دیلمستان

از ویکی‌پدیا، دانشنامهٔ آزاد
سرزمین‌های شمالی ایران (طبرستان) در اوایل دورهٔ اسلامی

دیلمستان یا دیلم نام سرزمینی در کوه‌های البرز و در امتداد ساحل دریای خزر در شمال قزوین، بین گیلان در غرب و تبرستان (مازندران) در شرق بود.[۱] این سرزمین در دوران پیش از اسلام با نام دلوم شناخته می‌شد و از غرب با سرزمین گلان و از شرق با سرزمین تپورستان همسایه بود.[۲]این سرزمین در دوره‌های اسلامی گاه تمام پهنه‌های گیلان را در بر می‌گرفت که در سده‌های بعد از اسلام تا سده‌های هفتم هجری، در نهایت با افول قدرت دیلمیان، و برآمدن تدریجی گیلک‌ها همراه بوده‌است.[۳][۴][۵][۶]

نام سرزمین دیلم[ویرایش]

الیمایس[ویرایش]

نخستین بار در اواخر قرن دوم میلادی بطلمیوس از الیمایس (Elymaís) به عنوان محلی که در شمال قومس و در جنوب شرقی ری و غرب تپورها واقع شده بود، اشاره می‌کند.[۷] بطلمیوس(۹۰–۱۶۸ میلادی) در کتاب ۶، فصل ۲، بخش ۶ از جغرافیای خود که دربارهٔ سرزمین ماد هست، از منطقه ای به نام الیمایس (elymais) یاد کرده‌است که در شمال قومس قرار داشت و از آنجا تا سرچشمه رود چرینداس (charindas river) تپورها ساکن بودند که به اعتقاد یوزف مارکوارت ایلمایس همان دیلم است. بطلمیوس می‌نویسد سرزمین قومس (choromithrena) تا پارت ادامه می‌یابد و در شمال آن الیمایس (elymais) هست، از آنجا تا سرچمشه‌های رودخانه چرینداس (charindas) مناطقی هستند که تپوری‌ها (tapuri) ساکن هستند.[۸]

دلمونک[ویرایش]

موسی خورنی مورخ ارمنی قرن پنجم میلادی از سرزمین دیلم با عنوان دلمونک (delmunk) یاد کرده‌است.[۹][۱۰]

دلموک[ویرایش]

سبئوس مورخ ارمنی قرن هفتم میلادی از سرزمین دیلم با عنوان دلموک (delmuk) یاد کرده‌است.[۱۱]

دیلُم[ویرایش]

در عصر ساسانی به این سرزمین دیلُم (dēlum) گفته می‌شد.[۱۲][۱۳]

دَیلَم[ویرایش]

در دوران اسلامی مورخان اسلامی از این سرزمین با عنوان دَیلَم (daylam) یاد نموده‌اند.[۱۴][۱۵]

دیلمستان[ویرایش]

مورخان بومی شمال ایران همچون ظهیرالدین مرعشی از سرزمین دیلم با عنوان دیلمستان (deylamestan) یاد نمود.

گسترهٔ دیلمستان[ویرایش]

نام دیلمان مشتق از دیلمان است و دیلم نام طایفه‌ای است که در ناحیهٔ کوهستانی مشرق سفیدرود زندگی می‌کردند. وسعت این ناحیه هرگز تا بیش از یک منزلی مغرب ناحیهٔ کلار در طبرستان نبوده‌است. اما زمانی که فرمانروایان دیلم بر طبرستان چیره شدند مخصوصاً در زمان قدرت آل بویه و در اوج اقتدار آنها به نظر می‌رسد که این نام به تمام نواحی کوهستانی از شمیران در طارم تا دشت گرگان اطلاق می‌شده است.[۱۶] در زمان باستان، دیلمستان به مناطق کوهستانی گیلان کنونی اطلاق می‌گشته است اما گاهی این واژه به تمام گیلان یا حتی کل کرانهٔ جنوبی دریای خزر اطلاق می‌شده است.[۱۷]

منطقهٔ دیلمان گاهی به مناطق وسیع‌تری اطلاق شده‌است؛ برای مثال در تاریخ یمینی عنوان شده: «در قرن چهارم و پنجم در لشکر محمود غزنوی چند هزار نفر از رزمندگان دیلمی بودند که از طرف آل زیار برای کمک به سلطان غزنوی فرستاده می‌شدند، همراه با پنجاه هزار دینار باج سالیانه.

