenstein (1877–1935)[113] with the support of several Argentine scholars, including Julio Rey Pastor, Jakob Laub, and Leopoldo Lugones. The visit by Einstein and his wife was financed primarily by the Council of the University of Buenos Aires and the Asociación Hebraica Argentina (Argentine Hebraic Association) with a smaller contribution from the Argentine-Germanic Cultural Institution.[114] 1930–1931: Travel to the USIn December 1930, Einstein visited America for the second time, originally intended as a two-month working visit as a research fellow at the California Institute of Technology. After the national attention he received during his first trip to the US, he and his arrangers aimed to protect his privacy. Although swamped with telegrams and invitations to receive awards or speak publicly, he declined them all.[115] After arriving in New York City, Einstein was taken to various places and events, including Chinatown, a lunch with the editors of The New York Times, and a performance of Carmen at the Metropolitan Opera, where he was cheered by the audience on his arrival. During the days following, he was given the keys to the city by Mayor Jimmy Walker and met the president of Columbia University, who described Einstein as "the ruling monarch of the mind".[116] Harry Emerson Fosdick, pastor at New York's Riverside Church, gave Einstein a tour of the church and showed him a full-size statue that the church made of Einstein, standing at the entrance.[116] Also during his stay in New York, he joined a crowd of 15,000 people at Madison Square Garden during a Hanukkah celebration.[116] Einstein next traveled to California, where he met Caltech president and Nobel laureate Robert A. Millikan. His friendship with Millikan was "awkward", as Millikan "had a penchant for patriotic militarism", where Einstein was a pronounced pacifist.[117] During an address to Caltech's students, Einstein noted that science was often inclined to do more harm than good.[118] This aversion to war also led Einstein to befriend author Upton Sinclair and film star Charlie Chaplin, both noted for their pacifism. Carl Laemmle, head of Universal Studios, gave Einstein a tour of his studio and introduced him to Chaplin. They had an instant rapport, with Chaplin inviting Einstein and his wife, Elsa, to his home for dinner. Chaplin said Einstein's outward persona, calm and gentle, seemed to conceal a "highly emotional temperament", from which came his "extraordinary intellectual energy".[119] Chaplin's film, City Lights, was to premiere a few days later in Hollywood, and Chaplin invited Einstein and Elsa to join him as his special guests. Walter Isaacson, Einstein's biographer, described this as "one of the most memorable scenes in the new era of celebrity".[118] Chaplin visited Einstein at his home on a later trip to Berlin and recalled his "modest little flat" and the piano at which he had begun writing his theory. Chaplin speculated that it was "possibly used as kindling wood by the Nazis".[120] 1933: Emigration to the USIn February 1933, while on a visit to the United States, Einstein knew he could not return to Germany with the rise to power of the Nazis under Germany's new chancellor, Adolf Hitler.[121][122] While at American universities in early 1933, he undertook his third two-month visiting professorship at the California Institute of Technology in Pasadena. In February and March 1933, the Gestapo repeatedly raided his family's apartment in Berlin.[123] He and his wife Elsa returned to Europe in March, and during the trip, they learned that the German Reichstag had passed the Enabling Act on 23 March, transforming Hitler's government into a de facto legal dictatorship, and that they would not be able to proceed to Berlin. Later on, they heard that their cottage had been raided by the Nazis and Einstein's personal sailboat confiscated. Upon landing in Antwerp, Belgium on 28 March, Einstein immediately went to the German consulate and surrendered his passport, formally renouncing his German citizenship.[124] The Nazis later sold his boat and converted his cottage into a Hitler Youth camp.[125] Refugee statusIn April 1933, Einstein discovered that the new German government had passed laws barring Jews from holding any official positions, including teaching at universities.[124] Historian Gerald Holton describes how, with "virtually no audible protest being raised by their colleagues", thousands of Jewish scientists were suddenly forced to give up their university positions and their names were removed from the rolls of institutions where they were employed.[126] A month later, Einstein's works were among those targeted by the German Student Union in the Nazi book burnings, with Nazi propaganda minister Joseph Goebbels proclaiming, "Jewish intellectualism is dead."[124] One German magazine included him in a list of enemies of the German regime with the phrase, "not yet hanged", offering a $5,000 bounty on his head.[124][127] In a subsequent letter to physicist and friend Max Born, who had already emigrated from Germany to England, Einstein wrote, "... I must confess that the degree of their brutality and cowardice came as something of a surprise."