این نیرو از جرجان، تبرستان، قومس (بسطام و سمنان) و دامغان تأمین می‌شدند که کلاً این مناطق به عنوان دیلم می‌شناختند و سربازان اعزامی از این مناطق به غزنه را به عنوان سربازان دیلم می‌شناختند.»[۱۸][۱۹]

ابن حوقل می‌نویسد: بزرگ‌ترین شهر طبرستان شهر آمل و در زمان ما حاکم‌نشین آنجاست. از پلور تا آمل یک منزل است و از آمل به شهر میله دو فرسخ و از میله تا تریجی دو فرسخ و از تریجی به ساری یک منزل و از ساری تا استرآباد چهار منزل و از استرآباد تا گرگان دو منزل راه است و از آمل تا ناتل یک منزل و از ناتل تا چالوس یک منزل و به سمت دریا تا عینِ الهم یک منزل است. ابن حوقل می‌نویسد: شهرهای آمل، چالوس، کلار، رویان، میله، تریجی، عین الهم، مامطیر، ساریه و طمیسه جز ولایت طبرستان است. راه آمل به دیلم چنین است: از آمل به ناتل یک منزل و از ناتل به چالوس یک منزل و از چالوس به کلار یک منزل و از کلار به دیلم یک منزل است. ناحیه دیلم شامل سهل و جبل است: سهل از آن گیلان است که در کناره دریای خزر زیر کوه‌های دیلم گسترده شده‌است و ساکنان این کوه‌ها دیلم محض اند و کوه‌هایی استوار است و سرزمینی که پادشاه در آنجا بود طارم نامند و مقام آل جستان در آنجاست.[۲۰]

اصطخری می‌نویسد: آمل، ناتل، چالوس، کلار، رویان، میله، برجی، چشمهٔ الهم، ممطیر، ساری، مهروان، لمراسک و تمیشه در شمار طبرستان است. راه آمل به دیلم از آمل به ناتل یک مرحله و از ناتل به چالوس یک مرحله سبک و از چالوس تا کلار یک مرحله و از کلار تا دیلم یک مرحله است. زمین دیلمان بهری کوهست و بهری هامون. آنچه هامون است زمین گیلان است بر کنار دریای خزر در زیر کوه‌های دیلمان، و آنچه کوهستانست دیلمان اصلی باشد. پادشاه دیلمان آنجا مقام دارد و آن را رودبار خوانند.[۲۱]

ابوالقاسم بن احمد جیهانی در کتاب اشکال‌العالم می‌نویسد: از شهرهای طبرستان: آمل، ناتل، چالوس، کلارودان، عین الهم، مامطیر، ساری، تمیشه، استرآباد، جرجان، آبسکون و دهستان است. راه آمل به دیلم، آمل تا ناتل از آنجا تا سالوس و از آنجا تا کلار و از آنجا تا دیلم است.[۲۲]

مطلبی دیگری از کتاب حدودالعالم من‌المشرق إلی مغرب به تألیف ۳۷۲ ه‍.ق که در کتاب «مازندران در تاریخ» نیز بدان اشاره شده‌است به گونه‌ای دیلمان را تعریف می‌کند که تداعی‌کنندهٔ منطقهٔ عباس‌آباد تا سیاهکل امروزی می‌باشد: «دیلمان میان تبرستان و کوهستان (جبال) و گیلان است. مردمان آن دو گروه هستند: یک گروه بر کران دریا باشند. گروه دیگر در کوهستان‌ها، و گروهی هم میان آن دو؛ این منطقهٔ دیلمان که بر کران دریا است ده ناحیه است، چون: لنزا، واریوا، لنگا، مرد، چالک رود، کرک رود، دیناررود، جودا هنجان (جواهرده نتهیجان)، رودبار، هوسم (رودسر).[۲۳] و از پس پس کوه برابر این ده ناحیت سه ناحیت بزرگست چون: وستان، شیر، پژم، و هر ناحیه از ناحیت‌ها، ناحیت‌ها و ده‌های بسیارست و این همه اندر مقدار بیست فرسنگ است اندر بیست و پنج فرسنگ. و این ناحیت دیلم ناحیتیست آبادان و با خواسته و مردمان وی همه لشکری اند یا برزیگر و زنانشان نیز برزیگری کنند و ایشان هیچ شهری با منبر نیست و شهرشان کلار است و چالوس.[۲۴][۲۵]