[124] After moving to the US, he described the book burnings as a "spontaneous emotional outburst" by those who "shun popular enlightenment", and "more than anything else in the world, fear the influence of men of intellectual independence".[128] Einstein was now without a permanent home, unsure where he would live and work, and equally worried about the fate of countless other scientists still in Germany. Aided by the Academic Assistance Council, founded in April 1933 by British liberal politician William Beveridge to help academics escape Nazi persecution, Einstein was able to leave Germany.[129] He rented a house in De Haan, Belgium, where he lived for a few months. In late July 1933, he went to England for about six weeks at the personal invitation of British naval officer Commander Oliver Locker-Lampson, who had become friends with Einstein in the preceding years. Locker-Lampson invited him to stay near his Cromer home in a wooden cabin on Roughton Heath in the Parish of Roughton, Norfolk. To protect Einstein, Locker-Lampson had two bodyguards watch over him at his secluded cabin; a photo of them carrying shotguns and guarding Einstein was published in the Daily Herald on 24 July 1933.[130][131] Locker-Lampson took Einstein to meet Winston Churchill at his home, and later, Austen Chamberlain and former Prime Minister Lloyd George.[132] Einstein asked them to help bring Jewish scientists out of Germany. British historian Martin Gilbert notes that Churchill responded immediately, and sent his friend, physicist Frederick Lindemann, to Germany to seek out Jewish scientists and place them in British universities.[133] Churchill later observed that as a result of Germany having driven the Jews out, they had lowered their "technical standards" and put the Allies' technology ahead of theirs.[133] Einstein later contacted leaders of other nations, including Turkey's Prime Minister, İsmet İnönü, to whom he wrote in September 1933 requesting placement of unemployed German-Jewish scientists. As a result of Einstein's letter, Jewish invitees to Turkey eventually totaled over "1,000 saved individuals".[134] Locker-Lampson also submitted a bill to parliament to extend British citizenship to Einstein, during which period Einstein made a number of public appearances describing the crisis brewing in Europe.[135] In one of his speeches he denounced Germany's treatment of Jews, while at the same time he introduced a bill promoting Jewish citizenship in Palestine, as they were being denied citizenship elsewhere.[136] In his speech he described Einstein as a "citizen of the world" who should be offered a temporary shelter in the UK.[note 3][137] Both bills failed, however, and Einstein then accepted an earlier offer from the Institute for Advanced Study, in Princeton, New Jersey, US, to become a resident scholar.[135] Resident scholar at the Institute for Advanced StudyOn 3 October 1933, Einstein delivered a speech on the importance of academic freedom before a packed audience at the Royal Albert Hall in London, with The Times reporting he was wildly cheered throughout.[129] Four days later he returned to the US and took up a position at the Institute for Advanced Study,[135][138] noted for having become a refuge for scientists fleeing Nazi Germany.[139] At the time, most American universities, including Harvard, Princeton and Yale, had minimal or no Jewish faculty or students, as a result of their Jewish quotas, which lasted until the late 1940s.[139] Einstein was still undecided on his future. He had offers from several European universities, including Christ Church, Oxford, where he stayed for three short periods between May 1931 and June 1933 and was offered a five-year studentship,[140][141] but in 1935, he arrived at the decision to remain permanently in the United States and apply for citizenship.[135][142] Einstein's affiliation with the Institute for Advanced Study would last until his death in 1955.[143] He was one of the four first selected (along with John von Neumann, Kurt Gödel, and Hermann Weyl[144]) at the new Institute, where he soon developed a close friendship with Gödel. The two would take long walks together discussing their work. Bruria Kaufman, his assistant, later became a physicist. During this period, Einstein tried to develop a unified field theory and to refute the accepted interpretation of quantum physics, both unsuccessfully. World War II and the Manhattan ProjectIn 1939, a group of Hungarian scientists that included émigré physicist Leó Szilárd attempted to alert Washington to ongoing Nazi atomic bomb research. The group's warnings were discounted. Einstein and Szilárd, along with other refugees such as Edward Teller and Eugene Wigner, "regarded it as their responsibility to alert Americans to the possibility that German scientists might win the race to build an atomic bomb, and to warn that Hitler would be more than willing to resort to such a weapon."[145][146] To make certain the US was aware of the danger, in July 1939, a few months before the beginning of World War II in Europe, Szilárd and Wigner visited Einstein to explain the possibility of atomic bombs, which Einstein, a pacifist, said he had never considered.