به نقل از حدودالعالم من‌المشرق إلی مغرب تمیشه، لمراسک، ساری، مامطیر، تریجی، میله، آمل، الهم، ناتل، رودان، چالوس و کلار در شمار طبرستان هستند. به گزارش مؤلف حدود العالم ناتل، رودان، چالوس و کلار شهرک هایی‌اند اندر کوه و شکستگی‌ها و این ناحیتی است هم از طبرستان و لکن پادشاهی دیگر است و پادشاه آن استندار خوانند.[۲۶][۲۷]

به نقل از حدودالعالم من‌المشرق إلی مغرب سرزمین گیلان ناحیه‌ایست جدا میان دیلمان و جبال و آذربایگان و دریای خزران و این ناحیتی‌ست بر صحرا نهاده میان با آب‌های روان بسیار، یکی رودیست عظیم سپیدرود خوانند، میان گیلان ببرد و به دریای خزران افتد، و این گیلان دو گروه‌اند، یک گروه میان دریا و این رودند و ایشان را «از این سوی رودی» خوانند و گروهی دیگر میان رود و کوهند ایشان را «از آن سوی رودی» خوانند، اما «ازین سوی رودیان» را هفت ناحیتست بزرگ چون: لافجان، میالفجان، کشکجان، برفجان، داخل، تجن، جمه؛ و اما آنک «از آن سوی رودیان» اند ایشان را یازده ناحیتست بزرگ چون حانکجان، نَنَک، کوتم، سراوان، پیلمان شهر، رشت، تولیم، دولاب، کهن روذ، استراب، خوان بلی[۲۸]

به عنوان سندی دیگر به حدود این منطقه می‌توان به تاخت‌وتاز اعراب به دیلمستان یا دیلمان توجه کرد. یاقوت حموی نوشته‌است: حجاج بن یوسف دستور داد میانهٔ قزوین و واسط (شهری نزدیک کوفه)، بلندی‌هایی ساختند که هر زمان در قزوین با دیلمان جنگ روی می‌دهد در این بلندی‌ها آتش روشن کنند تا همگان آگاه شوند.[۲۹] حجاج پسر خود را با لشکری به تاخت و تاز دیلمستان فرستاد. حجاج، عمر بن هانی را به جنگ دیلمان فرستاد.[۳۰]

در قرون چهارم و پنجم هجری، طارم نیز بخشی از دیلمستان محسوب می‌شد.[۳۱]

این همه تاخت‌وتاز به دیلمان که در سدهٔ اول هجری روی داد نه از راه گیلان، نه از راه دریا، نه از راه گرگان و مازندران که تماماً از ری و قزوین است.

حاکمان دیلم[ویرایش]

تقریباً مدت دو قرن یعنی از سال ۲۱۰ تا ۴۵۰ قمری منطقه دیلمان به وسیلهٔ جوستانیان اداره می‌شد. حکومت جستانیان بوسیلهٔ استنداران رستمدار برچیده شد و پس از سقوط دیلم به دست عده ای از شاهزادگان کم قدرت افتاد و در سال ۷۷۰ به مدت ۹ سال کیا سیف الدین کوشیج اسمعیلی حاکم دیلمان شد تا اینکه وی به دست سپاهیان سید علی کیا به قتل رسید و دیلمان به دست کیاییان گیلان افتاد ولی در سال ۸۱۹ امیر کوشیج دیگری به سلطنت دیلمان رسید در حالی که کیا و جهانشاه کیا کوشیج از امرا خرگام بودند. در سال ۸۲۰ قمری دیلمان برایی آخرین بار بوسیلهٔ والی بیه پیش به قلمرو او ملحق گردید تا اینکه در سال ۱۰۰۰ قمری دیلمان توسط شاه عباس فتح شد.[۳۲]

در سده‌های بعد از اسلام تا سده‌های هفتم، هشتم و نهم هجری، که با افول قدرت دیلمیان، و برآمدن تدریجی گیلک‌ها همراه بود، این نام به تمام پهنهٔ گیلان اطلاق می‌شد.[۳۳][۴][۵][۶]

«ولایت جنگلی و کوهستانی که در نقشهٔ امروزی ایران، گیلان نام دارد، در زمان ساسانیان به دیلمان یا دیلمستان معروف بود. چه این ولایت از روزی که در تاریخ‌ها شناخته شده نشیمن دو تیره مردم بوده که تیره‌ای را «گیل» و دیگری را «دیلم» می‌نامیدند. گیلان یا تیره گیل در کناره‌های دریای خزر در آنجاها که اکنون رشت و لاهیجان است می‌نشستند و با آذربایگان (آذربایجان) و زنگان (زنجان) نزدیک و هم‌سامان بودند؛ ولی دیلمان در کوهسار جنوبی آن ولایت در آنجاها که اکنون رودبار و الموت است جای داشته و بیشتر با قزوین و ری همسایه و نزدیک بودند.»[۴][۵]

رابینو، در کتاب ولایات دارالمرز ایران: گیلان نیز از دیلمستان نام می‌برد و می‌نویسد که:

زمانیکه فرمانروایان دیلم، طبرستان را اشغال کردند، مخصوصاً در زمان قدرت آل بویه و در اوج اقتدار آن‌ها به نظر می‌رسد که این نام به تمام نواحی کوهستانی از شمیران در طارم تا دشت گرگان اطلاق می‌شده‌است.[۶]

دهخدا با نقل قول از سفرنامهٔ ناصرخسرو دربارهٔ دیلمیان و دیلمستان می‌نویسد:

دیلمیان مردم دیلمی ساکن سرزمین دیلمستان بودند و آل بویه خانواده‌ای دیلمی از سرزمین دیلمان بودند که از ۳۲۰ تا ۴۴۸ ه‍.ق در ایران و عراق فرمانروائی داشته‌اند. آل بویه را نظر به دیلمی بودن، دیالمه نیز خوانده‌اند.[۳۴]

ابن اسفندیار ترجمهٔ عربی عبدالله بن مُقَفّع از متن پهلوی «نامهٔ تنسر، دانای فارس، هربذ هرابذهٔ اردشیر بابک» را، که در پاسخ به «نوشتهٔ جُشْنَسْف شاه، شاهزادهٔ طبرستان» بوده، در تاریخ طبرستان نقل کرده‌است. در عنوان این نامه از گشنسب به عنوان شاه و شاهزادهٔ طبرستان، فرشواذگر، جیلان، دیلمان، رویان و دنباوند یاد شده‌است. وی به نقل از ابن مقفّع می‌نویسد:

«چون تنسر نام شاه طبرستان بخواند جواب نبشت بر این جمله که: از گشنسف، شاه و شاهزاده طبرستان و فدشوارگر و جیلان و دیلمان و رویان و دماوند، نامه‌ای پیش تنسر، هربد هرابده، رسید، خواند و سلام می‌فرستد و سجود می‌کند و هر صحیح و سقیم که در نامه بود مطالعه رفت و شادمانه شد.»[۳۵]

دکتر پرویز ناتل خانلری نیز دربارهٔ زبان دیلمی می‌نویسد.[۳۶]

  • اصطخری در کتاب ممالک و مسالک حدود سرزمین دیلم را چنین می‌نویسد:
    اول از ناحیت جنوب قزوین و طارم و چیزی از آذربایجان و طرفی از ری است. از جهت شمال دریای خزر. از جهت مغرب طرفی از آذربایجان و بعضی از ری. از جهت مشرق متصل می‌شود در بقیه ری و طبرستان.[۳۷]

جستارهای وابسته[ویرایش]

پانویس[ویرایش]