[147] He was asked to lend his support by writing a letter, with Szilárd, to President Roosevelt, recommending the US pay attention and engage in its own nuclear weapons research. The letter is believed to be "arguably the key stimulus for the U.S. adoption of serious investigations into nuclear weapons on the eve of the U.S. entry into World War II".[148] In addition to the letter, Einstein used his connections with the Belgian Royal Family[149] and the Belgian queen mother to get access with a personal envoy to the White House's Oval Office. Some say that as a result of Einstein's letter and his meetings with Roosevelt, the US entered the "race" to develop the bomb, drawing on its "immense material, financial, and scientific resources" to initiate the Manhattan Project. For Einstein, "war was a disease ... [and] he called for resistance to war." By signing the letter to Roosevelt, some argue he went against his pacifist principles.[150] In 1954, a year before his death, Einstein said to his old friend, Linus Pauling, "I made one great mistake in my life—when I signed the letter to President Roosevelt recommending that atom bombs be made; but there was some justification—the danger that the Germans would make them ..."[151] In 1955, Einstein and ten other intellectuals and scientists, including British philosopher Bertrand Russell, signed a manifesto highlighting the danger of nuclear weapons.[152] US citizenshipEinstein became an American citizen in 1940. Not long after settling into his career at the Institute for Advanced Study in Princeton, New Jersey, he expressed his appreciation of the meritocracy in American culture compared to Europe. He recognized the "right of individuals to say and think what they pleased" without social barriers. As a result, individuals were encouraged, he said, to be more creative, a trait he valued from his early education.[153] Einstein joined the National Association for the Advancement of Colored People (NAACP) in Princeton, where he campaigned for the civil rights of African Americans. He considered racism America's "worst disease",[127][154] seeing it as "handed down from one generation to the next".[155] As part of his involvement, he corresponded with civil rights activist W. E. B. Du Bois and was prepared to testify on his behalf during his trial in 1951.[156] When Einstein offered to be a character witness for Du Bois, the judge decided to drop the case.[157] In 1946, Einstein visited Lincoln University in Pennsylvania, a historically black college, where he was awarded an honorary degree. Lincoln was the first university in the United States to grant college degrees to African Americans; alumni include Langston Hughes and Thurgood Marshall. Einstein gave a speech about racism in America, adding, "I do not intend to be quiet about it."[158] A resident of Princeton recalls that Einstein had once paid the college tuition for a black student.[157] Einstein has said, "Being a Jew myself, perhaps I can understand and empathize with how black people feel as victims of discrimination".[154] Personal lifeStart of a speech by Albert Einstein made on 11 April 1943 for the United Jewish Appeal (recording by Radio Universidad Nacional de La Plata, Argentina) "Ladies (coughs) and gentlemen, our age is proud of the progress it has made in man's intellectual development. The search and striving for truth and knowledge is one of the highest of man's qualities ..." Assisting Zionist causesEinstein was a figurehead leader in helping establish the Hebrew University of Jerusalem,[159] which opened in 1925 and was among its first Board of Governors. Earlier, in 1921, he was asked by the biochemist and president of the World Zionist Organization, Chaim Weizmann, to help raise funds for the planned university.[160] He also submitted various suggestions as to its initial programs. Among those, he advised first creating an Institute of Agriculture in order to settle the undeveloped land. That should be followed, he suggested, by a Chemical Institute and an Institute of Microbiology, to fight the various ongoing epidemics such as malaria, which he called an "evil" that was undermining a third of the country's development.[161] Establishing an Oriental Studies Institute, to include language courses given in both Hebrew and Arabic, for scientific exploration of the country and its historical monuments, was also important.[162] Einstein was not a nationalist; he was against the creation of an independent Jewish state, which would be established without his help as Israel in 1948. Einstein felt that the waves of arriving Jews of the Aliyah could live alongside existing Arabs in Palestine. His views were not shared by the majority of Jews seeking to form a new country; as a result, Einstein was limited to a marginal role in the Zionist movement.[163] Chaim Weizmann later became Israel's first president. Upon his death while in office in November 1952 and at the urging of Ezriel Carlebach, Prime Minister David Ben-Gurion offered Einstein the position of President of Israel, a mostly ceremonial post.[164][165] The offer was presented by Israel's ambassador in Washington, Abba Eban, who explained that the offer "embodies the deepest respect which the Jewish people can repose in any of its sons".[166] Einstein declined, and wrote in his response that he was "deeply moved", and "at once saddened and ashamed" that he could not accept it.[166] Love of music![]() Albert Einstein (right) with writer, musician and Nobel laureate Rabindranath Tagore, 1930 Einstein developed an appreciation for music at an early age. In his late journals he wrote:
His mother played the piano reasonably well and wanted her son to learn the violin, not only to instill in him a love of music but also to help him assimilate into German culture. According to conductor Leon Botstein, Einstein began playing when he was 5. However, he did not enjoy it at that age.[169] When he turned 13, he discovered the violin sonatas of Mozart, whereupon he became enamored of Mozart's compositions and studied music more willingly. Einstein taught himself to play without "ever practicing systematically". He said that "love is a better teacher than a sense of duty."[169] At the age of 17, he was heard by a school examiner in Aarau while playing Beethoven's violin sonatas. The examiner stated afterward that his playing was "remarkable and revealing of 'great insight'". What struck the examiner, writes Botstein, was that Einstein "displayed a deep love of the music, a quality that was and remains in short supply. Music possessed an unusual meaning for this student."[169] Music took on a pivotal and permanent role in Einstein's life from that period on. Although the idea of becoming a professional musician himself was not on his mind at any time, among those with whom Einstein played chamber music were a few professionals, including Kurt Appelbaum, and he performed for private audiences and friends. Chamber music had also become a regular part of his social life while living in Bern, Zürich, and Berlin, where he played with Max Planck and his son, among others. He is sometimes erroneously credited as the editor of the 1937 edition of the Köchel catalog of Mozart's work; that edition was prepared by Alfred Einstein, who may have been a distant relation.[170][171] In 1931, while engaged in research at the California Institute of Technology, he visited the Zoellner family conservatory in Los Angeles, where he played some of Beethoven and Mozart's works with members of the Zoellner Quartet.[172][173] Near the end of his life, when the young Juilliard Quartet visited him in Princeton, he played his violin with them, and the quartet was "impressed by Einstein's level of coordination and intonation".[169] Political viewsAlbert Einstein with his wife Elsa Einstein and Zionist leaders, including future President of Israel Chaim Weizmann, his wife Vera Weizmann, Menahem Ussishkin, and Ben-Zion Mossinson on arrival in New York City in 1921 In 1918, Einstein was one of the founding members of the German Democratic Party, a liberal party.[174] Later in his life, Einstein's political view was in favor of socialism and critical of capitalism, which he detailed in his essays such as "Why Socialism?"[175][176] His opinions on the Bolsheviks also changed with time. In 1925, he criticized them for not having a 'well-regulated system of government' and called their rule a 'regime of terror and a tragedy in human history'. He later adopted a more moderated view, criticizing their methods but praising them, which is shown by his 1929 remark on Vladimir Lenin: "In Lenin I honor a man, who in total sacrifice of his own person has committed his entire energy to realizing social justice. I do not find his methods advisable. One thing is certain, however: men like him are the guardians and renewers of mankind's conscience."[177] Einstein offered and was called on to give judgments and opinions on matters often unrelated to theoretical physics or mathematics.[135] He strongly advocated the idea of a democratic global government that would check the power of nation-states in the framework of a world federation.[178] He wrote "I advocate world government because I am convinced that there is no other possible way of eliminating the most terrible danger in which man has ever found himself."[179] The FBI created a secret dossier on Einstein in 1932, and by the time of his death his FBI file was 1,427 pages long.[180] Einstein was deeply impressed by Mahatma Gandhi, with whom he exchanged written letters. He described Gandhi as "a role model for the generations to come".[181] The initial connection was established on 27 September 1931, when Wilfrid Israel took his Indian guest V. A. Sundaram to meet his friend Einstein at his summer home in the town of Caputh. Sundaram was Gandhi's disciple and special envoy, whom Wilfrid Israel met while visiting India and visiting the Indian leader's home in 1925. During the visit, Einstein wrote a short letter to Gandhi that was delivered to him through his envoy, and Gandhi responded quickly with his own letter. Although in the end Einstein and Gandhi were unable to meet as they had hoped, the direct connection between them was established through Wilfrid Israel.[182] Religious and philosophical viewsEinstein spoke of his spiritual outlook in a wide array of original writings and interviews.[183] He said he had sympathy for the impersonal pantheistic God of Baruch Spinoza's philosophy.[184] He did not believe in a personal god who concerns himself with fates and actions of human beings, a view which he described as naïve.[185] He clarified, however, that "I am not an atheist", |