  1. In the early Islamic centuries the Deylamites lived in the Alborz mountains and along the shore of the Caspian (qq.v.) north of Qazvīn, between Gīlān in the west and Ṭabarestān (Māzandarān) in the east. Whatever their actual origins, at that time they and their Gilite neighbors were commonly considered closely related and frequently mentioned together. It was claimed that the two peoples were descended from two brothers, Deylam and Gīl, of the Arab tribe Banū Ḍabba; this legend of the Arab origins of the Deylamites seems to have been known already at the time of the early expansion of Islam (see Ṭabarī, I, pp. 1992, 2352; III, p. 2367). Deylamites were certainly known among Arabs from the time of the Persian conquest of Yemen in about 570, and during the early days of Islam the Deylamites Fīrūz and Gošnasp (Jošnas) played a leading role among the Persian Abnāʾ (q.v.), backing the new religion in Yemen. Fīrūz Deylamī’s family emigrated to Palestine and Syria, where several of his descendants became well-known Muslim traditionists. Dey-lamites may also have participated in raids in northern Arabia. Abū Dolaf b. Mohalhel (sec. 25; Yāqūt, Boldān, s.v. Deylamestān) mentioned a place called Deylamestān, located 7 farsangs from Šahrazūr, where in pre-Islamic times Deylamites used to camp while they carried out their raids into the lowlands of Mesopotamia.
  2. مارکوارت، یوزف (۱۳۷۳). ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی. انتشارات اطلاعات. ص. ۲۵۶.
  3. دانشنامهٔ فرهنگ و تمدن گیلان (ج. ۱۸):تاریخ گیلان پس از اسلام، قربان فاخته، فرهنگ ایلیا، ۱۳۸۶، ص. ۵۵
  4. ۴٫۰ ۴٫۱ ۴٫۲ احمد کسروی. شهریاران گمنام. ناشر: دنیای کتاب. ۱۳۸۴.
  5. ۵٫۰ ۵٫۱ ۵٫۲ ابراهیم اصلاح عربانی. کتاب گیلان (جلد ۲). ۱۳۷۴.
  6. ۶٫۰ ۶٫۱ ۶٫۲ رابینو، ولایات دارالمرز ایران: گیلان. جعفر خمامی‌زاده، رشت، انتشارات طاعتی، ۱۳۷۴ش. ص. ۳۲۲
  7. DEYLAMITES. The earliest mention of the Deylamites occurs in Polybius’ universal history, of the late 2nd century B.C.E. (5.44.9), in which, in the description of Media, Greek *Delymaîoi is to be read in place of geographically impossible Elymaîoi (i.e., Susiana), as the tribes named immediate after them (Anariákai, Kadoúsioi, Matíanoi) were all in the north. It is also possible that the “Elymaioi” mentioned by Plutarch (Pompey 36.2; 1st century B.C.E.) with the Medes were actually Deylamites. In the later 2nd century C.E. Ptolemy (6.2) listed *Delymaís as a place in northern Choromithrene, which was located southeast of Ray and west of the Tapuroi (i.e., Ṭabarestān). There, too, the toponym was corrupted to Elymaís (Markwart, Ērānšahr, p. 126 n. 1).., DEYLAMITES
  8. after which is the choromithrena region which extends even to parthia, on the north of which is helymais, from which to the source of the charindas river are the regions the tapuri inhabit,. Ptolemy (6.2.6)
  9. مارکوارت، یوزف (۱۳۷۳). ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی. انتشارات اطلاعات. ص. ۲۵۶.
  10. برزگر، اردشیر (۱۳۸۰). تاریخ تبرستان (پیش از اسلام) جلد اول. انتشارات رسانش. ص. ۲۳۸.
  11. Sebeos (2000). The Armenian History attribiuted to Sebeos (به انگلیسی). Translated by translated with notes by R.W.THOMSON. simultaneously published in LIVERPOOL UNEVERSITY PRESS. p. 147.
  12. مارکوارت، یوزف (۱۳۷۳). ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی. انتشارات اطلاعات. ص. ۲۵۶.
  13. برزگر، اردشیر (۱۳۸۰). تاریخ تبرستان (پیش از اسلام) جلد اول. انتشارات رسانش. ص. ۲۳۸.
  14. مارکوارت، یوزف (۱۳۷۳). ایرانشهر بر مبنای جغرافیای موسی خورنی. انتشارات اطلاعات. ص. ۲۵۶.
  15. برزگر، اردشیر (۱۳۸۰). تاریخ تبرستان (پیش از اسلام) جلد اول. انتشارات رسانش. ص. ۲۳۸.
  16. رابینو، ترجمه جعفر خمامی زاده، ولایت دارالمرز ایران گیلان، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1357، ص 322
  17. Iranian History at a Glance By Dr Reza Shabani Published by Alhoda UK ISBN 964-439-005-9, 9789644390050, Page 154
  18. (ترجمهٔ تاریخ یمینی، ابوالشرف جرقاد قانی، به اهتمام جعفر شعار، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، تهران، ۱۳۴۵، ص ۳۵۱)
  19. (مازندران در تاریخ، حسین اسلامی، پژوهشکده فرهنگ ساری‌شناسی، ۱۳۹۰، جلد اول، ص ۱۴۲)
  20. ذبیحی، علی (۱۳۹۱). آمل. رسانش نوین. ص. ۱۸.
  21. سجادی، محمد تقی (۱۳۷۸). تاریخ و جغرافیای تاریخی رامسر. انتشارات معین. ص. ۶۷.
  22. اقبال، مهدی (۱۳۸۹). تاریخ چالوس. انتشارات شاملو. ص. ۲۳.
  23. حدود العالم. به کوشش بتصحیح منوچهر ستوده. تهران: کتابخانه طهوری. ١٣٦٢. ص. صفحه ۱۴۸.
  24. (مازندران در تاریخ، حسین اسلامی، پژوهشکدهٔ فرهنگ ساری‌شناسی، ۱۳۹۰، جلد اول، ص ۱۴۳)
  25. (کتاب حدودالعالم المشرق الی المغرب، تألیف ۳۷۲ ه‍. ق، نویسنده: نامعلوم، به کوشش دکتر منوچهر ستوده، زبان و فرهنگ ایران، تهران، ۱۴۶۲، ص ۱۴۸)
  26. ستوده، منوچهر (۱۳۶۲). حدودالعالم. انتشارات زبان و فرهنگ ایران. ص. ۱۴۶.
  27. حسین‌نیا امیرکلایی، هانیه؛ موسوی حاجی، سید رسول (۱۳۹۹). «مطالعه نمونه‌های سفالین دوران اسلامی شهر تاریخی ناتل». مطالعات باستان‌شناسی پارسه. ۴ (۱۴): ۸۸.
  28. حدود العالم. به کوشش بتصحیح منوچهر ستوده. تهران: کتابخانه طهوری. ١٣٦٢. ص. صفحه ۱۴۹.
  29. (مازندران در تاریخ، حسین اسلامی، پژوهشکده فرهنگ ساری‌شناسی، ۱۳۹۰، جلد اول، ص ۱۸۲)
  30. (شهریاران گمنام، احمد کسروی، تهران، امیرکبیر، ۱۳۵۷)
  31. https://iranicaonline.org/articles/mosaferids
  32. رابینو، ترجمه جعفر خمامی زاده، ولایت دارالمرز ایران گیلان، تهران: انتشارات بنیاد فرهنگ ایران، 1357، ص 326
  33. دانشنامهٔ فرهنگ و تمدن گیلان (ج. ۱۸):تاریخ گیلان پس از اسلام، قربان فاخته، فرهنگ ایلیا، ۱۳۸۶، ص. ۵۵
  34. لغتنامه دهخدا: دیلم، دیلمی، دیلمیان، دیلمستان، آل بویه
  35. ابن اسفندیار، کتاب تاریخ طبرستان، ۱۵–۴۱.
  36. «زبان‌ها و گویش‌های ایران. منبع: کتاب تاریخ زبان فارسی نویسنده: دکتر پرویز ناتل خانلری». بایگانی‌شده از اصلی در ۱۹ مه ۲۰۰۹. دریافت‌شده در ۲۳ مه ۲۰۰۹.
  37. ابواسحاق ابراهیم اصطخری. ممالک و مسالک. به کوشش ایرج افشار. انتشارات دکتر محمود افشار با همکاری نشر سخن. ص ۲۱۴

منابع[ویرایش]

  • احمد کسروی. شهریاران گمنام. ناشر: دنیای کتاب. ۱۳۸۴.
  • ابراهیم اصلاح عربانی. کتاب گیلان (جلد ۲). ۱۳۷۴.
  • رابینو، ولایات دارالمرز ایران: گیلان. جعفر خمامی زاده، رشت، انتشارات طاعتی، ۱۳۷۴ش.

پیوند به بیرون[ویرایش]